"پاریسِ تو" پارت ۱۶
"کاش میتونستم به ازای هربار به تپش انداختن قلبم ببوسمت انجل اما تو این زندگی من دربرابر تو فقط یه تماشاچیم ولی ناراحت نیستم چون چی بهتر از تماشا کردن فرشته ای مثل تو حتی اگه داشتنت فقط تویه رویاهام ممکنه؟"
_این خونمونه
تهیونگ سرشو بالا اورد و نگاهشو اطراف عمارت چرخوند
_ خیلی بزرگه
_اما من گل خونه کوچیک تورو بیشتر دوست دارم
_صاحب گل...
تهیونگ سرش رو پایین گرفت انگار میخواست چیزی بگه ولی جونگکوک بجاش گفت
_خب...بهتره برگردی حتی هنوز نهارم نخوردی
_امشب میام دنبالت...میخوام باهم بریم کنار ایفل اونجا تو باید برام اهنگ بخونی
_من بخونم؟
_ساعت یازده میام همینجا
گفت و دستشو برای خداحافظی بالا اورد و بعد از اونجا دور شد
****
ردفیلد روبه روی پدرش نشسته بود و داشت باهاش صحبت میکرد
اتفاقایی که از بچگی تا الان برای کوک افتاده بود به اندازه کافی اونو قوی کرده بود تا دیگه از اون مرد نترسه
میدونست اون نمیتونه چیزی بگه پس جوری به ردفیلد نگاه میکرد انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده و سعی داشت با نگاهش اذیتش کنه
_کارخونه بعد از اتش سوزی ضرر های زیادی بهمون زد ولی الان دوباره تونسته سود زیادی جذب کنه
ردفیلد مثل قبل نبود...ساکت بود و دیگه از زبون چندشش برای گفتن حرف های مزخرف همیشگیش استفاده نمیکرد
_با این حال اگه اتش سوزی نبود الان وضعیت کارخونه خیلی بهتر بود اگه اون موش مزاحمی که باعث این اتش سوزی بود رو پیدا کنم مثل کاری که با کارخونه ام کرد میسوزنمش
ردفیلد خیلی تلاش میکرد عادی بنظر برسه پس با لبخند کوتاهی تائید کرد
چند ساعتی با همین روال گذشت و کوک میتونست تفاوت ردفیلد رو از رفتار و حرکاتش حس کنی...حتی وقتی شام میخورد میتونست لرزش دست های اون پیر مرد رو به وضوح حس کنه و از طرفی هم یه حسی بهش میگفت همش بخاطر اون مرده...مین یونگی،اون کی بود و چی به ردفیلد گفته بود که زبونش تویه دهنش قفل شده بود و چرا انقدر آشنا بنظر میرسید؟
به ساعت بزرگ و سفید انتهای سالن نگاه کرد که ساعت ده و بیست و پنج دقیقه رو نشون میداد
پس وقتی همه مشغول صحبت بودن به اتاقش برگشت...خیلی هیجان زده بود برای دوباره قدم زدن خیابون های پاریس با گل فروشِ عزیزش
نگاهش به نقاشی ای که چند شب قبل از تهیونگ کشیده بود افتاد...هنوز کامل نشده بود،رفت و پشت میز نشست و دوباره نگاهی چهره پرستیدنی تهیونگ کرد
_تهیونگ عزیز...امروز بدترین اتفاق زندگیم برام افتاد اما الان تنها چیزی که تو ذهنمه بویه گل یاس و قهوه است که رویه تن توعه...نمیدونم امروز صدای قلبم بود که باعث شد بیای پیشم یا نه اما اینو میدونم اگه امشب میتونستی صدای قلبم رو بشنوی میفهمیدی که فقط فکر کردن بهت باعث میشه چقدر تند بزنه و هر ضربان قلبم کلمه عجیبی رو داد میزنن"دوستت دارم گل فروش"
کوک متوجه نبود که دوباره قطره های اشک صورتشو خیس کردن بلند شد و کت مشکی بلندی رو پوشید و از پله ها پایین رفت
اینبارم مثل شب قبل بدون هیچ سروصدایی از عمارت خارج شد
وقتی خیالش راحت شد که تونسته بدون جلب توجه کسی عمارت رو ترک کنه نفسشو رها کرد
_هنوز نیومده
به دیوار تکیه داد و چشماشو بست اما همون لحظه عطر گل یاس توی بینیش پیچید
تهیونگ سبد گل یاسی که پشتش قایم کرده بود رو جلو اورد و روبه رویه کوک نگه داشت
_یاس؟
_گفتی دوستشون داری
کوک لبخند زد و دوباره ستاره های چشماش زنده شد
تهیونگ که دید کوک هیچکاری نمیکنه دستشو جلو اورد و سبد رو به دستش داد
_بریم تویه همه ی کوچه و خیابونای پاریس خاطره بسازیم ارباب جوان؟
#BTS #Army #Taehyung #V #Jungkook #Jimin #J_hope #Jhope #RM #Jin #Suga #Ho_seok
#بی_تی_اس #آرمی #تهیونگ #وی #کیم_تهیونگ #جونگ_کوک #کوک #کوکی #جئون_جونگ_کوک #رمان #جیمین #موچی #پارک_جیمین #یونگی #شوگا #گربه #پیشی #مین_یونگی #جیهوپ #جانگ_هوسوک #هوسوک #آر_ام #نامجون #کیم_نامجون #جین #کیم_سوک_جین #گی #مافیا #بلک_پینک #لیسا #جنی #رزی #جیسو #تهکوک #ویکوک #فیک #نامجین #یونمین
_این خونمونه
تهیونگ سرشو بالا اورد و نگاهشو اطراف عمارت چرخوند
_ خیلی بزرگه
_اما من گل خونه کوچیک تورو بیشتر دوست دارم
_صاحب گل...
