استاد⁹
چهار ساعت گذشته بود پس به گوشیش زنگ زدم
(《_سلام کجایی
+سلام عشقم من داشتم خداحافظی میکردم برم
~سلام عروس گلم
+عه مامان
_سلام مادر شوهر
+عه نازنین!
~همه راضی کیلیلیلیلیلیل مبارکه
_بنظرم بیخیال کاوه بیا باهم بریم بیرون ددر
+جلو روی خودم آخه بی انصافا ، مامان خدافظ میبینمت
_عه داشتم حرف میزدم
+خیلی تند رفتی خانم کوچولو
_چرا
+بهت نگفتم؟
_بیخیال
+فردا میریم خونه مادرت اینا
_باشه
+خانمم
_بله
+میشه ازم ناراحت نباشی
_فعلا قهرم
+خواهش میکنم
_خداحافظ
گوشیو قطع کردم پنج دقیقه ای گذشته بود صدای کلید در اومد
سرمو کج کردم دیدم بعله آقا کاوه است
اومد تو دستش پر از پلاستیک خوراکی بود
+سلام خوشگل خانم
_سلام
+نچ باز قهری
اومد بغلم کنه که رفتم
_نمیخوام بغلم کنی
+باشه
تو آشپزخونه خوراکی هارو جا به جا کرد یه پلاستیک بود پر از تنقلاتی مثل پاستیل و چیپس بود
+اگه چیزی میخوای الان بردار چون میخوام بزارم تو کابینت
جوابشو ندادم و سر گوشیم بودم
+باشه
همرو چیند توی آشپزخونه
یهو دیدم صداش نمیاد
سرمو بالا بردم دیدم به کابینت تکیه داده و دستاش میلرزه و نفس نفس میزنه
_کاوه کاوه
رفتم سراغش و قرص هارو گذاشتم تو دهنش یه لیوان آب خورد
ولی تا اثر کنه طول میکشید پس هنوز همون حال بود
داشت از آشپزخونه میرفت که یهو زانو هاش خالی کرد و دیوارو گرفت
رفتم که بگیرمش ولی پس ام زد
+نمیخوام خوبم
رفت توی اتاق رفتم گوشیم رو برداشتم و رفتم تو اتاقش
دیدم پشت میز کارش نشسته
_بسه یکم بزار بگذره
+خوبم
_چی شده
+هیچی عزیزم
میفهمیدم ناراحته ولی لحنش جوری بود که انگار چیزی نیست
_بگو چی شده
+هیچی فقط امروز یکم خسته شدم ساعت سه ظهره نمیخوای بخوابی ؟
_نچ
+باشه
شروع کرد به نوشتن پلن هاش منم رفتم رو تخت نشستم
از ظاویه کنار با عینک خیلی جذاب بود
گوشیمو در آوردم و عکس گرفتم
یهو خودکار رو گذاشت رو میز و سرشو گذاشت رو میز
_کاوه خوبی
+....
_کاوه
جوابم رو نمیداد ترسیدم خیلی خیلی ترسیدم دویدم سمتش و سرشو گرفتم
+پخ
اشک تو چشمام جمع شد، فهمیدم چقد برام ارزش داره
_خیلی بدی خیلی خیلی بدی
+دیدی چه ترسی داشتی؟ هر وقت که با من قهر میکنی یا بی توجه میشی من این حسو دارم
_من فکر کردم اتفاقی افتاده خیلی ترسیدم
+منم میترسم از دستت بدم
دستمو گرفت منو رو پاش نشوند
(صندلی ازین چرخشی هاس ولی کنارش دسته نداره فقط پشتی داره نمیدونم دیدید یا نه)
پاهامو از بغلش رد کردم
الان کاملا رو به روش بودم
+نمیخواستم بترسونمت ببخشید
_دیگه نکن با من اینکارو منم دیگه قهر نمیکنم
+گفتم که عطر تنت منو مست میکنه؟
_چقد مست
+تا جایی که نتونم بفهمم چکار میکنم خودمو به آب و آتیش میزنم که روتو از من برنگردونی
وقتی بغض توی چشماشو دیدم خشکم زد
چقدر عاشقم بود
سرشو برگردوند که اشکشو نبینم
عینکشو برداشتم
منم اشک میریختم
_چکار کردم که تو توی راه من قرار گرفتی
+همون کاری که من کردم
چشمامو بوسید
+دیگه گریه نکنیا
سرمو روی شونش گذاشتم
گونه های خیسش رو روی گردنم حس کردم
_منو میبخشی
+مگه میتونم نبخشم؟
_میتونی
+نچ این قلب دوام نمیاره
_اینجوری نگو
+یکم دیگه ادامه بدم هق و هق گریه میکنم ساعت سه و نیمه بیا بریم غذا بخوریم
_هوم
توی همون حالت بلندم کرد و گذاشتم رو اپن
صورتمو گرفت و منو بوسید
+عاشقتم
_من بیشتر
غذا رو کشید و سر میز نشستیم
+امروز هنوز وقت هست اگه بخوایم بریم خونه مادر پدرت
_بزار ببینم چی میشه
+باشه هرچی تو بگی
_فردا من غذا درست میکنما
+بلدی؟
_انواع غذا های ایرانی
+دوست دارم بدونم دستات چی میپزه
_تا فردا صبر کن
یه خنده بزرگ رو لبش نقش بست داشت تلاش میکرد بلند نخنده ولی
_به چی میخندی
+هیچی هیچی
(《_سلام کجایی
+سلام عشقم من داشتم خداحافظی میکردم برم
~سلام عروس گلم
+عه مامان
_سلام مادر شوهر
+عه نازنین!
