داستان تغیر جنسی سگ های ولگرد بانگو
سازمان کارآگاهان مسلح
آتسوشی با خودش : این چی بود ؟! این همه دود از کجا اومد ؟!
کنیکیدا با صدای دخترانه و نازک : همه حالشان خوب هست ؟
آتسوشی با صدای دخترانه : کی بود؟
دازای با صدای دخترانه : خودت کی هستی؟
کنیکیدا : من هستم احمق ها.
آتسوشی : صداتون کنیکیدا سان !!!!
دازای : صدای خودت !!!!
همه اعضای سازمان : جیغ.
یوسانو : تو کی هستی پیش من ؟!
تانیزاکی : خودت کی هستی ؟!
یوسانو : منم یوسانو .
تانیزاکی : (جیغ) چرا من همیشه گیر یوسانو سنسه میافتم ؟!
نائومی : تو الان خواهر من هستی نه برادرم پس یعنی من برادر تو هستم !!!؟؟
تانیزاکی : الان اصلا این که من خواهر تو هستم یا برادرت مهم نیست !!!
( بعد از بین رفتن دود )
همه با دیدن چهره های هم دیگه : جیغ .
دازای : ای وای نه !
کنیکیدا : چی شده ؟!
دازای : من الان باید برم دنبال یک مرد زیبا برای خود کشی دونفره !!!
( کنیکیدا در حال خفه کردن دازای )
( فوکوزاوا از دفترش خارج شد )
کنیکیدا : رئیس !!!!!!
فوکوزاوا : لطفا چیزی نگین . رامپو بگو که میدونی اینجا چه خبر هست !
رامپو : بله میدونم
فوکوزاوا : رامپو اصلا کجا هستی ؟
رامپو : زیر میز .
فوکوزاوا : بیا بیرون .
رامپو : باشه .
یوسانو : رامپو چرا انقدر زیبا شدی ؟!
رامپو : من میدونم کی این کار را کرده .
فوکوزاوا : کی ؟
رامپو : من .
فوکوزاوا : چی ؟!!!!!
رامپو : خب من ناراحت بودم به خاطر حرف هایی که دازای بهم زده بود .
فوکوزاوا : دازای مگه چی گفته بود ؟! دازای؟
دازای : من چیز خاصی نگفتم ..... .
رامپو : دازای گفت که من یک بی استعداد به درد نخور خنگ هستم .
فوکوزاوا : خب تو چیکار کردی که اینطوری شد ؟
رامپو : من یک کتاب پیدا کردم .
فوکوزاوا : میشه مثل آدم همه چیز را کامل بگی ؟!
رامپو : آره .
فوکوزاوا : خب بگو !
رامپو : در کتاب چند تا چرت و پرت نوشته بود زیاد اولش جالب نبود ولی بعد در یکی از صفحه ها نوشته بود که چطوری میتونیم واسه خودمون چند تا قدرت های ویژه درست کنیم منم خواستم درست کنم و بعد رفتم وسایل که میخواست را جمع کنم ولی چند تا از وسایل را گیر نیاوردم و خودم چند تا چیز به جاش گزاشتم و بعد تا آخرین ماده را ریختم اینطوری شد ۰
فوکوزاوا : رامپو ! تو مثلا عضو باهوش سازمان هستی اگه دازای همچین کاری را میکرد من عصبانی نمی شدم ولی تو باهوش هستی میفهمی؟!
دازای : یعنی من خنگ هستم ؟!
فوکوزاوا : منظورم این نبود !
دازای : دقیقا منظورتان همین بود !
فوکوزاوا : نه منظورم این بود که تو همیشه گند میزنی ولی رامپو نه !
دازای : یعنی من همیشه همه چیز را خراب میکنم ؟!
فوکوزاوا : نه . بسه . رامپو تو اون کتاب چیزی درباره ی این موضوع ننوشته بود ؟
رامپو : نمیدونم فکر نکنم .
