پارت ۲۰ "پاریسِ تو"
_ممکنه ببیننمون
حق با جونگکوک بود اگه دوباره کسی اونارو میدید دردسر زیادی برای هردوشون درست میشد
کوک برخلاف خواسته اش از کوک جدا شد و گفت:بیا برگردیم خونه سرما میخوری
کوک سرش رو تکون داد و کت رو روی بازوش انداخت و دست دیگه اش رو تویه جیب شلوارش برد
بارون بند اومده بود اما شب سرد بود و لباس هر دوشون خیس شده بود
چند دقیقه تویه سکوت به راه رفتن ادامه میدادن تا اینکه تهیونگ چیزی یادش اومد
_قرار بود برام بخونی
_من تاحالا برای کسی نخوندم و صدای قشنگی ندارم
تهیونگ دستشو رویه شونه کوک گذاشت
_میخوام بخونی
جونگکوک نفس عمیقی کشید،استرس داشت و خجالت میکشید اما نمیخواست خواسته تهیونگ رو رد کنه
دهنش رو باز کرد تا آهنگ اسپانیایی که تازه شنیده بود رو بخونه اما بجاش عطسه کرد
تهیونگ نگران به سمتش برگشت:سرما خوردی؟
کوک بینی اش رو بالا کشید و گفت
_نه فقط یه عطسه بود...بیا برگردیم خونه یروز دیگه برات میخونم
الان دیگه تقریبا نزدیک خونه شده بودن
_بقیه راهو خودم میرم تو برگرد گل فروشی
_اما
جونگکوک با اطمینان لبخند زد
_وقتی سئول بودم یه مدتی بوکس کار میکردم هنوز یچیزایی یادمه نگران نباش و الانم راه زیادی تا خونه نمونده
تهیونگ دودل بود اما میدونست کوک نگران اینه که کسی اونو باهاش ببینه پس دستشو گرفت
_مواظب خودت باش جونگکوک
کوک سرش رو تکون داد،هنوز لبخند میزد تا تهیونگ رو نگران نکنه
_بعدا میبینمت
تهیونگ نمیخواست دست کوک رو ول کنه
دست دیگه اش رو دور کمرش حلقه کرد و دوباره اونو به اغوش کشید و در گوشش زمزمه کرد
_به امید دیدار انجل
و بعد ازش جدا شد و رفت،کوک تمام راه برگشت رو به تهیونگ فکر میکرد و بارها حرف ها و لمس هاشون رو تو ذهنش تکرار میکرد و ناخواسته لبخند میزد
_مثل خورشید میمونی تهیونگ...حتی با نگاه کردن بهتم قلبم گرم میشه چه برسه به بغل کردنت
چند قدم مونده بود تا به عمارت برسه اما پدرش رو دید که داشت با کسی حرف میزد
سریع خودش رو پشت دیوار قایم کرد و سعی کرد ببینه فردی که کنار پدرشه کیه اما فکرش هم نمیکرد همون مردی بود که صبح اومد و کمکشون کرد
گیج شده بود،نمیدونست اون مرد کیه و چرا داره با پدرش حرف میزنه و چطور تونست ردفیلد رو لال کنه اما عجیب بود چون هیچ حس بدی نسبت به اون مرد نداشت
چند دقیقه ای پشت دیوار موند تا پدرش برگرده خونه اما نمیتونست بشنوه درباره چی صحبت میکنن
اون مرد سوییشرت مشکی ای پوشیده بود و موهای تقریبا بلند مشکیش رو بسته بود و بدون اینکه هیچ حالت خاصی تویه صورتش دیده شه داشت با پدرش حرف میزد
کوک جلو تر رفت تا بتونی قیافه اون مرد رو واضح تر ببینه اما یونگی دستشو تویه جیبش فرو برد و با قدم های بلند از عمارت خارج شد
کوک پشت دیوار رفت و به محض اینکه یونگی پاشو از عمارت بیرون گذاشت دستشو کشید و پشت دیوار بردش
_تو کی هستی؟
یونگی هنوزم حس خاصی تو صورتش نبود
_قبلا خودم رو معرفی کردم
جونگکوک عصبی بود،دستشو بیشتر فشار داد و گفت:اینجا چیکار میکنی؟اگه بخوای اتفاقی که امروز افتاد رو به پدرم بگی میکشمت
یونگی اخم کرد و دستشو از تویه دست کوک بیرون کشید
_من طرف...
