فیک حانگ کوک(حرف اشتباهی)پارت۲*

فردا:
دیشب هیچی نخوردم .انقدر گریه کردم جونم بالا اومده.گشنم بود ولی جون نداشتم برم چیزی بردارم برا همین بازم گریه کردم.
شب ساعت ۱۱:۰۰ از زبان کوک:
نمی دونم چی بگم چی کار کنم خیلی کار بدی کردم ممکنه از دستش بدم برا همین تصمیم گرفتم برم خونش.
زنگ زدم ولی در باز نشد هیچ صدایی چون فین فین نمی یومد.
برا همین کلید انداختم کلید خونه ی یور رو قبلا ازش گرفته بودم.رفتم دیدم همه حا خورده شیشست و کلی خون.
ترسیدم خیلی ترسیدم در حدی که گریم گرفت .
ن.....ن....نکنه که یور ب......بلای سر خودش اورده باشه.
همه حای خونرو گشتم کف زمین بود چشاش باز بود ولی هیچی نمی فهمید هی صداش نی کردم عکسولعملی نداشت.دست زدم بهش خیلییییییییئییییییی داغ بود خیلیییی .بدنش از گریه خیس خیس شده بود(کوک گریه های فراوان) بغلش کردم بردمش پایین گذاشتمش تو ماشین و سریع بردمش بیمارستان .
یک ساعت و نیم بعد:
دکتر اومد بیرون
دکتر چیشد؟
ایشون هیچ غذایی نخورده بودند هی گریه کردند برا همین کمبود پیدا کردن و سرما خوردن رفتن تو مراقبت های ویژه دو روز دیگه می تونید مرخصشون کنید.
(خوتبم میاد دیکه حال ندارم به خوب خودتون ببخشین)