(او برادر من نیست)
P24
P24
طمع خون رو توی دهنم احساس کردن .....لبم رو برداشتم
ات: وایی من واقعا متاسفم زخمت رو بدتر کردم .....نمیدونم چمه .....فک کنم هنوز یکم مستم
*هول شده بودم نمیدونستم باید چی کار کنم
*
الکل رو برداشتم و بردم نزدیک لبش
با حالتی خجالت زده و هول هولکی گفتم
:بزار یکم بزنم به لبت
جونگ کوک : نه ....نه .....چی کار می کنی نزن
ات: نزنم .....آه....باشه ....خب من میرم وسایل رو بزارم سر جاش
*سریع از روی پاهاش بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون *
من چم شده بود چرا یهویی این کارو کردم
......و دوباره اون صحنه توی ذهنم پلی شد
وقتی بهش فک میکردم صورتم سرخ میشد تپش قلب میگرفتم ***
رفتم توی آشپزخونه و وسایل و گذاشتم توی یکی از کابینت هاش
کلی دیگ نمیخواستم برگردم توی اتاق ....اصلا دیگ با چه رویی میرفتم
همونجوری نشستم روی زمین و زانو هامو بغل کردم
و دوباره اون اتفاق رو توی ذهنم مرور کردم
اول من میخواستم ببوسمش ولی وسطش پشیمون شدم و خواستم برگردم ولی اون نزاشت و خودش لبش رو گذاشت روی لبم ......ولی چرا؟؟ چرا این کارو کرد؟؟
...شایدم باید تمام خاطرات رو از اول مرور میکردم که چرا اون شب باهام اومد بار در صورتی که اگه یه عکس ازش پخش میشد کلی عذاب و دردسر داشت چرا امشب دوباره خودشو درگیر کرد ....و چرا وقتی لوکا رو نزدیک من میبینه عصبی میشه ....و هزارتا چرا دیگه
معنی کاراش چی بود ؟؟؟منو به عنوان خواهر ناتنیش میدید یا .......واییی ات داری به چی فک میکنی هر دلیلی داره این نیست
*ویو جونگ کوک*
من چم شده چرا انقد درگیر شدم چرا
چرا اونشب باهاش رفتم بار .....چرا وقتی ات رو زیر دست و پای اون دوتا عوضی دیدم کنترلم روانم دست خودم نبود
چرا وقتی ا ن پسره رو کنار ات میبینم عصبی میشم
من اونو به چشم خواهر ناتنیم میبینم یا......هه حتما زده به سرم هر دلیلی که داره عمرا این باشه
جونگ کوک: ات؟؟؟
ات: بله
جونگ کوک: کجایی؟؟
ات: اه.....من .....من...الان توی آشپزخونه ام چیزی میخوای؟؟
جونگ کوک: میشه بیایی کمکم ....میخوام برم توی اتاقم
*سریع خودمو رسوندم توی اتاق *
ات: نه همینجا بخواب
جونگ کوک: پس تو چی؟؟؟
ات: من تو اتاق مامان میخوابم
جونگ کوک: ن نرو ......
ات: کجا نرم؟؟؟
جونگ کوک: هیچی میشه بیای کمکم کتم و پیرهنم و در بیارم
ات: چی..... دربیاری .....
