فیک: black fate
فیک: black fate
پارت16
=نگاهی به کم دستاش کرد
لینو:...مجبوریم....
=اون فقط,میخواست حسش لو نره
=نگاهی پکر به لینو کرد
ای ان:...وظیفه ته...دوس داری نیا ما دوتا میریم
=نگاهشو از دستاش گرفتدو به ای ان داد.
لینو:..ابدا...تو خیلی سوسولی
=به موهای...پسر بزرگتر نگاهی کرد
ای ان:...مث موهات
=خیلی جدی بهش نگاهی کرد
لینو:....وووو...من ۴ سال ازت بزرگترم...
ای ان:...گگگگگ
=سرشو له دو طرف تکون داد
انیش:....ععععع.....اوفففف.....بسههه*داد*
=همه به انیش نگا میکردن
ای ان:...یا حضرت پشم...
=از جاش بلند شد روبه پسر کوچیک تر لب زد.
لینو:....نمیگم....تو ترسویی خب....پاشو بریم کمپانی
=بهش نگاهی کرد و بلند شد روبه دختر لب زد .
ای ان:...گگگگ....انیش نمیای
انیش:...امروز نمیام
لینو:...اوکی...بای
ای ان: بای
اونا رفتن...منم...کمکم...کردم...تا مامانا...کاراشون و انجام
حس و حال بدی داشتم....به این خونه...
نمیدونم چرا اینطوریم
=رو تخت دراز کشیده بود و به پنجره رو به روش,خیره شده بود
و چشاش گرم شد و خوابش برد....
ویو فلیکس~~~~
ساعت ۸ شب بود...فکرم خیلی مشغول که قراره چه اتفاقی بیوفته...
داشتم فکرم رو میکردم که چطور انیش رو بدزدم...
=یهو صدای در اومد سرشو بلند کرد
هیون:....فلیکس....
فلیکس:....هوم...
=سرشو به دو طرف تکون داد
هیون:..نیم ساعته صدات میکنم...چرا جواب نمیدی
فلیکس:...سرم داره میترکه...
=اومد جلوتر و رویه کاناپه نشست
هیون:...فکرتو خالی کن....اگه قراره واسه کارایی که میکنی انقدر فک.کنی...خودتو داغون میکنی...فقط کاراتو درس انجام بده
=نگاهشو به دستاش داد
فلیکس:...اوکی....ولی..نمیدونم...چطور انیش رو بدزدم
هیون:...فعلا....صبر کن.شاید افتاد سال دیگه بدزدیش...
فلیکس:...احتمالا...ولی فارغ تحصیل نشده...
=یکی از پاهاش رویه پایه دیگ اش گذاشت
هیون:..چرا...امسال شد...۱۸ سالگی
=با تعجب به سرشو بلند کرد
فلیکس:چطوری...
هیون:..دو سال رو جهشی خونده
=چشاشو گرو کرد
فلیکس:...یعنی هنوز به سن قانونی نرسیده...
=سرشو بالا پایین کرد
هیون:...اهم....هنوز بچه اس
=سرشو به طرف تکون داد
فلیکس:...من این و چیکار کنمش...یا خدا....۱۸ سالشه
هیون:...خود دانی...
=از جاشون بلند شدن
فلیکس:...به من چه...کار خودمو میکنم...
هیون:..والا...نظری ندارم...بریم.....عمارت
ادامه دارد.
5:52
پارت16
=نگاهی به کم دستاش کرد
لینو:...مجبوریم....
=اون فقط,میخواست حسش لو نره
=نگاهی پکر به لینو کرد
ای ان:...وظیفه ته...دوس داری نیا ما دوتا میریم
=نگاهشو از دستاش گرفتدو به ای ان داد.
لینو:..ابدا...تو خیلی سوسولی
=به موهای...پسر بزرگتر نگاهی کرد
ای ان:...مث موهات
=خیلی جدی بهش نگاهی کرد
لینو:....وووو...من ۴ سال ازت بزرگترم...
ای ان:...گگگگگ
=سرشو له دو طرف تکون داد
انیش:....ععععع.....اوفففف.....بسههه*داد*
=همه به انیش نگا میکردن
ای ان:...یا حضرت پشم...
=از جاش بلند شد روبه پسر کوچیک تر لب زد.
لینو:....نمیگم....تو ترسویی خب....پاشو بریم کمپانی
=بهش نگاهی کرد و بلند شد روبه دختر لب زد .
ای ان:...گگگگ....انیش نمیای
انیش:...امروز نمیام
لینو:...اوکی...بای
ای ان: بای
اونا رفتن...منم...کمکم...کردم...تا مامانا...کاراشون و انجام
حس و حال بدی داشتم....به این خونه...
نمیدونم چرا اینطوریم
=رو تخت دراز کشیده بود و به پنجره رو به روش,خیره شده بود
و چشاش گرم شد و خوابش برد....
ویو فلیکس~~~~
ساعت ۸ شب بود...فکرم خیلی مشغول که قراره چه اتفاقی بیوفته...
داشتم فکرم رو میکردم که چطور انیش رو بدزدم...
=یهو صدای در اومد سرشو بلند کرد
هیون:....فلیکس....
فلیکس:....هوم...
=سرشو به دو طرف تکون داد
هیون:..نیم ساعته صدات میکنم...چرا جواب نمیدی
فلیکس:...سرم داره میترکه...
=اومد جلوتر و رویه کاناپه نشست
هیون:...فکرتو خالی کن....اگه قراره واسه کارایی که میکنی انقدر فک.کنی...خودتو داغون میکنی...فقط کاراتو درس انجام بده
=نگاهشو به دستاش داد
فلیکس:...اوکی....ولی..نمیدونم...چطور انیش رو بدزدم
هیون:...فعلا....صبر کن.شاید افتاد سال دیگه بدزدیش...
فلیکس:...احتمالا...ولی فارغ تحصیل نشده...
=یکی از پاهاش رویه پایه دیگ اش گذاشت
هیون:..چرا...امسال شد...۱۸ سالگی
=با تعجب به سرشو بلند کرد
فلیکس:چطوری...
هیون:..دو سال رو جهشی خونده
=چشاشو گرو کرد
فلیکس:...یعنی هنوز به سن قانونی نرسیده...
=سرشو بالا پایین کرد
هیون:...اهم....هنوز بچه اس
=سرشو به طرف تکون داد
فلیکس:...من این و چیکار کنمش...یا خدا....۱۸ سالشه
هیون:...خود دانی...
=از جاشون بلند شدن
فلیکس:...به من چه...کار خودمو میکنم...
هیون:..والا...نظری ندارم...بریم.....عمارت
ادامه دارد.
5:52
۱.۸k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.