باران خون p41
با جاستین کلی صحبت کردم بهم گفت میخواد با ایزابل به اسپانیا مهاجرت کنه چون کشور مورد علاقشونه
از کافه اومدم بیرون که دیدم بابام اومده دنبالم
دوئین: میدونستم اینجایی بپر بالا
ا/ت: باشه ممنون بابا
اسلاید دو برا بهتر تصور کردنتون خودم میدونم بیکارم
سوار ماشین شدم یه 6 مینی گذشته که بابام گفت
دوئین: امروز بلیط هارو چک کردم و برای فردا یه بلیط عالی پیدا کردم و وبرات گرفتم تو کمک زیاد کردی دیگه وقتشه برگردی پیش نامجون
ا/ت:ولی اخه بابا هنوز کلی کار هست خسته میشی تنهایی
دوئین: 289 تا کارکن هست با کمک اونا به 1000 تا هم میرسونمش
ا/ت: 1000 تا کمه بابا باید یه میلیونش بکنی
دوئین: خودم انجامش میدم دخترم تو خودت هم کارو زندگی داری یه ماهه پیش منی
ا/ت: باشه ممنون
دوئین: با کی رفتی کافه؟
ا/ت: تنهایی رفتم تو کافه هم جاستین رو دیدم
دوئین: جاستین دریکسون؟
ا/ت: اره
دوئین: جاستین مبتلا به سرطان شده بهت نگفت
ا/ت: به من چیزی نگفت
دوئین: یه دختره 1 ساله هم داره
ا/ت: اینارو از کجا میدونی
دوئین: شغل من چی بود؟
ا/ت: مشاور و وکیل
دوئین: مادرش برای مشاوره اومد پیشم میگه که راه درمانش هست ولی فقط تا 3 ماه بعد دیگه کلا نمیشه کاریش کرد الان از اون موضوع 10 ماهه که میگذره
ا/ت: چرا ناراحتم کردی جاستین جتما یه چیزی میدونسته که نگفته بهم
دوئین: توکه بهترین دوستشی
ا/ت: بودم
دوئین: تو برو خونه تا من میام یه چیزی بخور خونه رو هم مرتب کن
ا/ت: من دیگه 26 سالمه بابا
دوئین: پس خودت میدونی که ظرفا رو هم باید بشوری
ا/ت: اوکی یه امروز رو انجام میدم فردا که قراره برم
دوئین بله فردا ساعت8 صبح میری فرودگاه10 پرواز داری
ا/ت : اوک ممنون
از کافه اومدم بیرون که دیدم بابام اومده دنبالم
دوئین: میدونستم اینجایی بپر بالا
ا/ت: باشه ممنون بابا
اسلاید دو برا بهتر تصور کردنتون خودم میدونم بیکارم
سوار ماشین شدم یه 6 مینی گذشته که بابام گفت
دوئین: امروز بلیط هارو چک کردم و برای فردا یه بلیط عالی پیدا کردم و وبرات گرفتم تو کمک زیاد کردی دیگه وقتشه برگردی پیش نامجون
ا/ت:ولی اخه بابا هنوز کلی کار هست خسته میشی تنهایی
دوئین: 289 تا کارکن هست با کمک اونا به 1000 تا هم میرسونمش
ا/ت: 1000 تا کمه بابا باید یه میلیونش بکنی
دوئین: خودم انجامش میدم دخترم تو خودت هم کارو زندگی داری یه ماهه پیش منی
ا/ت: باشه ممنون
دوئین: با کی رفتی کافه؟
ا/ت: تنهایی رفتم تو کافه هم جاستین رو دیدم
دوئین: جاستین دریکسون؟
ا/ت: اره
دوئین: جاستین مبتلا به سرطان شده بهت نگفت
ا/ت: به من چیزی نگفت
دوئین: یه دختره 1 ساله هم داره
ا/ت: اینارو از کجا میدونی
دوئین: شغل من چی بود؟
ا/ت: مشاور و وکیل
دوئین: مادرش برای مشاوره اومد پیشم میگه که راه درمانش هست ولی فقط تا 3 ماه بعد دیگه کلا نمیشه کاریش کرد الان از اون موضوع 10 ماهه که میگذره
ا/ت: چرا ناراحتم کردی جاستین جتما یه چیزی میدونسته که نگفته بهم
دوئین: توکه بهترین دوستشی
ا/ت: بودم
دوئین: تو برو خونه تا من میام یه چیزی بخور خونه رو هم مرتب کن
ا/ت: من دیگه 26 سالمه بابا
دوئین: پس خودت میدونی که ظرفا رو هم باید بشوری
ا/ت: اوکی یه امروز رو انجام میدم فردا که قراره برم
دوئین بله فردا ساعت8 صبح میری فرودگاه10 پرواز داری
ا/ت : اوک ممنون
۸۴۷
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.