چند پارتی کوک...پارت 4(end)
ا.ت:پس بیا هرکدوممون یه زندگیه بدونه هم دیگه رو شروع کنیم.
کوک:قبوله.
از اون روز به بعد کوک و ا.ت جدا از هم زنذگی کردن ا.ت برای خودش یه شرکت به پا کرد و مدیریتشو به عهده گرفت و شرکتش روز به روز بیشتر پیشرفت کرد و شد رقیبه شرکتای مختلفه دنیا که یکیشون هم شرکته کوک بود.
بلاخره شبه ملاقاته شرکت های رقیب رسید و همه توی اون تالار حاضر بودن....درسته که دشمن هم بودن ولی این فقط یه مهمونیه دوستانه بود جدا از هرگونه مسائله کاری و....
ا.ت همونطور که داشت با آقای چوی یکی از همون چند رئیسه رقیبه شرکتش حرف میزد چشمش به کوک خورد.....یه لحظه قلبش از تپیدن ایستاد.....ولی ا.ت سخت تر از این حرفا بود پس سعی کرد که نشون نده...
رئیس چوی:خانمه هان واقعا باعثه افتخاره که شما رو توی این جمع ببینم.
ا.ت:ممنونم همچنین آقای چوی....با اجازتون من فعلا میرم.
کوک:ا...ا.ت؟
ا.ت:بله جناب کاری داشـ.....کوک؟
کوک:ا.ت تو خودتی؟
ا.ت:معلومه که خودمم.....خوده واقعیم ولی تو هنوز همون فرده یه دنده ای سر این حرفم شرط میبندم.
کوک:ا.ت....
ا.ت:چی میخوای؟
کوک:بزار حرفمو بزنم....من اشتباه کردم میدونم ولی میشه ازت بخوام بازم باهم باشیم؟
ا.ت:جئون جونگ کوک واقعا خیلی ساده ای....معلومه که نمیشه.
کوک:ولی این جئون جونگ کوکه ساده هرچیزی رو که بخواد به دست میاره.
ا.ت رو براید بغل میکنه و به سمته ماشینش میره و هردوشون سوار ماشین میشن و چون شیشه ها دودی بود داخل ماشین دیده نمیشه.
ا.ت:چیکار میکنی روانی؟دست از سرم بردار و اگرنه به جرمه تج*اوز ازت شکایت میکنم.
کوک:لمسه دوست دختره خودم جرمه؟
ا.ت:کوک ولم کـ....که حرفش با قرار گرفت لبای کوک روی لباش نیمه کاره میمونه.
کوک:تو هنوزم ماله منی پرنسس(بم)
پایان
کوک:قبوله.
از اون روز به بعد کوک و ا.ت جدا از هم زنذگی کردن ا.ت برای خودش یه شرکت به پا کرد و مدیریتشو به عهده گرفت و شرکتش روز به روز بیشتر پیشرفت کرد و شد رقیبه شرکتای مختلفه دنیا که یکیشون هم شرکته کوک بود.
بلاخره شبه ملاقاته شرکت های رقیب رسید و همه توی اون تالار حاضر بودن....درسته که دشمن هم بودن ولی این فقط یه مهمونیه دوستانه بود جدا از هرگونه مسائله کاری و....
ا.ت همونطور که داشت با آقای چوی یکی از همون چند رئیسه رقیبه شرکتش حرف میزد چشمش به کوک خورد.....یه لحظه قلبش از تپیدن ایستاد.....ولی ا.ت سخت تر از این حرفا بود پس سعی کرد که نشون نده...
رئیس چوی:خانمه هان واقعا باعثه افتخاره که شما رو توی این جمع ببینم.
ا.ت:ممنونم همچنین آقای چوی....با اجازتون من فعلا میرم.
کوک:ا...ا.ت؟
ا.ت:بله جناب کاری داشـ.....کوک؟
کوک:ا.ت تو خودتی؟
ا.ت:معلومه که خودمم.....خوده واقعیم ولی تو هنوز همون فرده یه دنده ای سر این حرفم شرط میبندم.
کوک:ا.ت....
ا.ت:چی میخوای؟
کوک:بزار حرفمو بزنم....من اشتباه کردم میدونم ولی میشه ازت بخوام بازم باهم باشیم؟
ا.ت:جئون جونگ کوک واقعا خیلی ساده ای....معلومه که نمیشه.
کوک:ولی این جئون جونگ کوکه ساده هرچیزی رو که بخواد به دست میاره.
ا.ت رو براید بغل میکنه و به سمته ماشینش میره و هردوشون سوار ماشین میشن و چون شیشه ها دودی بود داخل ماشین دیده نمیشه.
ا.ت:چیکار میکنی روانی؟دست از سرم بردار و اگرنه به جرمه تج*اوز ازت شکایت میکنم.
کوک:لمسه دوست دختره خودم جرمه؟
ا.ت:کوک ولم کـ....که حرفش با قرار گرفت لبای کوک روی لباش نیمه کاره میمونه.
کوک:تو هنوزم ماله منی پرنسس(بم)
پایان
۱.۷k
۰۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.