خواهر گربه🐱پارت ۲
خواهر گربه🐱پارت ۲
باجی : ا.ت در آرومم باز میشه
ا.ت : من دوست دارم تند بازش کنم 😐
باجی : اصلا تو چی میخای اومدی اتاق من 😡
ا.ت : مامان گفت بهت بگم که دیر میاد خونه مواظب خونه باشی ولی تو که نیمه شب اومدی خونه خاک تو سرت آخر میندازمت زندان 😑
و ا.ت میره بیرون
باجی : ای خدا از دست این واییی چیفویو بیا بریم هال
چیفویو : باشه
و باجی و چیفویو میرن هال که میبینن ا.ت رو مبل سه نفره دراز کشیده .
باجی : مگه تو اتاق و تخت نداری
ا.ت : به تو چه اصلا 😠
باجی : پاشو بشین
ا.ت : بباااااشهههههههههه اه
باجی رو مبل دونفره میشینه و چیفوبو هم مجبور میشه رو مبل سه نفره پیش ا.ت بشینه
باجی : من میرم یه چیزی بیارم بخوریم
چیفویو : باجی سان نمیخواد
ا.ت: اتفاقاً من گشنمه پس میخواد
باجی از دست ا.ت داره حرس میخوره
تا باجی میاد چیفویو و ا.ت با هم حرف میزنن و آشنا میشن
یک ساعت میگذره و چیفویو پا میشه میره خونه خودش و باجی و ا.ت تنها میمونن
ا.ت : از کی با چیفویو دوستی
باجی : خیلی وقته
ا.ت : پس چرا من نمی دونستم
باجی : عجیب این جاست که هیچ کدوم از دوستام نمیدونستن که خواهر دارم.
ا.ت : همون بهتر که ندونن
پرس زمانی فردا صبح باجی ا.ت رو از خواب بیدار میکنه تا برن مدرسه و ا.ت میرهکلاس خودش و باجی هم میره کلاس خودش زنگ رو که میزنه ا.ت داشت میرفت غذا خوری که چیفویو رو میبینه
چیفویو : ا.ت چان چه خبرا حالت چطوره تو هم اینجا درس میخونی
ا.ت : چیفویو خب حالم بدک نیست آره منم. پیش باجی درس میخونم 😑 لحن بی حس وحال
که باجی از راه میرسد
باجی : ا.ت خوب شد که دیدمت بعد مدرسه بیا کلاس من نمی ریم خونه میریم یه جایی باشه
ا.ت : هوفف باشه کار دیگه ای نمی تونم بکنم
باجی و چیفویو میرن ا.ت هم میره پیش دوستاش
پرش زمانی بعد مدرسه
از زبان ا.ت
ا.ت در ذهن : ای خدا باجی باهام چیکار داره خب اینا ها اینم کلاس باجی اااااا نیستن که یعنی سرمنو 😠😠😡😡کلاه گذاشتن بی شعور که صدایی از پشت سر میاد
باجی : هی ا.ت اینجا بیا بریم
ا.ت در ذهن : خوبه سر کار نداشته وگرنه جرش میدادم😑
فلش بک از زبان باجی
باجی : ا.ت بعد مدرسه بیا کلاس من باهم میریم یه جایی
ا.ت: هوفف باشه
داشتیم با چیفویو میرفتیم به حیاط پشتی مدرسه تا اون جا غذا بخوریم که شنیدم چند نفر در مورد ا.ت حرف میزدن
پسر ۱ : اون دختره که تو کلاس a1
پسره ۲: کدوم بابا این طوری که نمیفهمم
پسره ۱: ای بابا همون که موهاش کوتاه و سیاهه چشماشم انگار بنفشه و بی حس و حاله
پسره ۲ : آها همون خب که چی
پسره ۱ : میگم که اونم قشنگه ها
پسره ۲ : آره مال منه که اون
پسره ۱: نخیر من میخوام مخشو بزنم
پسره ۲: البته تو خواب
پسره ۳: رویا پردازی خوبه ولی الان دارین زیاده روی میکنین اون که بیبی منه
باجی ........
