6P
اصن پرام ریخت سرعتتون خیلی زیاده..خب ادامه بدیم.
رز:هوم
رز و آلیس به سمت کلاسشون راهی شدن...از در وارد شدن و روی نیمکتاشون نشستن...رز منتظر اومدن استاد بود مثل همیشه..این سری بجای مرور درس به امروزش فکر میکرد..بازم سوالات مغزشو درگیر کرده بود...حتما باید یه جوابی براشون وجود داشته باشه!
اون فلش..؟..اون مرد اشنا...؟...پی ام ادوارد..؟ اینا به هم ربطی دارن؟...
دربا شتاب باز شد و استاد داخل اومد..:
فیزیکتون رو در بیارین میخوام درس بدم!
با بی حوصلگی فیزیکشو در اوارد و روی میز گذاشت.کلمات استاد و تک تک حرفاش روی مخش بود..ولی چاره ای نبود..باید تحمل میکرد..... ربع مین گذشت...نیم مین گذشت...۴۰ مین گذشت..و ۱ ساعت..وبالاخره زنگ تفریح
انگار که از زندان ازاد شده بود...ساعت بعدی ورزش داشت...از ورزش متنفر بود...
ولی الان مهم ترین چیز اون فلش و سوالات پشت فلش بود...
باید میرفت پیش بصت فرندش الان..."یونجون" ..با سرعت به سمت طبقه دوم رفت...
(یونجون ۲۳ سالشه و پدرش موسس مدرسه اس)
وارد کلاسی ک یونجون داخلش بود شد..
یونجون:رز؟چیشد افتخار دادید به ما که بیاین اینجا؟.-پوزخند
رز دستی به موهاش کشید...وقتی عصبی میشد این کارو میکرد...الانم خیلی عصبی بود..
رز:وقت شوخی ندارم..نیاز به کمکت دارم..مایل بودی کمک کن،نخواستیم میرم بیرون
یونجون:من بیجا بکنم درخواست شمارو رد کنم.خب خب امر به فرمایید*درس نوشتم؟
رز:اینجا نمیشه بیا بیرون
یونجون:چشم(بچم بچه خوفیه )
رز دست یونجون رو به بیرون کشید..
رز:یونجون.یه مرد با چهره اشنا رو امروز توی خیابون دیدم..یه فلش که اصلا مال من نبود رو بم داد..ولی اسم من روی فلش نوشته شده..میخوام برام بازش کنی که ببینم چی داخلشه..
یونجون:تو مدرسه که نمیتونم بازش کنم فلشه رو بده بهم،عصر بیا خونم تا بازش کنم مشکلی نیست ؟
رز:اوک میام ساعت 6:30
یونجون:میبینمت پس فعلا بای
رز:بای
یونجون به سمت کلاس رفت و نشست...
ک یکی از همکلاسیاش خطاب به یونجون گفت:دوست دخترت بود؟
یونجون نگاهی بهش کرد..:نه..بصت فرندم بود
"اها..اخه بهت نمیخورد فقط دوست باشید فکر کردم چیز دیگه بینتونه..
یونجون اهی کشید..:گفتم که نیست..جواب من مشخصه هرجور دوست داری فکر کن
بعد از این حرفم بلند شد و از کلاس بیرون رفت..
این پارت شرط زیادی نداره فقط 10 لایک)
دارم میرم مدرسه و نمیتونم بنویسم.برگشتم میام میزارم)
فعلا
رز:هوم
رز و آلیس به سمت کلاسشون راهی شدن...از در وارد شدن و روی نیمکتاشون نشستن...رز منتظر اومدن استاد بود مثل همیشه..این سری بجای مرور درس به امروزش فکر میکرد..بازم سوالات مغزشو درگیر کرده بود...حتما باید یه جوابی براشون وجود داشته باشه!
اون فلش..؟..اون مرد اشنا...؟...پی ام ادوارد..؟ اینا به هم ربطی دارن؟...
دربا شتاب باز شد و استاد داخل اومد..:
فیزیکتون رو در بیارین میخوام درس بدم!
با بی حوصلگی فیزیکشو در اوارد و روی میز گذاشت.کلمات استاد و تک تک حرفاش روی مخش بود..ولی چاره ای نبود..باید تحمل میکرد..... ربع مین گذشت...نیم مین گذشت...۴۰ مین گذشت..و ۱ ساعت..وبالاخره زنگ تفریح
انگار که از زندان ازاد شده بود...ساعت بعدی ورزش داشت...از ورزش متنفر بود...
ولی الان مهم ترین چیز اون فلش و سوالات پشت فلش بود...
باید میرفت پیش بصت فرندش الان..."یونجون" ..با سرعت به سمت طبقه دوم رفت...
(یونجون ۲۳ سالشه و پدرش موسس مدرسه اس)
وارد کلاسی ک یونجون داخلش بود شد..
یونجون:رز؟چیشد افتخار دادید به ما که بیاین اینجا؟.-پوزخند
رز دستی به موهاش کشید...وقتی عصبی میشد این کارو میکرد...الانم خیلی عصبی بود..
رز:وقت شوخی ندارم..نیاز به کمکت دارم..مایل بودی کمک کن،نخواستیم میرم بیرون
یونجون:من بیجا بکنم درخواست شمارو رد کنم.خب خب امر به فرمایید*درس نوشتم؟
رز:اینجا نمیشه بیا بیرون
یونجون:چشم(بچم بچه خوفیه )
رز دست یونجون رو به بیرون کشید..
رز:یونجون.یه مرد با چهره اشنا رو امروز توی خیابون دیدم..یه فلش که اصلا مال من نبود رو بم داد..ولی اسم من روی فلش نوشته شده..میخوام برام بازش کنی که ببینم چی داخلشه..
یونجون:تو مدرسه که نمیتونم بازش کنم فلشه رو بده بهم،عصر بیا خونم تا بازش کنم مشکلی نیست ؟
رز:اوک میام ساعت 6:30
یونجون:میبینمت پس فعلا بای
رز:بای
یونجون به سمت کلاس رفت و نشست...
ک یکی از همکلاسیاش خطاب به یونجون گفت:دوست دخترت بود؟
یونجون نگاهی بهش کرد..:نه..بصت فرندم بود
"اها..اخه بهت نمیخورد فقط دوست باشید فکر کردم چیز دیگه بینتونه..
یونجون اهی کشید..:گفتم که نیست..جواب من مشخصه هرجور دوست داری فکر کن
بعد از این حرفم بلند شد و از کلاس بیرون رفت..
این پارت شرط زیادی نداره فقط 10 لایک)
دارم میرم مدرسه و نمیتونم بنویسم.برگشتم میام میزارم)
فعلا
۱۸.۸k
۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.