درگیرِ مافیاها
پارت ۴۸
از زبان تهیونگ:
جانگ شین وقتی چشمش به من افتاد دستشو از تو دست ا/ت درآورد و انداخت دور کمرش دلم میخواست برم و وسط همین مهمونی بکشمش ولی حیف... اصلا حواسم نبود که دارم از شدت حرص خوردن لبمو گاز میگیرمو تند تند نفس میکشم جونگکوک برگشت نگام کرد و گفت: تهیونگ آروم باش نوبت مام میرسه
تهیونگ: چطوری آروم باشم مگه نمیبینی مرتیکه رذل چطوری چسبیده بهش
جونگکوک دستمو گرفتو و گفت: اصن نمیخواد اینجا بمونی بیا بریم اونطرف.
از زبان ا/ت:
تهیونگ داشت نگامون میکرد مشخص بود حالش خیلی بده جونگکوک دستشو گرفت و برد وسط جمعیت که چشمش به ما نیفته...
من حوصله نداشتم یکم خسته بودم برای همین یه گوشه تو مهمونی نشستم و با کسیم حرفی نزدم تقریبا وسطای مهمونی بود بلند شدم رفتم پیش جانگ شین و گفتم من میرم بیرون یکم هوا بخورم
جانگ شین: میخوای باهات یه بادیگارد بفرستم؟
ا/ت: نه میخوام تنها باشم...
از زبان تهیونگ:
جونگکوک خیال میکرد تونسته منو دور کنه که ا/ت رو نبینم ولی تمام جسم و روح من متمرکز روی ا/ت بود دیدمش که رفت بیرون یه جوری از بین جمع کشیدم بیرون که حتی روحشونم خبردار نشد دنبالش رفتم پشت سالن مراسم؛ اونجا تاریک بود کسیم نبود ماشینا رو جلوی سالن پارک کرده بودن کسی این پشت نمیومد کلی هم درخت اونجا بود اصلا دید نداشت عالی بود رفتم دیدم ا/ت اونجا پای یه درخت وایساده رفتم سمتشو از پشت بغلش کردم و گفتم: بازیگر نقش اول زندگیم حالش چطوره برگشت و بهم لبخند زد میخواستم لباشو ببوسم گفت نه تهیونگ الان نه رژ لبم پاک میشه اونوقت بیا و درستش کن
تهیونگ: عجب گیری کردیما حتی زنمم نمیتونم ببوسم
ا/ت خندید و گفت خب حالا بعدشم دستشو آورد رو صورتمو نوازشم کرد انگشتشو بوسیدم و گفتم زیاد فرصت نداریم دیر بریم تو مشکوک میشن بگو ببینم اون جانگ شین عوضی اذیتت که نمیکنه ها؟
ا/ت: نه اصلا؛ اتفاقا از در احترام وارد شده گفت میخواد با زبون نرم رامم کنه
از زبان ا/ت: اینو که گفتم تهیونگ چشماشو بست و نفس عمیقی کشید و گفت: آشغال کثافت وقتی دستم بهش برسه تلافی تمام این لحظاتو سرش در میارم بعدشم صداش آروم شد و با انگشتش موهامو به بازی گرفت و گفت: عزیزم اگه اونجا احساس امنیت نمیکنی همین الان بیا دوتایی از اینجا بریم دیگه برنگرد تو اون خونه من نگرانتم
ا/ت: نمیخواد بترسی قربونت برم ما از پسش برمیایم اون نمیتونه منو اذیت کنه
تهیونگ: با پدرت حرف زدی ؟
ا/ت: آره حرف زدم چند شب پیش سر شام زنگ زد تلفنی همه چیو بهش گفتم اونم گفت مشکلی نداره
تهیونگ: عشقم کلی باهات حرف دارم کلی سوال دارم کلی دلتنگتم ولی الان وقت نداریم باید بریم...
داشتیم صحبت میکردیم که حس کردم یکی نزدیکمونه ترسیدم گفتم: تهیونگ یکی اینجاس...
