⊱⋅ ──────•🦉♾🦇•────── ⋅⊰
⊱⋅ ──────•🦉♾🦇•────── ⋅⊰
پارت 86
[ شروعی دیگر 🖤✨ ]
#دیانا🎀
یه کم لای در رو باز کرد و گفت :< نه دیگه نشد! تا آقا دوماد شاباش نده نمیذارم عروسشو ببینه >
ارسلان :< من تا عروسم نیاد بیرون شاباش نمیدم. اول ببینمش ببینم چی به سرش آوردین >
مهشاد :< باشه پس صبر کن >
به آتوسا و پانیذ اشاره کرد و شنلمو مرتب کردن.
همشون دورم حلقه زدن و دنباله و دامن لباسمو گرفتن و با
هدایت بقیه آروم به سمت بیرون رفتم.
از زیر شنل چیزی رو
نمیدیدم. با ایستادن بقیه منم سرجام وایسادم.
عسل :< بفرما آقا دوماد اینم عروسکت >
بعد شنل از روی صورتم کنار زده شد.
ارسلان که به دیوار تکیه زده بود ازش فاصله گرفت و
به سمتم اومد.
با دیدنش تو اون کت و شلوار که بی نهایت بهش میومد دلم ضعف رفت..
چند دقیقه خیره به چشمای هم شدیم که دستشو توی جیب کتش برد و یه دسته تراول بیرون آورد و دور سرم چرخوند و همشو به هوا انداخت.
یک ثانیه هم نگاشو ازم جدا نمیکرد.
رو به روم وایستاد، چشمای درخشان مشکیش بهترین و تنها چیزی بود که در اون لحظه میخواستم.
وقتی به خودم
اومدم که دستای ارسلان دور کمرم پیچید و توی آغوشش
فشرده شدم.
صداش توی گوشم پیچید :< خیلی خوشگل شدی!(: >
عطرشو تو ریه هام فرو بردم و گفتم :< از تو که جذاب تر نشدم..:) >
لباشو نزدیک لبام آورد که با صدای جیغ مهشاد
هراسون از هم جدا شدیم :< ای وای ارسلان، نکن آرایشش خراب میشه >
قیافه ی ارسلان پوکر شد.. دخترا به زور جلوی خندشونو گرفته بودن.
ارسلان :< پس شما دخترا اینجا چیکار میکنین؟براش درست میکنین دیگه >
مریم خندید و گفت :< آقا ارسلان رژش یه ساعته اس اگه پاک بشه دیگه هرچی
هم بزنیم لباش بد فرم میشه باید یکساعت بگذره تا رژش کامل پاک شه بعد تجدید بشه >
ارسلان پوفی کشید و گفت :< خب یکساعت صبر میکنیم >
اینبار همه زدن زیر خنده.
وای خدا این ارسلان پرروئه من باید آب بشم. با خجالت گفتم :< ارسلووون >
کلافه نگام کرد و گفت :< تا آخر شب سعی کن خیلی حرف نزنی >
با تعجب گفتم :< وا! برای چی؟؟ >
خم شد جلوی گوشم و آروم گفت :< نمیدونی که با هر کلمه که حرف میزنی این لبات چی به سر من میارن. مگه نشنیدی دوستت چی گفت؟ باید
صبور باشم >
زدم زیر خنده، عمداً لبامو غنچه کردم و با شیطنت گفتم :< یعنی اینجوری هم نکنم تا شب؟ >
ارسلان :< فعلا تا میتونی اسبتو بتازون عزیزم، بالاخره که تنها میشیم.. >
جیغ آرومی زدم و گفتم :< بی حیا بودی بی حیا تر شدی >
پارت 86
[ شروعی دیگر 🖤✨ ]
#دیانا🎀
یه کم لای در رو باز کرد و گفت :< نه دیگه نشد! تا آقا دوماد شاباش نده نمیذارم عروسشو ببینه >
ارسلان :< من تا عروسم نیاد بیرون شاباش نمیدم. اول ببینمش ببینم چی به سرش آوردین >
مهشاد :< باشه پس صبر کن >
به آتوسا و پانیذ اشاره کرد و شنلمو مرتب کردن.
همشون دورم حلقه زدن و دنباله و دامن لباسمو گرفتن و با
هدایت بقیه آروم به سمت بیرون رفتم.
از زیر شنل چیزی رو
نمیدیدم. با ایستادن بقیه منم سرجام وایسادم.
عسل :< بفرما آقا دوماد اینم عروسکت >
بعد شنل از روی صورتم کنار زده شد.
ارسلان که به دیوار تکیه زده بود ازش فاصله گرفت و
به سمتم اومد.
با دیدنش تو اون کت و شلوار که بی نهایت بهش میومد دلم ضعف رفت..
چند دقیقه خیره به چشمای هم شدیم که دستشو توی جیب کتش برد و یه دسته تراول بیرون آورد و دور سرم چرخوند و همشو به هوا انداخت.
یک ثانیه هم نگاشو ازم جدا نمیکرد.
رو به روم وایستاد، چشمای درخشان مشکیش بهترین و تنها چیزی بود که در اون لحظه میخواستم.
وقتی به خودم
اومدم که دستای ارسلان دور کمرم پیچید و توی آغوشش
فشرده شدم.
صداش توی گوشم پیچید :< خیلی خوشگل شدی!(: >
عطرشو تو ریه هام فرو بردم و گفتم :< از تو که جذاب تر نشدم..:) >
لباشو نزدیک لبام آورد که با صدای جیغ مهشاد
هراسون از هم جدا شدیم :< ای وای ارسلان، نکن آرایشش خراب میشه >
قیافه ی ارسلان پوکر شد.. دخترا به زور جلوی خندشونو گرفته بودن.
ارسلان :< پس شما دخترا اینجا چیکار میکنین؟براش درست میکنین دیگه >
مریم خندید و گفت :< آقا ارسلان رژش یه ساعته اس اگه پاک بشه دیگه هرچی
هم بزنیم لباش بد فرم میشه باید یکساعت بگذره تا رژش کامل پاک شه بعد تجدید بشه >
ارسلان پوفی کشید و گفت :< خب یکساعت صبر میکنیم >
اینبار همه زدن زیر خنده.
وای خدا این ارسلان پرروئه من باید آب بشم. با خجالت گفتم :< ارسلووون >
کلافه نگام کرد و گفت :< تا آخر شب سعی کن خیلی حرف نزنی >
با تعجب گفتم :< وا! برای چی؟؟ >
خم شد جلوی گوشم و آروم گفت :< نمیدونی که با هر کلمه که حرف میزنی این لبات چی به سر من میارن. مگه نشنیدی دوستت چی گفت؟ باید
صبور باشم >
زدم زیر خنده، عمداً لبامو غنچه کردم و با شیطنت گفتم :< یعنی اینجوری هم نکنم تا شب؟ >
ارسلان :< فعلا تا میتونی اسبتو بتازون عزیزم، بالاخره که تنها میشیم.. >
جیغ آرومی زدم و گفتم :< بی حیا بودی بی حیا تر شدی >
۹.۵k
۲۴ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.