نقاب دار مشکی
𝙗𝙡𝙖𝙘𝙠 𝙢𝙖𝙨𝙠𝙚𝙙
(𝙋𝙖𝙧𝙩 35)
( ات رفت اشپزخونه و شروع به صبحونه درست کردن کرد و بعد چند دقیقه هم سوجین اومد با سر و وضع مناسب و دوباره جونگ کوک مسخره بازی در اورد ولی سوجین رفت یدونه زدتتش و خیالش راحت شد و اومد اشپزخونه و دوتایی شروع به درست کردن پنکیک کردن...... بعد چند دقیقه اماده شد و میز با صبحونه چیدن و همه اومدن نشستن سر میز و شروع به خوردن کردن و جیمین کلی کیوت بازی در اورد و ات و سوجین هم کلی خندیدن و همینطور بقیه..... ولی یک نفر این وسط داشت حسودی میکرد که چرا یه نفر به ات نزدیکه...... یونگی ات رو برای خودش میخواست ولی جیمین هم ات رو میخواست پس ایا بالاخره ات برای کدوم میشه؟..... ات شده عروسک این دونفر..... ولی ات هم یه چیزایی حس کرده ولی هنوز نمیدونه این دونفر عاشقش هستن..... که دارن خودشونو براش جررر میدن..... کلی سوال تو ذهنش میگذره..... چرا باید لیسا باهاش اینکارارو بکنه...... چرا باید یونگی و جیمین انقد بهش توجه کنن؟..... چرا باید به جای اینکه از تک تک لحظات زندگیش لذت ببره داره به جاش بدبختی میکشه؟..... چرا باید دختری باشه که پدر و مادرش براش مردن؟...... ایا الان اون یتیمه؟..... کسی رو نداره؟...... ایا یونگی براش دوست بهتری میشه یا جیمین؟..... ایا در اینده اتفاقات خوبی قراره بیوفته؟..... ایا از این جنگل با خوبی و خوشی میرن؟..... کلی سوال تو ذهنشه که همشون بی جوابن..... امید اینو داره که یک روزی بتونه همه ی جواب سوالاش رو بفهمه.....)
ات ویو
ساعت 4 ظهر بود که هر 5 تامون اومدیم نشستیم رو صندلی و میخواستیم برای پروژه امون موضوع مناسبی پیدا کنیم..... با کلی بحث بالاخره یک موضوع درست حسابی پیدا کردیم...... اینکه.... "چگونه از محیط زیست مواظب کنیم "...... راحترین موضوع بود برامون..... برای همین از ساعت 4 تا 7 از جنگل گردی ای که کردیم موضوع امون رو نتیجه اش رو کامل کردیم و بالاخره تموم شد و گذاشتیمش کنار...... جیمین هم زنگ زد به تهیونگ ماجرا رو گفت و قراره امشب میرا و امیلیا رو سوپرایز کنیم...... قرار بود ساعت 9 به جایی که یونگی و جیمین اماده کردن بریم..... من و امیلیا و سوجین و میرا اول باهم میریم یکم میگردیم و من و سوجین نقش بازی میکنیم..... جیمین ادرس اون جایی که تدارک دیدن رو برام میفرسته و من و سوجینم هم به اون مسیر میریم و یونگی بهمون گفت که به اون ادرس از بیرونش یه چیزی داره که توجه ادم رو بهش جلب میکنه و باعث میشه وارد اونجا بشین...... پس بهونه امون هم جور شده و امیدواریم برنامه امون به درستی پیش بره.....
ادامه اش تو کامنتا....
(𝙋𝙖𝙧𝙩 35)
( ات رفت اشپزخونه و شروع به صبحونه درست کردن کرد و بعد چند دقیقه هم سوجین اومد با سر و وضع مناسب و دوباره جونگ کوک مسخره بازی در اورد ولی سوجین رفت یدونه زدتتش و خیالش راحت شد و اومد اشپزخونه و دوتایی شروع به درست کردن پنکیک کردن...... بعد چند دقیقه اماده شد و میز با صبحونه چیدن و همه اومدن نشستن سر میز و شروع به خوردن کردن و جیمین کلی کیوت بازی در اورد و ات و سوجین هم کلی خندیدن و همینطور بقیه..... ولی یک نفر این وسط داشت حسودی میکرد که چرا یه نفر به ات نزدیکه...... یونگی ات رو برای خودش میخواست ولی جیمین هم ات رو میخواست پس ایا بالاخره ات برای کدوم میشه؟..... ات شده عروسک این دونفر..... ولی ات هم یه چیزایی حس کرده ولی هنوز نمیدونه این دونفر عاشقش هستن..... که دارن خودشونو براش جررر میدن..... کلی سوال تو ذهنش میگذره..... چرا باید لیسا باهاش اینکارارو بکنه...... چرا باید یونگی و جیمین انقد بهش توجه کنن؟..... چرا باید به جای اینکه از تک تک لحظات زندگیش لذت ببره داره به جاش بدبختی میکشه؟..... چرا باید دختری باشه که پدر و مادرش براش مردن؟...... ایا الان اون یتیمه؟..... کسی رو نداره؟...... ایا یونگی براش دوست بهتری میشه یا جیمین؟..... ایا در اینده اتفاقات خوبی قراره بیوفته؟..... ایا از این جنگل با خوبی و خوشی میرن؟..... کلی سوال تو ذهنشه که همشون بی جوابن..... امید اینو داره که یک روزی بتونه همه ی جواب سوالاش رو بفهمه.....)
ات ویو
ساعت 4 ظهر بود که هر 5 تامون اومدیم نشستیم رو صندلی و میخواستیم برای پروژه امون موضوع مناسبی پیدا کنیم..... با کلی بحث بالاخره یک موضوع درست حسابی پیدا کردیم...... اینکه.... "چگونه از محیط زیست مواظب کنیم "...... راحترین موضوع بود برامون..... برای همین از ساعت 4 تا 7 از جنگل گردی ای که کردیم موضوع امون رو نتیجه اش رو کامل کردیم و بالاخره تموم شد و گذاشتیمش کنار...... جیمین هم زنگ زد به تهیونگ ماجرا رو گفت و قراره امشب میرا و امیلیا رو سوپرایز کنیم...... قرار بود ساعت 9 به جایی که یونگی و جیمین اماده کردن بریم..... من و امیلیا و سوجین و میرا اول باهم میریم یکم میگردیم و من و سوجین نقش بازی میکنیم..... جیمین ادرس اون جایی که تدارک دیدن رو برام میفرسته و من و سوجینم هم به اون مسیر میریم و یونگی بهمون گفت که به اون ادرس از بیرونش یه چیزی داره که توجه ادم رو بهش جلب میکنه و باعث میشه وارد اونجا بشین...... پس بهونه امون هم جور شده و امیدواریم برنامه امون به درستی پیش بره.....
ادامه اش تو کامنتا....
۷.۳k
۱۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.