دیداری دیگر درپاریس (پارت2)
-سال۱۸۹۵ میلادی-
-ساعت ۶:۰۰صبح-
ژولیت:
چشمانم رو باز کردم و برای شستن دست و صورتم به زیر زمین رفتم
و درهمین حین سلامی به تمام اعضای خانواده کردم بعد از خوردت صبحانه و انجام دادن کارهای لازم ویسالم رو جمع کردم که به سمت کلیسا و مدرسه برم!
دامن سفید و بلندی پوشیدم. موهای مشکیم رو شونه کردم و مثل همیشه بافتم و پایینش رو با ربان سفیدی بستم.
مسیر خانه تا مدرسه رو دوس داشتم
طبیعت سرسبز و شادابش بوی گل های مختلف که با وزش باد داخل فضا پخش میشد وزش نسیم خنک گونم رو نوازش میکرد. گل سرخ کوچکی رو برداشتم و کنار موهام زدم و اروم اروم با نسیتم خنک صبگاهی همراه شدم و با گنجشکان تا کلیسا همراه شدم
__________________________________________________
با باز کردن در کلاس متوجه نبود معلم شدم با خیال اسوده و راحت به سمت نیمکتی که کنار پنجره ایی به سمت طبیعت بود نشستم و در عرض کسری از ثانیه معلم جدید وارد کلاس شد.
مردی با موهای قهوایی تیره ی موج دار ، بلند قامت ، چهارشانه و چشمانی به وضوح ترسناک ولی لذت بخش داشت
پیراهنی سفید و جلیقه و شلواری به رنگ نسکافه ایی با لبخند مستطیلی شکل سلام کرد:...سلام بچه ها من ویلیام جوهانسون معلم جدیدتون هستم از دیدار با تک تک شماها خوشحالم:)
و ازمون خواست تا یکی یکی بلند بشیم و خودمون رو معرفی کنیم و بعداز معرفی شروع کرد به درس دادن...اما..اما ذهن من درگیر خودش بود! چطور یک مرد میتونه انقد جذاب و دلربا باشه؟؟ اون متوجخ نگاهای خیرم روی خودش شد! و اروم به سمتم قدم برداشت و گفت:چیزی شده خانوم ژولیت؟توی درس مشکلی دارید؟
اوه خدای من این مرد از نزدیک چهره ی کاملا متفاوتی داره
نزدیک بود این زندکی باعت شد دست و پامو گم کنم و با گونه های سرخ که سعی درپنهانش داشتم و موفق هم شدم گفتم:خیر کاملا متوجه شدم...
که سری تکون داد و با لبخند قشنگش از کنارم رد شد..
-ساعت ۶:۰۰صبح-
ژولیت:
چشمانم رو باز کردم و برای شستن دست و صورتم به زیر زمین رفتم
و درهمین حین سلامی به تمام اعضای خانواده کردم بعد از خوردت صبحانه و انجام دادن کارهای لازم ویسالم رو جمع کردم که به سمت کلیسا و مدرسه برم!
دامن سفید و بلندی پوشیدم. موهای مشکیم رو شونه کردم و مثل همیشه بافتم و پایینش رو با ربان سفیدی بستم.
مسیر خانه تا مدرسه رو دوس داشتم
طبیعت سرسبز و شادابش بوی گل های مختلف که با وزش باد داخل فضا پخش میشد وزش نسیم خنک گونم رو نوازش میکرد. گل سرخ کوچکی رو برداشتم و کنار موهام زدم و اروم اروم با نسیتم خنک صبگاهی همراه شدم و با گنجشکان تا کلیسا همراه شدم
__________________________________________________
با باز کردن در کلاس متوجه نبود معلم شدم با خیال اسوده و راحت به سمت نیمکتی که کنار پنجره ایی به سمت طبیعت بود نشستم و در عرض کسری از ثانیه معلم جدید وارد کلاس شد.
مردی با موهای قهوایی تیره ی موج دار ، بلند قامت ، چهارشانه و چشمانی به وضوح ترسناک ولی لذت بخش داشت
پیراهنی سفید و جلیقه و شلواری به رنگ نسکافه ایی با لبخند مستطیلی شکل سلام کرد:...سلام بچه ها من ویلیام جوهانسون معلم جدیدتون هستم از دیدار با تک تک شماها خوشحالم:)
و ازمون خواست تا یکی یکی بلند بشیم و خودمون رو معرفی کنیم و بعداز معرفی شروع کرد به درس دادن...اما..اما ذهن من درگیر خودش بود! چطور یک مرد میتونه انقد جذاب و دلربا باشه؟؟ اون متوجخ نگاهای خیرم روی خودش شد! و اروم به سمتم قدم برداشت و گفت:چیزی شده خانوم ژولیت؟توی درس مشکلی دارید؟
اوه خدای من این مرد از نزدیک چهره ی کاملا متفاوتی داره
نزدیک بود این زندکی باعت شد دست و پامو گم کنم و با گونه های سرخ که سعی درپنهانش داشتم و موفق هم شدم گفتم:خیر کاملا متوجه شدم...
که سری تکون داد و با لبخند قشنگش از کنارم رد شد..
۸۶۶
۰۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.