تکپارتی بومگیو
ویو ات
ساعت ۳ شب بود بومگیو خواب بود منم از پشت بغل کرده بود منم با لگد های بچه توی شکمم دلم درد می گرفت دردش زیاد نبود که بخوام ناله کنم اما دردش نمیزاشت بخوابم که بخوابم و دیگه آخرای دوره حاملگیم بود داشتم سعی میکردم تا بخوابم که یه دفعه درد وحشتناکی اومد سراغم
ات: ایییییییییی اخخخخ واییی
بومگیو: چیشده چیشده؟ ات خوبی(خوابالو و نگران)
ات: بومگیو فکر کنم بچه داره میاد اخخخخخ وایییی درد دارم اخخخخ
بومگیو پا شد سریع اومد براید استایل بغلت کرد بردت سمت ماشین توهم داشتی از درد ناله میکردی
بومگیو: عشقم اروم باش اروم باش الان میرسیم بیمارستان
ات: آخه الان بیمارستان بازه اییییی اخخخخخ واییی بومگیو بدوووو
بومگیو: باشه باشه عزیزم آروم باش
الورا: بومگیو همینطوری داشت میرفت که بعد ۳۰ مین رسیدن بیمارستان
بومگیو: عشقم رسیدیم پیاده نشو تا من بیام پیادت کنم
الورا: بومگیو اومد درو باز کرد و براید بغلت کرد بردت داخل بیمارستان دادت دکترا خودشم باهات اومد اتاق عمل
دکتر: خانم چوی لطفا نفس عمیق بکشید و زور بزنید
ات: اییییییی اوفففف اوففف ایییییییی اخخخخخ وایییی
بومگیو : آره عشقم همینه نفس عمیق بکش اصلا نترس
ات: اییییییی نه اییییییی
دکتر: بیشتر بیشترر
اووووهههه(صدای گریه بچه)
بومگیو: وایی وایی بچه به دنیا اومد عشقم
ات: وایی بچم بچم
دکتر: مبارک باشه صاحب یک دختر کوچولو شدید
ات: وایی بومگیو صاحب دختر شدیم همونطور که دوست داشتی دختر دار شدیم
بومگیو: دختر؟(بی هوش شد )
ات: وایی بومگیو چیشد؟
دکتر: خانم چوی شما از روی تخت تکون نخورید پرستار بچه رو ببر توی اتاق بچه ها
ات: دکتر چیشد شوهرم خوبه؟
دکتر: آره خانم به احتمال زیاد به خاطر ذوق و استرس زیاد از حال رفته
۱۵ مین بعد
بومگیو: اینجا کجاس ات بچم وایی دکترررر دکتررر
دکتر: چیشده آقا به هوش اومدید؟
بومگیو: آقای دکتر زنو بچم زنو بچم کجان
دکتر: اونا حالشون خوبه آقای چوی اونا اتاق بغلی شمان
بومگیو: میخوام ببینمشون
دکتر: البته
الورا: بومگیو از تخت بلند شد و رفت اتاق ات
بومگیو: ات(لبخند)
ات: بومگیو حالت خوبه؟
بومگیو: من خوبم(اتو بغل کرد)شما خوبید دیگه؟
ات: آره ما خوبیم
بومگیو: وایی دخترم عشق بابا (بچه رو بغل کرد) آخ تو چقدر کیوت و خوشگلی درست مثل مامانت حالا اسم خوشگلتو چی بزاریم هان مامانش؟
ات: مگه دوست نداشتی اگر دختر شد اسمش میا باشه پس میا بزاریم
بومگیو: باشه پس میا کوچولو به خانواده ما خوش اومدی دخترم هم تو هم مامانی با اومدنتون زندگیمو قشنگ کردین خیلی دوستون دارم
الورا: اینو گفت و اول میا رو سرشو بوسید و بعد یه بوسه کوچیک روی لبای زن زندگیش گذاشت و به زندگیه قشنگتون ادامه دادین