~همه راضی کیلیلیلیلیلیل مبارکه
_بنظرم بیخیال کاوه بیا باهم بریم بیرون ددر
+جلو روی خودم آخه بی انصافا ، مامان خدافظ میبینمت
_عه داشتم حرف میزدم
+خیلی تند رفتی خانم کوچولو
_چرا
+بهت نگفتم؟
_بیخیال
+فردا میریم خونه مادرت اینا
_باشه
+خانمم
_بله
+میشه ازم ناراحت نباشی
_فعلا قهرم
+خواهش میکنم
_خداحافظ
گوشیو قطع کردم پنج دقیقه ای گذشته بود صدای کلید در اومد
سرمو کج کردم دیدم بعله آقا کاوه است
اومد تو دستش پر از پلاستیک خوراکی بود
+سلام خوشگل خانم
_سلام
+نچ باز قهری
اومد بغلم کنه که رفتم
_نمیخوام بغلم کنی
+باشه
تو آشپزخونه خوراکی هارو جا به جا کرد یه پلاستیک بود پر از تنقلاتی مثل پاستیل و چیپس بود
+اگه چیزی میخوای الان بردار چون میخوام بزارم تو کابینت
جوابشو ندادم و سر گوشیم بودم
+باشه
همرو چیند توی آشپزخونه
یهو دیدم صداش نمیاد
سرمو بالا بردم دیدم به کابینت تکیه داده و دستاش میلرزه و نفس نفس میزنه
_کاوه کاوه
رفتم سراغش و قرص هارو گذاشتم تو دهنش یه لیوان آب خورد
ولی تا اثر کنه طول میکشید پس هنوز همون حال بود
داشت از آشپزخونه میرفت که یهو زانو هاش خالی کرد و دیوارو گرفت
رفتم که بگیرمش ولی پس ام زد
+نمیخوام خوبم
رفت توی اتاق رفتم گوشیم رو برداشتم و رفتم تو اتاقش
دیدم پشت میز کارش نشسته
_بسه یکم بزار بگذره
+خوبم
_چی شده
+هیچی عزیزم
میفهمیدم ناراحته ولی لحنش جوری بود که انگار چیزی نیست
_بگو چی شده
+هیچی فقط امروز یکم خسته شدم ساعت سه ظهره نمیخوای بخوابی ؟
_نچ
+باشه
شروع کرد به نوشتن پلن هاش منم رفتم رو تخت نشستم
از ظاویه کنار با عینک خیلی جذاب بود
گوشیمو در آوردم و عکس گرفتم
یهو خودکار رو گذاشت رو میز و سرشو گذاشت رو میز
_کاوه خوبی
+....
_کاوه
جوابم رو نمیداد ترسیدم خیلی خیلی ترسیدم دویدم سمتش و سرشو گرفتم
+پخ
اشک تو چشمام جمع شد، فهمیدم چقد برام ارزش داره
_خیلی بدی خیلی خیلی بدی
+دیدی چه ترسی داشتی؟ هر وقت که با من قهر میکنی یا بی توجه میشی من این حسو دارم
_من فکر کردم اتفاقی افتاده خیلی ترسیدم
+منم میترسم از دستت بدم
دستمو گرفت منو رو پاش نشوند
(صندلی ازین چرخشی هاس ولی کنارش دسته نداره فقط پشتی داره نمیدونم دیدید یا نه)
پاهامو از بغلش رد کردم
الان کاملا رو به روش بودم
+نمیخواستم بترسونمت ببخشید
_دیگه نکن با من اینکارو منم دیگه قهر نمیکنم
+گفتم که عطر تنت منو مست میکنه؟
_چقد مست
+تا جایی که نتونم بفهمم چکار میکنم خودمو به آب و آتیش میزنم که روتو از من برنگردونی
وقتی بغض توی چشماشو دیدم خشکم زد
چقدر عاشقم بود
سرشو برگردوند که اشکشو نبینم
عینکشو برداشتم
منم اشک میریختم
_چکار کردم که تو توی راه من قرار گرفتی
+همون کاری که من کردم
چشمامو بوسید
+دیگه گریه نکنیا
سرمو روی شونش گذاشتم
گونه های خیسش رو روی گردنم حس کردم
_منو میبخشی
+مگه میتونم نبخشم؟
_میتونی
+نچ این قلب دوام نمیاره
_اینجوری نگو
+یکم دیگه ادامه بدم هق و هق گریه میکنم ساعت سه و نیمه بیا بریم غذا بخوریم
_هوم
توی همون حالت بلندم کرد و گذاشتم رو اپن
صورتمو گرفت و منو بوسید
+عاشقتم
_من بیشتر
غذا رو کشید و سر میز نشستیم
+امروز هنوز وقت هست اگه بخوایم بریم خونه مادر پدرت
_بزار ببینم چی میشه
+باشه هرچی تو بگی
_فردا من غذا درست میکنما
+بلدی؟
_انواع غذا های ایرانی
+دوست دارم بدونم دستات چی میپزه
_تا فردا صبر کن
یه خنده بزرگ رو لبش نقش بست داشت تلاش میکرد بلند نخنده ولی
_به چی میخندی
+هیچی هیچی
۱.۱k
۲۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.