من اومدمممممم
عشقی که نباید. پارت4
اون شب ماه خونی بود پس آنیا قدرتش رو از دست نداده بود
آنیا دامیان رو دید که تو حیاط پشتی تبدیل به گرگ شده بود آنیا داشت سکته میکرد که دامیان دوید و رفت تو دستشویی آنیا بعد چند لحظه رفت دنبالش که یهو یکی از پشت بغلش کرد و کشیدش تو راهرو میخواست از بغلش دربیاد که صدای دامیان گفت: یکم بیشتر خیلی منتظر این لحظه بودم🧸
آنیا گفت: دیوونه شدی ولم کن بیشور
دامیان: باشه چته
آنیا:دامیان ساما ی سوال بپرسم؟
دامیان: آره ❤
آنیا: واقعا دوسم داری؟ 🙃
دامیان: خره میگم چند ساله دست دارم تو میگی واقعا دوسم داری دیوونه شدی 🤦🏼♀️
آنیا: هوی هوی بهت خندیدم پرو نشو
دامیان: چشم، آنیا لطفا دو هفته منو به عنوان دوست پسر فعلی حساب کن قول میدم عاشقم میشی
آنیا: چی یعنی چی آخه دوست پسر فعلی دیگه چیه
دامیان: لطفا عشقم 😘😘
آنیا: اولن عشقم و کوفت دوم روش فکر میکنم
معلم: جمع شید، تا 30 میشمرم کسی تو مدرسه نباشه همه خونه هاتون
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..................ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
لوید: جشن چطور بود خوش گذشت
آنیا: آره خیلی خوب بود، پدر ی لحظه میای؟
لوید: حتما، چیشده؟
آنیا: بهم اعتراف کرد اعتراف کرد که دوسم داره و ازم خواست که دوهفته دوست پسرم باشه منم گفتم که فکر میکنم فردا هم جواب میدم بهش
لوید: عالیهه آفرین فقط مراقب باش واقعا عاشقش نشی 😁
آنیا: نه بابا حواسم هست
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ.................ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دامیان: فکراتو کردی دوس دختر جونم؟
آنیا: باشه ولی دوهفته
دامیان بغلش میکنه و آنیا هم بغلش میکنه
دامیان:خب امروز بعد کلاسا کجا بریم
آنیا: بریم کافه که راجی دیشب صحبت کنیم
دامیان: اوه دیشب باشه میریم
بکی: چیه شما دوتا باهم خوب شدین چه خبره؟ راستی دیشب کجا غیبتون زد؟ رفتید ددر دودور؟ همم؟ 😎
دامیان و آنیا: نههههه
بکی: خبب چرا خودتونو جر میدید؟
دامیان: جر ندادیم که جوابتو دادیم ب ک ی خانم
آنیا: هوی باهاش درست حرف بزن
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..................ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(تو کافه)
آنیا: خب بزار بریم سر اصل مطلب، تو گرگینه ای؟
دامیان: آره ولی فقط شب های ماه خونی لطفا نترس خب
آنیا: دامیان تاحالا بهت گفته بودم؟
دامیان: چیو؟
آنیا: اینکه خیلی دیوونه ای رو
دامیان: بیمزه فک کردم میخوای بگی دوسم داری
آنیا: خیلی پرویی
دیگه نمیزاره بنویسم پارت بعد تا آخر هفت
اون شب ماه خونی بود پس آنیا قدرتش رو از دست نداده بود
آنیا دامیان رو دید که تو حیاط پشتی تبدیل به گرگ شده بود آنیا داشت سکته میکرد که دامیان دوید و رفت تو دستشویی آنیا بعد چند لحظه رفت دنبالش که یهو یکی از پشت بغلش کرد و کشیدش تو راهرو میخواست از بغلش دربیاد که صدای دامیان گفت: یکم بیشتر خیلی منتظر این لحظه بودم🧸
آنیا گفت: دیوونه شدی ولم کن بیشور
دامیان: باشه چته
آنیا:دامیان ساما ی سوال بپرسم؟
دامیان: آره ❤
آنیا: واقعا دوسم داری؟ 🙃
دامیان: خره میگم چند ساله دست دارم تو میگی واقعا دوسم داری دیوونه شدی 🤦🏼♀️
آنیا: هوی هوی بهت خندیدم پرو نشو
دامیان: چشم، آنیا لطفا دو هفته منو به عنوان دوست پسر فعلی حساب کن قول میدم عاشقم میشی
آنیا: چی یعنی چی آخه دوست پسر فعلی دیگه چیه
دامیان: لطفا عشقم 😘😘
آنیا: اولن عشقم و کوفت دوم روش فکر میکنم
معلم: جمع شید، تا 30 میشمرم کسی تو مدرسه نباشه همه خونه هاتون
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..................ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
لوید: جشن چطور بود خوش گذشت
آنیا: آره خیلی خوب بود، پدر ی لحظه میای؟
لوید: حتما، چیشده؟
آنیا: بهم اعتراف کرد اعتراف کرد که دوسم داره و ازم خواست که دوهفته دوست پسرم باشه منم گفتم که فکر میکنم فردا هم جواب میدم بهش
لوید: عالیهه آفرین فقط مراقب باش واقعا عاشقش نشی 😁
آنیا: نه بابا حواسم هست
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ.................ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دامیان: فکراتو کردی دوس دختر جونم؟
آنیا: باشه ولی دوهفته
دامیان بغلش میکنه و آنیا هم بغلش میکنه
دامیان:خب امروز بعد کلاسا کجا بریم
آنیا: بریم کافه که راجی دیشب صحبت کنیم
دامیان: اوه دیشب باشه میریم
بکی: چیه شما دوتا باهم خوب شدین چه خبره؟ راستی دیشب کجا غیبتون زد؟ رفتید ددر دودور؟ همم؟ 😎
دامیان و آنیا: نههههه
بکی: خبب چرا خودتونو جر میدید؟
دامیان: جر ندادیم که جوابتو دادیم ب ک ی خانم
آنیا: هوی باهاش درست حرف بزن
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..................ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(تو کافه)
آنیا: خب بزار بریم سر اصل مطلب، تو گرگینه ای؟
دامیان: آره ولی فقط شب های ماه خونی لطفا نترس خب
آنیا: دامیان تاحالا بهت گفته بودم؟
دامیان: چیو؟
آنیا: اینکه خیلی دیوونه ای رو
دامیان: بیمزه فک کردم میخوای بگی دوسم داری
آنیا: خیلی پرویی
دیگه نمیزاره بنویسم پارت بعد تا آخر هفت
۶.۶k
۱۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.