—اونم عاشق دریابوداما با هم فرق داشتیم..
—اونمعاشقدریابوداماباهمفرقداشتیم..
همیشه از اون میگفت، هروقت که دلش میگرفت و از تلخی روزگار خسته میشد، به دریا پناه میاورد این رو از زمزمههای آرومش فهمیدم اولش که نزدیک ساحل میشد، اخم محوی روی صورتش پیدا بود اما بعد از چند دقیقه که به اون هیولای آبی نگاه میکرد و نفس میکشید، صورتش غرق در آرامش میشد.
اما من هر روز میرفتم لب ساحل برای غرق کردن تن خستم داخل اون آب اما از وقتی دیدمش اوضاع برام فرق کرد وسایل نقاشیم رو از داخل کولهی ساده و قهوهایم درمیاوردم غرق تماشا اون پسر میشدم و روی شنهای خنکِ ساحل مشغولِ کشیدن تصویرش میشدم یادم میرفت برای سپردن تنم به دریا اومدم
ما خیلی باهم فرق داشتیم، اون به عشق دریا میومد و من برای دیدن چهره اون از دور...
همیشه از اون میگفت، هروقت که دلش میگرفت و از تلخی روزگار خسته میشد، به دریا پناه میاورد این رو از زمزمههای آرومش فهمیدم اولش که نزدیک ساحل میشد، اخم محوی روی صورتش پیدا بود اما بعد از چند دقیقه که به اون هیولای آبی نگاه میکرد و نفس میکشید، صورتش غرق در آرامش میشد.
اما من هر روز میرفتم لب ساحل برای غرق کردن تن خستم داخل اون آب اما از وقتی دیدمش اوضاع برام فرق کرد وسایل نقاشیم رو از داخل کولهی ساده و قهوهایم درمیاوردم غرق تماشا اون پسر میشدم و روی شنهای خنکِ ساحل مشغولِ کشیدن تصویرش میشدم یادم میرفت برای سپردن تنم به دریا اومدم
ما خیلی باهم فرق داشتیم، اون به عشق دریا میومد و من برای دیدن چهره اون از دور...
۱.۲k
۰۲ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.