رمان هستی بان تاریکی

رمان هستی بان تاریکی
پارت ۳۱
گفت خوب دیگه من میرم
گفتم اتاق تو کجاست و بار قبل که اومدم سگ نبود؟
گفت اتاق خاصی ندارم. همه جا میرم
و جریان سگ چشم قرمزی که دیدی با چشم های قرمز خوب سگ نبود یه موجود دیگست که تو نمیشناسی
اسمش چیه؟ بعد بهت میگم اونم یکی از موجودات دست پرورده ماهه کلاغ و گربه هم از موجودات دست پرورونده ماهه مار هم از موجودات دست پرورده ماهه همین جور عقرب حشرات وکثیفی ها
سگ از موجودات دست پرورونده انسان و عادی نیست خاصه
بیا باهام
کجا
بیا میخوام بریم تو حیات میخوام بهت یه چیزی نشون بدم دستمو گرفت
در پنجره رو باز کرد
این حیات رو ببین
خوب 😐
میدونستی تو حیاتش پر از ماره؟
چییییی😱
من عاشق مار هام و اونا رو پر ورش میدم
وای من میترسم
اولین درس:
از هر چیزی که بترسی قدرتمند ترش کردی
یادت باشه حس خشم باعث میشه بر دشمنت پیروز بشی و حس انتقام
و تو خیلی چیزاتو از دست دادی توصیفت میکنم به یع مار زخم خورده
یه پیشنهاد برات دارم
اون خانوادتو ازت گرفت تو هم عزیز شو ازش بگیر البته ماها عشق نداریم عشق ورزیمون جور دیگس
بهتر توضیح بده
واضه هست خیلی واضه
اون خانوادتو ازت گرفت
توهم دوتا پسر هاشو ازش بگیر
هه من که قدرتی ندارم
نگو ندارم بگو میتونم
ادامه دارد