زندگی مقدس پارت یک
یه روز دازای داشت به سمت
آژانس میرفت وقتی رفت تو
کنیکیدا بهش یه ماموریت داد طبق
گفته ی کنیکیدا این پرونده درباره ی
تو بود و دازای هم قبول کرد
چون دختر بودی و بیشتر برای
درخواست خودکشی به تو ماموریت
رو قبول کرداما دازای فقط داشت فکر خودکشی
میکرد تا اینکه پرونده تو رو خوند
واقعا دردناک بود تو اون پرونده تو
اون پرونده نوشته بود که پدر مادرت
تو تصادف مردن و تو داری با برادرت
که هر روز میزنه تورو زندگی میکنی
و یه روز که برادرت میخواست تو
رو بکشه تو برادرت رو کشتی
دازای باید از تو بازجویی میکرد
آژانس میرفت وقتی رفت تو
کنیکیدا بهش یه ماموریت داد طبق
گفته ی کنیکیدا این پرونده درباره ی
تو بود و دازای هم قبول کرد
چون دختر بودی و بیشتر برای
درخواست خودکشی به تو ماموریت
رو قبول کرداما دازای فقط داشت فکر خودکشی
میکرد تا اینکه پرونده تو رو خوند
واقعا دردناک بود تو اون پرونده تو
اون پرونده نوشته بود که پدر مادرت
تو تصادف مردن و تو داری با برادرت
که هر روز میزنه تورو زندگی میکنی
و یه روز که برادرت میخواست تو
رو بکشه تو برادرت رو کشتی
دازای باید از تو بازجویی میکرد
۱۹۰
۲۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.