جونگ کوک :هه خوب م شب قراره اینجا بخوابم (با پوزخند)
ات: باشه
*رفتم پیشش تا بتونه کتش رو دربیاره
.....میخواست دکمه های پیرهنش رو بازکنه که چشمم به انگشتاش خورد .....اصلا دقت نکرده بودم به دستاش ....استخون انگشتاش پوست روی یکم رفته و بود کبود شده بودن
و نمیتونست دکمه هاشو راحت باز کنه ....دستاش میلرزیدن
ات: وای خدای من .....بزار کمکت کنم
*به هرجای بدنش که نگاه میکردم یا زخم بود یا کبود دیگ کم کم داشت بغضم میگرفت *
P24
طمع خون رو توی دهنم احساس کردن .....لبم رو برداشتم
ات: وایی من واقعا متاسفم زخمت رو بدتر کردم .....نمیدونم چمه .....فک کنم هنوز یکم مستم
*هول شده بودم نمیدونستم باید چی کار کنم
*
الکل رو برداشتم و بردم نزدیک لبش
با حالتی خجالت زده و هول هولکی گفتم
:بزار یکم بزنم به لبت
جونگ کوک : نه ....نه .....چی کار می کنی نزن
ات: نزنم .....آه....باشه ....خب من میرم وسایل رو بزارم سر جاش
*سریع از روی پاهاش بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون *
من چم شده بود چرا یهویی این کارو کردم
......و دوباره اون صحنه توی ذهنم پلی شد
وقتی بهش فک میکردم صورتم سرخ میشد تپش قلب میگرفتم ***
رفتم توی آشپزخونه و وسایل و گذاشتم توی یکی از کابینت هاش
کلی دیگ نمیخواستم برگردم توی اتاق ....اصلا دیگ با چه رویی میرفتم
همونجوری نشستم روی زمین و زانو هامو بغل کردم
و دوباره اون اتفاق رو توی ذهنم مرور کردم
اول من میخواستم ببوسمش ولی وسطش پشیمون شدم و خواستم برگردم ولی اون نزاشت و خودش لبش رو گذاشت روی لبم ......ولی چرا؟؟ چرا این کارو کرد؟؟
...شایدم باید تمام خاطرات رو از اول مرور میکردم که چرا اون شب باهام اومد بار در صورتی که اگه یه عکس ازش پخش میشد کلی عذاب و دردسر داشت چرا امشب دوباره خودشو درگیر کرد ....و چرا وقتی لوکا رو نزدیک من میبینه عصبی میشه ....و هزارتا چرا دیگه
معنی کاراش چی بود ؟؟؟منو به عنوان خواهر ناتنیش میدید یا .......واییی ات داری به چی فک میکنی هر دلیلی داره این نیست
*ویو جونگ کوک*
من چم شده چرا انقد درگیر شدم چرا
چرا اونشب باهاش رفتم بار .....چرا وقتی ات رو زیر دست و پای اون دوتا عوضی دیدم کنترلم روانم دست خودم نبود
چرا وقتی ا ن پسره رو کنار ات میبینم عصبی میشم
من اونو به چشم خواهر ناتنیم میبینم یا......هه حتما زده به سرم هر دلیلی که داره عمرا این باشه
جونگ کوک: ات؟؟؟
ات: بله
جونگ کوک: کجایی؟؟
ات: اه.....من .....من...الان توی آشپزخونه ام چیزی میخوای؟؟
جونگ کوک: میشه بیایی کمکم ....میخوام برم توی اتاقم
*سریع خودمو رسوندم توی اتاق *
ات: نه همینجا بخواب
جونگ کوک: پس تو چی؟؟؟
ات: من تو اتاق مامان میخوابم
جونگ کوک: ن نرو ......
ات: کجا نرم؟؟؟
جونگ کوک: هیچی میشه بیای کمکم کتم و پیرهنم و در بیارم
ات: چی..... دربیاری .....
جونگ کوک :هه خوب م شب قراره اینجا بخوابم (با پوزخند)
ات: باشه
*رفتم پیشش تا بتونه کتش رو دربیاره
.....میخواست دکمه های پیرهنش رو بازکنه که چشمم به انگشتاش خورد .....اصلا دقت نکرده بودم به دستاش ....استخون انگشتاش پوست روی یکم رفته و بود کبود شده بودن
و نمیتونست دکمه هاشو راحت باز کنه ....دستاش میلرزیدن
ات: وای خدای من .....بزار کمکت کنم
*به هرجای بدنش که نگاه میکردم یا زخم بود یا کبود دیگ کم کم داشت بغضم میگرفت *
۱۷.۳k
۰۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.