پارت هیجانی
پارت هیجانی
پارت ۵
لیهون : راستش من از اون دختر خوشم اومده.
یانگ میانگ : هی .
لیهون : تو چرا عصبانی میشی ؟!
یانگ میانگ : هیچی منظورم این بود که اون خدمتکار عمارت ماست مراقب رفتارت باش.
لیهون : اوه باشه بابا حواسم هس🙄
یانگ میانگ احساس نگرانی کرد که نکند دختر هم همان حس را نسبت به لیهون داشته باشد .
لیهون از یانگ میانگ جدا شد .
یانگ میانگ در راه عمارت مدام به حرف های لیهون و احساس این سوک فکر میکرد و احساس حسادت میکرد.
شب از نیمه گذشته بود که این سوک در حیاط در حال تمرین با تیرکمان بود.
.
.
.
یانگ میانگ که از فکر حرف های لیهون بی خوابی زده بود به سرش برای استشمام هوای تازه به حیاط عمارت رفت .
او احساس کرد از پشت عمارت صداهایی می آید به آن قسمت رفت و این سوک را که پشت به او ایستاده بود را دید.
یانگ میانگ از پشت سر او را صدا زد .
این سوک برگشت و سریع تیر کمان را پشت سرش قایم کرد .
یانگ میانگ : داشتی چیکار میکردی ؟!
این سوک : ه ه هیچ کار .
یانگ میانگ : پس اون چیه پشت سرت ؟
این سوک: هیچی .
یانگ میانگ جلو رفت و سعی کرد چیزی که دختر در پشت خود پنهان کرده است را ببیند.
او بازوی این سوک را گرفت و سعی کرد دستش را به جلو بیاورد.
این سوک مقاومت کرد.
یانگ میانگ سعی داشت تا این سوک را برگرداند و این سوک هم تلاش میکرد تا یانگ میانگ تیر و کمان را نبیند.
ناگهان پای یانگ میانگ به پای این سوک گیر کرد و هر دو افتادند.
بدن هایشان روی هم قرار گرفته بود و لحظه ای لب هایشان بهم برخورد کرد هردو شوکه شده بودند و چند ثانیه ای در آن حالت ماندند.
این سوک به خودش آمد و با لپ های گلگون دست هایش را روی قفسه ی سینه ارباب جوان قرار داد تا او را هل بدهد.
یانگ میانگ سریع از زمین بلند شد و خجالت زده ایستاد.
این سوک بلند شد خیلی خجالت کشیده بود تیرکمان را انداخت با عجله دوید سمت اتاق ندیمه ها .
فالو کنید پشیمون نمیشید 😊
لایک کنید کامنت بزارید ممنون 😉🥰
نظرتون درمورد این پارت چی بود ؟!🙊😈
پارت ۵
لیهون : راستش من از اون دختر خوشم اومده.
یانگ میانگ : هی .
لیهون : تو چرا عصبانی میشی ؟!
یانگ میانگ : هیچی منظورم این بود که اون خدمتکار عمارت ماست مراقب رفتارت باش.
لیهون : اوه باشه بابا حواسم هس🙄
یانگ میانگ احساس نگرانی کرد که نکند دختر هم همان حس را نسبت به لیهون داشته باشد .
لیهون از یانگ میانگ جدا شد .
یانگ میانگ در راه عمارت مدام به حرف های لیهون و احساس این سوک فکر میکرد و احساس حسادت میکرد.
شب از نیمه گذشته بود که این سوک در حیاط در حال تمرین با تیرکمان بود.
.
.
.
یانگ میانگ که از فکر حرف های لیهون بی خوابی زده بود به سرش برای استشمام هوای تازه به حیاط عمارت رفت .
او احساس کرد از پشت عمارت صداهایی می آید به آن قسمت رفت و این سوک را که پشت به او ایستاده بود را دید.
یانگ میانگ از پشت سر او را صدا زد .
این سوک برگشت و سریع تیر کمان را پشت سرش قایم کرد .
یانگ میانگ : داشتی چیکار میکردی ؟!
این سوک : ه ه هیچ کار .
یانگ میانگ : پس اون چیه پشت سرت ؟
این سوک: هیچی .
یانگ میانگ جلو رفت و سعی کرد چیزی که دختر در پشت خود پنهان کرده است را ببیند.
او بازوی این سوک را گرفت و سعی کرد دستش را به جلو بیاورد.
این سوک مقاومت کرد.
یانگ میانگ سعی داشت تا این سوک را برگرداند و این سوک هم تلاش میکرد تا یانگ میانگ تیر و کمان را نبیند.
ناگهان پای یانگ میانگ به پای این سوک گیر کرد و هر دو افتادند.
بدن هایشان روی هم قرار گرفته بود و لحظه ای لب هایشان بهم برخورد کرد هردو شوکه شده بودند و چند ثانیه ای در آن حالت ماندند.
این سوک به خودش آمد و با لپ های گلگون دست هایش را روی قفسه ی سینه ارباب جوان قرار داد تا او را هل بدهد.
یانگ میانگ سریع از زمین بلند شد و خجالت زده ایستاد.
این سوک بلند شد خیلی خجالت کشیده بود تیرکمان را انداخت با عجله دوید سمت اتاق ندیمه ها .
فالو کنید پشیمون نمیشید 😊
لایک کنید کامنت بزارید ممنون 😉🥰
نظرتون درمورد این پارت چی بود ؟!🙊😈
۳.۵k
۱۸ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.