تهیونگ سرش رو پایین گرفت انگار میخواست چیزی بگه ولی جونگکوک بجاش گفت
_خب...بهتره برگردی حتی هنوز نهارم نخوردی
_امشب میام دنبالت...میخوام باهم بریم کنار ایفل اونجا تو باید برام اهنگ بخونی
_من بخونم؟
_ساعت یازده میام همینجا
گفت و دستشو برای خداحافظی بالا اورد و بعد از اونجا دور شد
****
ردفیلد روبه روی پدرش نشسته بود و داشت باهاش صحبت میکرد
اتفاقایی که از بچگی تا الان برای کوک افتاده بود به اندازه کافی اونو قوی کرده بود تا دیگه از اون مرد نترسه
میدونست اون نمیتونه چیزی بگه پس جوری به ردفیلد نگاه میکرد انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده و سعی داشت با نگاهش اذیتش کنه
_کارخونه بعد از اتش سوزی ضرر های زیادی بهمون زد ولی الان دوباره تونسته سود زیادی جذب کنه
ردفیلد مثل قبل نبود...ساکت بود و دیگه از زبون چندشش برای گفتن حرف های مزخرف همیشگیش استفاده نمیکرد
_با این حال اگه اتش سوزی نبود الان وضعیت کارخونه خیلی بهتر بود اگه اون موش مزاحمی که باعث این اتش سوزی بود رو پیدا کنم مثل کاری که با کارخونه ام کرد میسوزنمش
ردفیلد خیلی تلاش میکرد عادی بنظر برسه پس با لبخند کوتاهی تائید کرد
چند ساعتی با همین روال گذشت و کوک میتونست تفاوت ردفیلد رو از رفتار و حرکاتش حس کنی...حتی وقتی شام میخورد میتونست لرزش دست های اون پیر مرد رو به وضوح حس کنه و از طرفی هم یه حسی بهش میگفت همش بخاطر اون مرده...مین یونگی،اون کی بود و چی به ردفیلد گفته بود که زبونش تویه دهنش قفل شده بود و چرا انقدر آشنا بنظر میرسید؟
به ساعت بزرگ و سفید انتهای سالن نگاه کرد که ساعت ده و بیست و پنج دقیقه رو نشون میداد
پس وقتی همه مشغول صحبت بودن به اتاقش برگشت...خیلی هیجان زده بود برای دوباره قدم زدن خیابون های پاریس با گل فروشِ عزیزش
نگاهش به نقاشی ای که چند شب قبل از تهیونگ کشیده بود افتاد...هنوز کامل نشده بود،رفت و پشت میز نشست و دوباره نگاهی چهره پرستیدنی تهیونگ کرد
_تهیونگ عزیز...امروز بدترین اتفاق زندگیم برام افتاد اما الان تنها چیزی که تو ذهنمه بویه گل یاس و قهوه است که رویه تن توعه...نمیدونم امروز صدای قلبم بود که باعث شد بیای پیشم یا نه اما اینو میدونم اگه امشب میتونستی صدای قلبم رو بشنوی میفهمیدی که فقط فکر کردن بهت باعث میشه چقدر تند بزنه و هر ضربان قلبم کلمه عجیبی رو داد میزنن"دوستت دارم گل فروش"
کوک متوجه نبود که دوباره قطره های اشک صورتشو خیس کردن بلند شد و کت مشکی بلندی رو پوشید و از پله ها پایین رفت
اینبارم مثل شب قبل بدون هیچ سروصدایی از عمارت خارج شد
وقتی خیالش راحت شد که تونسته بدون جلب توجه کسی عمارت رو ترک کنه نفسشو رها کرد
_هنوز نیومده
به دیوار تکیه داد و چشماشو بست اما همون لحظه عطر گل یاس توی بینیش پیچید
تهیونگ سبد گل یاسی که پشتش قایم کرده بود رو جلو اورد و روبه رویه کوک نگه داشت
_یاس؟
_گفتی دوستشون داری
کوک لبخند زد و دوباره ستاره های چشماش زنده شد
تهیونگ که دید کوک هیچکاری نمیکنه دستشو جلو اورد و سبد رو به دستش داد
_بریم تویه همه ی کوچه و خیابونای پاریس خاطره بسازیم ارباب جوان؟
#BTS #Army #Taehyung #V #Jungkook #Jimin #J_hope #Jhope #RM #Jin #Suga #Ho_seok
#بی_تی_اس #آرمی #تهیونگ #وی #کیم_تهیونگ #جونگ_کوک #کوک #کوکی #جئون_جونگ_کوک #رمان #جیمین #موچی #پارک_جیمین #یونگی #شوگا #گربه #پیشی #مین_یونگی #جیهوپ #جانگ_هوسوک #هوسوک #آر_ام #نامجون #کیم_نامجون #جین #کیم_سوک_جین #گی #مافیا #بلک_پینک #لیسا #جنی #رزی #جیسو #تهکوک #ویکوک #فیک #نامجین #یونمین
۵.۱k
۰۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.