شرط: ۵۰لایک
از زبان تهیونگ:
جانگ شین وقتی چشمش به من افتاد دستشو از تو دست ا/ت درآورد و انداخت دور کمرش دلم میخواست برم و وسط همین مهمونی بکشمش ولی حیف... اصلا حواسم نبود که دارم از شدت حرص خوردن لبمو گاز میگیرمو تند تند نفس میکشم جونگکوک برگشت نگام کرد و گفت: تهیونگ آروم باش نوبت مام میرسه
تهیونگ: چطوری آروم باشم مگه نمیبینی مرتیکه رذل چطوری چسبیده بهش
جونگکوک دستمو گرفتو و گفت: اصن نمیخواد اینجا بمونی بیا بریم اونطرف.
از زبان ا/ت:
تهیونگ داشت نگامون میکرد مشخص بود حالش خیلی بده جونگکوک دستشو گرفت و برد وسط جمعیت که چشمش به ما نیفته...
من حوصله نداشتم یکم خسته بودم برای همین یه گوشه تو مهمونی نشستم و با کسیم حرفی نزدم تقریبا وسطای مهمونی بود بلند شدم رفتم پیش جانگ شین و گفتم من میرم بیرون یکم هوا بخورم
جانگ شین: میخوای باهات یه بادیگارد بفرستم؟
ا/ت: نه میخوام تنها باشم...
از زبان تهیونگ:
جونگکوک خیال میکرد تونسته منو دور کنه که ا/ت رو نبینم ولی تمام جسم و روح من متمرکز روی ا/ت بود دیدمش که رفت بیرون یه جوری از بین جمع کشیدم بیرون که حتی روحشونم خبردار نشد دنبالش رفتم پشت سالن مراسم؛ اونجا تاریک بود کسیم نبود ماشینا رو جلوی سالن پارک کرده بودن کسی این پشت نمیومد کلی هم درخت اونجا بود اصلا دید نداشت عالی بود رفتم دیدم ا/ت اونجا پای یه درخت وایساده رفتم سمتشو از پشت بغلش کردم و گفتم: بازیگر نقش اول زندگیم حالش چطوره برگشت و بهم لبخند زد میخواستم لباشو ببوسم گفت نه تهیونگ الان نه رژ لبم پاک میشه اونوقت بیا و درستش کن
تهیونگ: عجب گیری کردیما حتی زنمم نمیتونم ببوسم
ا/ت خندید و گفت خب حالا بعدشم دستشو آورد رو صورتمو نوازشم کرد انگشتشو بوسیدم و گفتم زیاد فرصت نداریم دیر بریم تو مشکوک میشن بگو ببینم اون جانگ شین عوضی اذیتت که نمیکنه ها؟
ا/ت: نه اصلا؛ اتفاقا از در احترام وارد شده گفت میخواد با زبون نرم رامم کنه
از زبان ا/ت: اینو که گفتم تهیونگ چشماشو بست و نفس عمیقی کشید و گفت: آشغال کثافت وقتی دستم بهش برسه تلافی تمام این لحظاتو سرش در میارم بعدشم صداش آروم شد و با انگشتش موهامو به بازی گرفت و گفت: عزیزم اگه اونجا احساس امنیت نمیکنی همین الان بیا دوتایی از اینجا بریم دیگه برنگرد تو اون خونه من نگرانتم
ا/ت: نمیخواد بترسی قربونت برم ما از پسش برمیایم اون نمیتونه منو اذیت کنه
تهیونگ: با پدرت حرف زدی ؟
ا/ت: آره حرف زدم چند شب پیش سر شام زنگ زد تلفنی همه چیو بهش گفتم اونم گفت مشکلی نداره
تهیونگ: عشقم کلی باهات حرف دارم کلی سوال دارم کلی دلتنگتم ولی الان وقت نداریم باید بریم...
داشتیم صحبت میکردیم که حس کردم یکی نزدیکمونه ترسیدم گفتم: تهیونگ یکی اینجاس...
شرط: ۵۰لایک
۲۸.۳k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.