خواست حرفی بزنه اما صدای خشن و بلند پدر کوک شنیده شد
_جونگکوک؟
#BTS #Army #Taehyung #V #Jungkook #Jimin #J_hope #Jhope #RM #Jin #Suga #Ho_seok
#بی_تی_اس #آرمی #تهیونگ #وی #کیم_تهیونگ #جونگ_کوک #کوک #کوکی #جئون_جونگ_کوک #رمان #جیمین #موچی #پارک_جیمین #یونگی #شوگا #گربه #پیشی #مین_یونگی #جیهوپ #جانگ_هوسوک #هوسوک #آر_ام #نامجون #کیم_نامجون #جین #کیم_سوک_جین #گی #مافیا #بلک_پینک #لیسا #جنی #رزی #جیسو #تهکوک #ویکوک #فیک #نامجین #یونمین
حق با جونگکوک بود اگه دوباره کسی اونارو میدید دردسر زیادی برای هردوشون درست میشد
کوک برخلاف خواسته اش از کوک جدا شد و گفت:بیا برگردیم خونه سرما میخوری
کوک سرش رو تکون داد و کت رو روی بازوش انداخت و دست دیگه اش رو تویه جیب شلوارش برد
بارون بند اومده بود اما شب سرد بود و لباس هر دوشون خیس شده بود
چند دقیقه تویه سکوت به راه رفتن ادامه میدادن تا اینکه تهیونگ چیزی یادش اومد
_قرار بود برام بخونی
_من تاحالا برای کسی نخوندم و صدای قشنگی ندارم
تهیونگ دستشو رویه شونه کوک گذاشت
_میخوام بخونی
جونگکوک نفس عمیقی کشید،استرس داشت و خجالت میکشید اما نمیخواست خواسته تهیونگ رو رد کنه
دهنش رو باز کرد تا آهنگ اسپانیایی که تازه شنیده بود رو بخونه اما بجاش عطسه کرد
تهیونگ نگران به سمتش برگشت:سرما خوردی؟
کوک بینی اش رو بالا کشید و گفت
_نه فقط یه عطسه بود...بیا برگردیم خونه یروز دیگه برات میخونم
الان دیگه تقریبا نزدیک خونه شده بودن
_بقیه راهو خودم میرم تو برگرد گل فروشی
_اما
جونگکوک با اطمینان لبخند زد
_وقتی سئول بودم یه مدتی بوکس کار میکردم هنوز یچیزایی یادمه نگران نباش و الانم راه زیادی تا خونه نمونده
تهیونگ دودل بود اما میدونست کوک نگران اینه که کسی اونو باهاش ببینه پس دستشو گرفت
_مواظب خودت باش جونگکوک
کوک سرش رو تکون داد،هنوز لبخند میزد تا تهیونگ رو نگران نکنه
_بعدا میبینمت
تهیونگ نمیخواست دست کوک رو ول کنه
دست دیگه اش رو دور کمرش حلقه کرد و دوباره اونو به اغوش کشید و در گوشش زمزمه کرد
_به امید دیدار انجل
و بعد ازش جدا شد و رفت،کوک تمام راه برگشت رو به تهیونگ فکر میکرد و بارها حرف ها و لمس هاشون رو تو ذهنش تکرار میکرد و ناخواسته لبخند میزد
_مثل خورشید میمونی تهیونگ...حتی با نگاه کردن بهتم قلبم گرم میشه چه برسه به بغل کردنت
چند قدم مونده بود تا به عمارت برسه اما پدرش رو دید که داشت با کسی حرف میزد
سریع خودش رو پشت دیوار قایم کرد و سعی کرد ببینه فردی که کنار پدرشه کیه اما فکرش هم نمیکرد همون مردی بود که صبح اومد و کمکشون کرد
گیج شده بود،نمیدونست اون مرد کیه و چرا داره با پدرش حرف میزنه و چطور تونست ردفیلد رو لال کنه اما عجیب بود چون هیچ حس بدی نسبت به اون مرد نداشت
چند دقیقه ای پشت دیوار موند تا پدرش برگرده خونه اما نمیتونست بشنوه درباره چی صحبت میکنن
اون مرد سوییشرت مشکی ای پوشیده بود و موهای تقریبا بلند مشکیش رو بسته بود و بدون اینکه هیچ حالت خاصی تویه صورتش دیده شه داشت با پدرش حرف میزد
کوک جلو تر رفت تا بتونی قیافه اون مرد رو واضح تر ببینه اما یونگی دستشو تویه جیبش فرو برد و با قدم های بلند از عمارت خارج شد
کوک پشت دیوار رفت و به محض اینکه یونگی پاشو از عمارت بیرون گذاشت دستشو کشید و پشت دیوار بردش
_تو کی هستی؟
یونگی هنوزم حس خاصی تو صورتش نبود
_قبلا خودم رو معرفی کردم
جونگکوک عصبی بود،دستشو بیشتر فشار داد و گفت:اینجا چیکار میکنی؟اگه بخوای اتفاقی که امروز افتاد رو به پدرم بگی میکشمت
یونگی اخم کرد و دستشو از تویه دست کوک بیرون کشید
_من طرف...
خواست حرفی بزنه اما صدای خشن و بلند پدر کوک شنیده شد
_جونگکوک؟
#BTS #Army #Taehyung #V #Jungkook #Jimin #J_hope #Jhope #RM #Jin #Suga #Ho_seok
#بی_تی_اس #آرمی #تهیونگ #وی #کیم_تهیونگ #جونگ_کوک #کوک #کوکی #جئون_جونگ_کوک #رمان #جیمین #موچی #پارک_جیمین #یونگی #شوگا #گربه #پیشی #مین_یونگی #جیهوپ #جانگ_هوسوک #هوسوک #آر_ام #نامجون #کیم_نامجون #جین #کیم_سوک_جین #گی #مافیا #بلک_پینک #لیسا #جنی #رزی #جیسو #تهکوک #ویکوک #فیک #نامجین #یونمین
۸.۸k
۱۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.