چیزی بدتر از عشق🍷🫂 𝖯𝖺𝗋𝗍 : 25
*ویو رزی
که دست هامو سپر سی... نه ام کردم و ناچار نالیدم:
رزی: ته تروخدا بس کن اینجا جاش نی! در واقع هیجا جاش نی ته ترو خدا هر کاری میخوای بکن اما تو این خونه و تو این اتاق نکن...
ته دستامو که مثلا به عنوان سپر اونجا بود رو خیلی راحت کنار زد و گفت:
تهیونگ:همه زورت همین بود؟
و پوزخندی زد و ادامه حرفشو کامل کرد:
تهیونگ: چرا اتفاقا اینجا خیلی هم عالیع هم فضه ردیفه هم که من دیگه چی میخوای؟ بعدش فضای اتاق من خودت مه بهتر از من میدونی ضد صداعه...
نا امید بهش چشم دوختم راست میگفت تنها امیدم این بود که مامان به هر بهونه ای بیاد که متاسفانه این هم از دست رفت..
میتونستم یه بهونه ی توپ جور کنم امت کمی شک داشتم...
ته داشت سرشو به سمت پایین ت.نه ام میبرد که سریع گفتم:
رزی: امشب یا فردا پری...ود میشم ـ.. ترو خدا ولم کن....
ته جوری که بهم بفهمونه خر خودتی بهم نگاهی انداخت:
تهیونگ: بهونه هات تموم نشد خانوم من همه چیزتو میدونم تو وسطای ماه میشی نه اولای ماه پس مشکلی نداره بزار کارمو بکنم..!
داشت حرصم میگرفت از زور گوییش انگار من عروسک بودم من هم ادم بودم و تو همچین موقعیتی باید نظر خودمم اهمیت داشته باشه اما این خود خواهیش بد جوری رو مخم بود..
واقعا سخت کسی که باهاش سال ها زندگی کردی و همه زار هاتو بهش گفتی و اونو مثل برادر خودت دیدی بدون اینکه بفهمی فوت بخاطر خودش و نزدیک شدنش اینکارا رو میکرده و برات نقشه ها داشته و واسه هو...س یه شبه بهت نزدیک شده
که دست هامو سپر سی... نه ام کردم و ناچار نالیدم:
رزی: ته تروخدا بس کن اینجا جاش نی! در واقع هیجا جاش نی ته ترو خدا هر کاری میخوای بکن اما تو این خونه و تو این اتاق نکن...
ته دستامو که مثلا به عنوان سپر اونجا بود رو خیلی راحت کنار زد و گفت:
تهیونگ:همه زورت همین بود؟
و پوزخندی زد و ادامه حرفشو کامل کرد:
تهیونگ: چرا اتفاقا اینجا خیلی هم عالیع هم فضه ردیفه هم که من دیگه چی میخوای؟ بعدش فضای اتاق من خودت مه بهتر از من میدونی ضد صداعه...
نا امید بهش چشم دوختم راست میگفت تنها امیدم این بود که مامان به هر بهونه ای بیاد که متاسفانه این هم از دست رفت..
میتونستم یه بهونه ی توپ جور کنم امت کمی شک داشتم...
ته داشت سرشو به سمت پایین ت.نه ام میبرد که سریع گفتم:
رزی: امشب یا فردا پری...ود میشم ـ.. ترو خدا ولم کن....
ته جوری که بهم بفهمونه خر خودتی بهم نگاهی انداخت:
تهیونگ: بهونه هات تموم نشد خانوم من همه چیزتو میدونم تو وسطای ماه میشی نه اولای ماه پس مشکلی نداره بزار کارمو بکنم..!
داشت حرصم میگرفت از زور گوییش انگار من عروسک بودم من هم ادم بودم و تو همچین موقعیتی باید نظر خودمم اهمیت داشته باشه اما این خود خواهیش بد جوری رو مخم بود..
واقعا سخت کسی که باهاش سال ها زندگی کردی و همه زار هاتو بهش گفتی و اونو مثل برادر خودت دیدی بدون اینکه بفهمی فوت بخاطر خودش و نزدیک شدنش اینکارا رو میکرده و برات نقشه ها داشته و واسه هو...س یه شبه بهت نزدیک شده
۱۵۵
۱۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.