آجوما:تو اینجا نمیتونی روی حرف های ارباب چیزی بگی امکان د
آجوما:تو اینجا نمیتونی روی حرف های ارباب چیزی بگی امکان داره آسیب ببینی...
ات:ارباب؟
آجوما:مگه بهت نگفته که مافیا.....
ات:چیی؟
آجوما:اون یه مافیاست
ات:....
آجوما:خب این اتاق توعه و یه دوش بگیر و بیا شام بخور
ات:چشم
ویو ات:
رفتم دوش گرفتم و لباس صورتی که روی تخت بزرگم بود رو پوشیدم رفتم پایین دیدم یه میز بزرگ بود و انواع غذا ها روی اون بودن..
ات:چرا منو آوردی اینجا؟
تهیونگ:غذاتو بخور
ات:لاقل جواب سوالمو بده..
تهیونگ:چون باید باهات ازدواج کنم
ویو ات:
همینکه گفت باید باهات ازدواج کنم زبونم بند اومد و نتونستم دوباره با داد زدن باهاش صحبت کنم..
ات:ی.یعن....یعنی چی؟
ته:غذاتو بخور وگرنه میکشمت.....
ات:چش.چشم
(بعد از خوردن غذا)
(ات و تهیونگ رفتن بالا توی اتاق)
تهیونگ:بشین
ات:[نشست]
ته:خب ببین بچه از اونجایی که تو فهمیدی من عضو باند مافیاعم باید باهام ازدواج کنی که حتی اگرم ازدواج کردی نتونی به کسی بگی کارم که تموم شد میکشمت..
ویو راوی:
ات بغض خیلی شدیدی داشت اما نمیتونست چیزی بگه و با ناراحتی و بغض سرتکون داد و گفت چشم به کسی نمیگم
ته:آفرین(سرد)
ات:کی باید ازدواج کنیم(صدای گرفته)
ته:سه روز دیگه..
ات:اوک
ویو راوی:
ته درحال رفتن به سمت اتاق خودش بود که جی وون زنگ زد..
ته:بله؟
جی وون:سلام عشقم من بیرون در منتظرتم..
ته:اوکی بیا تو اتاقم..
جی وون:چشم
ویو راوی:
جی وون بدون در زدن اومد توی اتاق ته و یه بوسه ی ریز از لب های تهیونگ گرفت و دستای ته رو دور کمرش گذاشت
جی وون:دلم برات تنگ شده بود عشقم
ته:جی وون باید یه چیزی بهت بگم..
جی وون:میشنوم(حالت پیک می)
ته:من قراره ازدواج کنم..
جی وون:وایی پس یعنی خودمو برای عروسیمون آماده کنم؟
ته:با تو نه!
جی وون:چییی؟
ته:با یکی دیگه اما بدون من هنوز عاشقتم..
جی وون:خب چه اجباریه با اون ازدواج کنییی،
ته:........
ات:ارباب؟
آجوما:مگه بهت نگفته که مافیا.....
ات:چیی؟
آجوما:اون یه مافیاست
ات:....
آجوما:خب این اتاق توعه و یه دوش بگیر و بیا شام بخور
ات:چشم
ویو ات:
رفتم دوش گرفتم و لباس صورتی که روی تخت بزرگم بود رو پوشیدم رفتم پایین دیدم یه میز بزرگ بود و انواع غذا ها روی اون بودن..
ات:چرا منو آوردی اینجا؟
تهیونگ:غذاتو بخور
ات:لاقل جواب سوالمو بده..
تهیونگ:چون باید باهات ازدواج کنم
ویو ات:
همینکه گفت باید باهات ازدواج کنم زبونم بند اومد و نتونستم دوباره با داد زدن باهاش صحبت کنم..
ات:ی.یعن....یعنی چی؟
ته:غذاتو بخور وگرنه میکشمت.....
ات:چش.چشم
(بعد از خوردن غذا)
(ات و تهیونگ رفتن بالا توی اتاق)
تهیونگ:بشین
ات:[نشست]
ته:خب ببین بچه از اونجایی که تو فهمیدی من عضو باند مافیاعم باید باهام ازدواج کنی که حتی اگرم ازدواج کردی نتونی به کسی بگی کارم که تموم شد میکشمت..
ویو راوی:
ات بغض خیلی شدیدی داشت اما نمیتونست چیزی بگه و با ناراحتی و بغض سرتکون داد و گفت چشم به کسی نمیگم
ته:آفرین(سرد)
ات:کی باید ازدواج کنیم(صدای گرفته)
ته:سه روز دیگه..
ات:اوک
ویو راوی:
ته درحال رفتن به سمت اتاق خودش بود که جی وون زنگ زد..
ته:بله؟
جی وون:سلام عشقم من بیرون در منتظرتم..
ته:اوکی بیا تو اتاقم..
جی وون:چشم
ویو راوی:
جی وون بدون در زدن اومد توی اتاق ته و یه بوسه ی ریز از لب های تهیونگ گرفت و دستای ته رو دور کمرش گذاشت
جی وون:دلم برات تنگ شده بود عشقم
ته:جی وون باید یه چیزی بهت بگم..
جی وون:میشنوم(حالت پیک می)
ته:من قراره ازدواج کنم..
جی وون:وایی پس یعنی خودمو برای عروسیمون آماده کنم؟
ته:با تو نه!
جی وون:چییی؟
ته:با یکی دیگه اما بدون من هنوز عاشقتم..
جی وون:خب چه اجباریه با اون ازدواج کنییی،
ته:........
۱۸۴
۰۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.