بای 👋♥️
باجی : ا.ت در آرومم باز میشه
ا.ت : من دوست دارم تند بازش کنم 😐
باجی : اصلا تو چی میخای اومدی اتاق من 😡
ا.ت : مامان گفت بهت بگم که دیر میاد خونه مواظب خونه باشی ولی تو که نیمه شب اومدی خونه خاک تو سرت آخر میندازمت زندان 😑
و ا.ت میره بیرون
باجی : ای خدا از دست این واییی چیفویو بیا بریم هال
چیفویو : باشه
و باجی و چیفویو میرن هال که میبینن ا.ت رو مبل سه نفره دراز کشیده .
باجی : مگه تو اتاق و تخت نداری
ا.ت : به تو چه اصلا 😠
باجی : پاشو بشین
ا.ت : بباااااشهههههههههه اه
باجی رو مبل دونفره میشینه و چیفوبو هم مجبور میشه رو مبل سه نفره پیش ا.ت بشینه
باجی : من میرم یه چیزی بیارم بخوریم
چیفویو : باجی سان نمیخواد
ا.ت: اتفاقاً من گشنمه پس میخواد
باجی از دست ا.ت داره حرس میخوره
تا باجی میاد چیفویو و ا.ت با هم حرف میزنن و آشنا میشن
یک ساعت میگذره و چیفویو پا میشه میره خونه خودش و باجی و ا.ت تنها میمونن
ا.ت : از کی با چیفویو دوستی
باجی : خیلی وقته
ا.ت : پس چرا من نمی دونستم
باجی : عجیب این جاست که هیچ کدوم از دوستام نمیدونستن که خواهر دارم.
ا.ت : همون بهتر که ندونن
پرس زمانی فردا صبح باجی ا.ت رو از خواب بیدار میکنه تا برن مدرسه و ا.ت میرهکلاس خودش و باجی هم میره کلاس خودش زنگ رو که میزنه ا.ت داشت میرفت غذا خوری که چیفویو رو میبینه
چیفویو : ا.ت چان چه خبرا حالت چطوره تو هم اینجا درس میخونی
ا.ت : چیفویو خب حالم بدک نیست آره منم. پیش باجی درس میخونم 😑 لحن بی حس وحال
که باجی از راه میرسد
باجی : ا.ت خوب شد که دیدمت بعد مدرسه بیا کلاس من نمی ریم خونه میریم یه جایی باشه
ا.ت : هوفف باشه کار دیگه ای نمی تونم بکنم
باجی و چیفویو میرن ا.ت هم میره پیش دوستاش
پرش زمانی بعد مدرسه
از زبان ا.ت
ا.ت در ذهن : ای خدا باجی باهام چیکار داره خب اینا ها اینم کلاس باجی اااااا نیستن که یعنی سرمنو 😠😠😡😡کلاه گذاشتن بی شعور که صدایی از پشت سر میاد
باجی : هی ا.ت اینجا بیا بریم
ا.ت در ذهن : خوبه سر کار نداشته وگرنه جرش میدادم😑
فلش بک از زبان باجی
باجی : ا.ت بعد مدرسه بیا کلاس من باهم میریم یه جایی
ا.ت: هوفف باشه
داشتیم با چیفویو میرفتیم به حیاط پشتی مدرسه تا اون جا غذا بخوریم که شنیدم چند نفر در مورد ا.ت حرف میزدن
پسر ۱ : اون دختره که تو کلاس a1
پسره ۲: کدوم بابا این طوری که نمیفهمم
پسره ۱: ای بابا همون که موهاش کوتاه و سیاهه چشماشم انگار بنفشه و بی حس و حاله
پسره ۲ : آها همون خب که چی
پسره ۱ : میگم که اونم قشنگه ها
پسره ۲ : آره مال منه که اون
پسره ۱: نخیر من میخوام مخشو بزنم
پسره ۲: البته تو خواب
پسره ۳: رویا پردازی خوبه ولی الان دارین زیاده روی میکنین اون که بیبی منه
باجی ........
بای 👋♥️
۷.۲k
۳۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.