پارت ۱
نویسنده خودم
آتسوشی با خودش : این چی بود ؟! این همه دود از کجا اومد ؟!
کنیکیدا با صدای دخترانه و نازک : همه حالشان خوب هست ؟
آتسوشی با صدای دخترانه : کی بود؟
دازای با صدای دخترانه : خودت کی هستی؟
کنیکیدا : من هستم احمق ها.
آتسوشی : صداتون کنیکیدا سان !!!!
دازای : صدای خودت !!!!
همه اعضای سازمان : جیغ.
یوسانو : تو کی هستی پیش من ؟!
تانیزاکی : خودت کی هستی ؟!
یوسانو : منم یوسانو .
تانیزاکی : (جیغ) چرا من همیشه گیر یوسانو سنسه میافتم ؟!
نائومی : تو الان خواهر من هستی نه برادرم پس یعنی من برادر تو هستم !!!؟؟
تانیزاکی : الان اصلا این که من خواهر تو هستم یا برادرت مهم نیست !!!
( بعد از بین رفتن دود )
همه با دیدن چهره های هم دیگه : جیغ .
دازای : ای وای نه !
کنیکیدا : چی شده ؟!
دازای : من الان باید برم دنبال یک مرد زیبا برای خود کشی دونفره !!!
( کنیکیدا در حال خفه کردن دازای )
( فوکوزاوا از دفترش خارج شد )
کنیکیدا : رئیس !!!!!!
فوکوزاوا : لطفا چیزی نگین . رامپو بگو که میدونی اینجا چه خبر هست !
رامپو : بله میدونم
فوکوزاوا : رامپو اصلا کجا هستی ؟
رامپو : زیر میز .
فوکوزاوا : بیا بیرون .
رامپو : باشه .
یوسانو : رامپو چرا انقدر زیبا شدی ؟!
رامپو : من میدونم کی این کار را کرده .
فوکوزاوا : کی ؟
رامپو : من .
فوکوزاوا : چی ؟!!!!!
رامپو : خب من ناراحت بودم به خاطر حرف هایی که دازای بهم زده بود .
فوکوزاوا : دازای مگه چی گفته بود ؟! دازای؟
دازای : من چیز خاصی نگفتم ..... .
رامپو : دازای گفت که من یک بی استعداد به درد نخور خنگ هستم .
فوکوزاوا : خب تو چیکار کردی که اینطوری شد ؟
رامپو : من یک کتاب پیدا کردم .
فوکوزاوا : میشه مثل آدم همه چیز را کامل بگی ؟!
رامپو : آره .
فوکوزاوا : خب بگو !
رامپو : در کتاب چند تا چرت و پرت نوشته بود زیاد اولش جالب نبود ولی بعد در یکی از صفحه ها نوشته بود که چطوری میتونیم واسه خودمون چند تا قدرت های ویژه درست کنیم منم خواستم درست کنم و بعد رفتم وسایل که میخواست را جمع کنم ولی چند تا از وسایل را گیر نیاوردم و خودم چند تا چیز به جاش گزاشتم و بعد تا آخرین ماده را ریختم اینطوری شد ۰
فوکوزاوا : رامپو ! تو مثلا عضو باهوش سازمان هستی اگه دازای همچین کاری را میکرد من عصبانی نمی شدم ولی تو باهوش هستی میفهمی؟!
دازای : یعنی من خنگ هستم ؟!
فوکوزاوا : منظورم این نبود !
دازای : دقیقا منظورتان همین بود !
فوکوزاوا : نه منظورم این بود که تو همیشه گند میزنی ولی رامپو نه !
دازای : یعنی من همیشه همه چیز را خراب میکنم ؟!
فوکوزاوا : نه . بسه . رامپو تو اون کتاب چیزی درباره ی این موضوع ننوشته بود ؟
رامپو : نمیدونم فکر نکنم .
پارت ۱
نویسنده خودم
۱۱.۸k
۲۷ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.