ساعت ۳ شب بود بومگیو خواب بود منم از پشت بغل کرده بود منم با لگد های بچه توی شکمم دلم درد می گرفت دردش زیاد نبود که بخوام ناله کنم اما دردش نمیزاشت بخوابم که بخوابم و دیگه آخرای دوره حاملگیم بود داشتم سعی میکردم تا بخوابم که یه دفعه درد وحشتناکی اومد سراغم
ات: ایییییییییی اخخخخ واییی
بومگیو: چیشده چیشده؟ ات خوبی(خوابالو و نگران)
ات: بومگیو فکر کنم بچه داره میاد اخخخخخ وایییی درد دارم اخخخخ
بومگیو پا شد سریع اومد براید استایل بغلت کرد بردت سمت ماشین توهم داشتی از درد ناله میکردی
بومگیو: عشقم اروم باش اروم باش الان میرسیم بیمارستان
ات: آخه الان بیمارستان بازه اییییی اخخخخخ واییی بومگیو بدوووو
بومگیو: باشه باشه عزیزم آروم باش
الورا: بومگیو همینطوری داشت میرفت که بعد ۳۰ مین رسیدن بیمارستان
بومگیو: عشقم رسیدیم پیاده نشو تا من بیام پیادت کنم
الورا: بومگیو اومد درو باز کرد و براید بغلت کرد بردت داخل بیمارستان دادت دکترا خودشم باهات اومد اتاق عمل
دکتر: خانم چوی لطفا نفس عمیق بکشید و زور بزنید
ات: اییییییی اوفففف اوففف ایییییییی اخخخخخ وایییی
بومگیو : آره عشقم همینه نفس عمیق بکش اصلا نترس
ات: اییییییی نه اییییییی
دکتر: بیشتر بیشترر
اووووهههه(صدای گریه بچه)
بومگیو: وایی وایی بچه به دنیا اومد عشقم
ات: وایی بچم بچم
دکتر: مبارک باشه صاحب یک دختر کوچولو شدید
ات: وایی بومگیو صاحب دختر شدیم همونطور که دوست داشتی دختر دار شدیم
بومگیو: دختر؟(بی هوش شد )
ات: وایی بومگیو چیشد؟
دکتر: خانم چوی شما از روی تخت تکون نخورید پرستار بچه رو ببر توی اتاق بچه ها
ات: دکتر چیشد شوهرم خوبه؟
دکتر: آره خانم به احتمال زیاد به خاطر ذوق و استرس زیاد از حال رفته
۱۵ مین بعد
بومگیو: اینجا کجاس ات بچم وایی دکترررر دکتررر
دکتر: چیشده آقا به هوش اومدید؟
بومگیو: آقای دکتر زنو بچم زنو بچم کجان
دکتر: اونا حالشون خوبه آقای چوی اونا اتاق بغلی شمان
بومگیو: میخوام ببینمشون
دکتر: البته
الورا: بومگیو از تخت بلند شد و رفت اتاق ات
بومگیو: ات(لبخند)
ات: بومگیو حالت خوبه؟
بومگیو: من خوبم(اتو بغل کرد)شما خوبید دیگه؟
ات: آره ما خوبیم
بومگیو: وایی دخترم عشق بابا (بچه رو بغل کرد) آخ تو چقدر کیوت و خوشگلی درست مثل مامانت حالا اسم خوشگلتو چی بزاریم هان مامانش؟
ات: مگه دوست نداشتی اگر دختر شد اسمش میا باشه پس میا بزاریم
بومگیو: باشه پس میا کوچولو به خانواده ما خوش اومدی دخترم هم تو هم مامانی با اومدنتون زندگیمو قشنگ کردین خیلی دوستون دارم
الورا: اینو گفت و اول میا رو سرشو بوسید و بعد یه بوسه کوچیک روی لبای زن زندگیش گذاشت و به زندگیه قشنگتون ادامه دادین
۶۷۲
۲۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.