(برادرم یا پارتنرم؟) p8
تا اینکه..
تهیونگ منو چسبوند به دیوار و بهم گفت: ببین من ازت خوشم میاد و میخام که مال من باشی!
ا. ت: ا.. م.. چ. ی.. زه منم دوست دارم.
تا اومدم حرف بزنم لباشو کبوند رو لبام و اروم میک میزد و منم همراهیش کردم. 😂
بعدش از هم جدا شدیم و دستم رو گرفت و به سمت کلاس رفتیم.
ته: بشین
ا. ت: ام وایسا یه لحظه برم پیش یون مون الان میام.
ته: اوکی
ا. ت: یـوننننننننننننننن مــونننننننننننننننن
یون مون: ها ععع
ا. ت: اعتراف کرد
یون مون: چی؟ کی اعتراف کرد درست مثل ادم حرف بزن ببینم
ا. ت: تهیونگ بهم گفت که دوستم داره منم بش گفتم و بوسیدم.
یون مون: برو شوخیاتو سر بقیه بریز نه من...... ببینم راس میگی؟؟؟
ا. ت: به هف جد و اباد ابلفظ راس میگمممممممممممم.
یون مون: عه مبارک هههههههه
ا. ت: زهر الاغ میشنوننن
داشتیم حرف میزدیم ک استاد وارد کلاس شد.
۱ساعت بعد
ویو مینجی
کلاس تموم شد و به سمت بیرون رفتم از بچه ها خداحافظی کردم و تهیونگ منوتا خونم رسوند.
ازش تشکر کردم و زود به سمت خونم رفتم.
دو هفته بعد.
ویو مینجی
همه چیز خوب میگذره و من و تهیونگ با هم به کافه و رستوران و خرید میریم و خیلی باهم خوبیم🙂
مثل روزای عادی از مدرسه تهیونگ منو به خونم رسوند و ناهار خوردم و استراحت کردم نزدیک عصر بود که مشغول انجام دادن درسام بودم که صدای در خونمون اومد.
با تعجب رفتم تا درو باز کنم که دیدم
برای پارت بعد ۱۲ لایک
بچه ها ببخشید که دیر گذاشتم یکم حالم بد بود.
تهیونگ منو چسبوند به دیوار و بهم گفت: ببین من ازت خوشم میاد و میخام که مال من باشی!
ا. ت: ا.. م.. چ. ی.. زه منم دوست دارم.
تا اومدم حرف بزنم لباشو کبوند رو لبام و اروم میک میزد و منم همراهیش کردم. 😂
بعدش از هم جدا شدیم و دستم رو گرفت و به سمت کلاس رفتیم.
ته: بشین
ا. ت: ام وایسا یه لحظه برم پیش یون مون الان میام.
ته: اوکی
ا. ت: یـوننننننننننننننن مــونننننننننننننننن
یون مون: ها ععع
ا. ت: اعتراف کرد
یون مون: چی؟ کی اعتراف کرد درست مثل ادم حرف بزن ببینم
ا. ت: تهیونگ بهم گفت که دوستم داره منم بش گفتم و بوسیدم.
یون مون: برو شوخیاتو سر بقیه بریز نه من...... ببینم راس میگی؟؟؟
ا. ت: به هف جد و اباد ابلفظ راس میگمممممممممممم.
یون مون: عه مبارک هههههههه
ا. ت: زهر الاغ میشنوننن
داشتیم حرف میزدیم ک استاد وارد کلاس شد.
۱ساعت بعد
ویو مینجی
کلاس تموم شد و به سمت بیرون رفتم از بچه ها خداحافظی کردم و تهیونگ منوتا خونم رسوند.
ازش تشکر کردم و زود به سمت خونم رفتم.
دو هفته بعد.
ویو مینجی
همه چیز خوب میگذره و من و تهیونگ با هم به کافه و رستوران و خرید میریم و خیلی باهم خوبیم🙂
مثل روزای عادی از مدرسه تهیونگ منو به خونم رسوند و ناهار خوردم و استراحت کردم نزدیک عصر بود که مشغول انجام دادن درسام بودم که صدای در خونمون اومد.
با تعجب رفتم تا درو باز کنم که دیدم
برای پارت بعد ۱۲ لایک
بچه ها ببخشید که دیر گذاشتم یکم حالم بد بود.
۲.۸k
۱۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.