{عبارت هایی که توی ذهن شخص و افکارش گفته میشه داخل " " قر
{عبارت هایی که توی ذهن شخص و افکارش گفته میشه داخل " " قرار میگیره}
🩸...ℙ𝕒𝕣𝕥 𝟙𝟞...🩸
دستش رو داخل جیبش برد و اون رو خارج کرد. حس نفرت انگیزی بهش داشت، هیچی نمیدونست، فقط از این اطمینان داشت بقدری دربارهی این دفترچه کنجکاوه که حتی اگر کار اشتباهی باشه باید بادقت برسیش کنه.
صفحه ¹
چیزی به یاد ندارم؛ اونطور که شنیدم به اینجا تعلق دارم ولی از وقتی بیدار شدم غمِ سنگینی رو احساس میکنم...
منتظرم؟
تو کی هستی؟
صفحه ²
به کسی صدمه نمیزنم
صفحه ³
لی سوآه...
پدرش بخاطر سعی در لو دادن سیاستمدار ها کشته شد
دنیا در حال اثبات چه چیزی بود؟ بیرحمی؟
گوشش سوت کشید وصدای اطراف محو شد، متوجه چیزی نبود.
حقیقت داشت؟ همچین واقعیت شوکهکنندهای فقط روی یک برگه کاغذ بود؟
برای کشف ناپدید شدن پدرش تن به این آموزش ها داد، چیزی که دنبالش بود رو پیدا کرد اما چرا دلخور بود؟
حس میکرد به بازی گرفته شده
اگر اریس میدونست چرا بهش چیزی نگفت؟
لا به لای ذهن بین افکار لعنتیش در حال سقوط بود؛ ترس و عصبانیت کل بدنش رو تحت تاثیر قرار میداد.
صدای نفس هاش که در حال تقلا بود گوشش رو پر کرد، این چه حسیه؟
اشکی نریخت اما مصمم سمت مکانِ آموزششون گام برداشت.
اونقدر ذهنش مشغول بود که متوجه گذر زمان نشه و اینبار بدون هیچ اجازه ای با لگد در اتاق رو باز کرد
_ اینجا چیکار میکنی؟
با شتاب یقه لباسش رو گرفت
☆ خیلی پستی...
صداش به وضوح در حال لرزیدن بود، اریس فقط برای اون دختر انقدر دگرگون میشد؟
کلی سوال داشت اما جرئت بیان کردن و پرسیدنش رو برای چشمهایی که در حال التمالس کردنش بود رو نداشت
☆ رابطه ما ارزشش رو نداشت؟ مگه خودت نگفتی برام بیشترین احترام رو قائلی؟
چطور دم نزدی از چیزی که دنبالشم؟
میدونست چنین روزی میرسه اما میخواست تا جایی که میتونم مخفی نگهش داره
_ متاسفم اما این خواسته مادرت بود
☆ هرشب با هم وقت میگذرونیدیم، کافی نبود متوجه خواسته خودم بشی؟
_ خواسته تو چه اهمیتی داره وقتی آزارت میده؟
محکم روی میز کوبید
_ باشه به من ربطی نداره ولی چطور میتونستم ببینم چیزی که انقدر برات مهمه نابودی میکنه؟
چرا باید نابودی من برات مهم باشه؟
_"حتی نمیدونی داری اذیت میشی، بدون اینکه متوجه باشی!
اگر میخوای چنین چیزی بشنوی اینطور رفتار میکنم"
_ بذار روراست باشم، نه مهم نیست ولی میخواستم تا جایی که میتونم از مهارتت به نفع خودم استفاده کنم... حالا خیالت راحت شد؟
☆ جای تعجب نیست...
نباید هم ازت انتظاری داشته باشم
ادامه دارد✎
𝓘𝓲𝓴𝓮..?
🩸...ℙ𝕒𝕣𝕥 𝟙𝟞...🩸
دستش رو داخل جیبش برد و اون رو خارج کرد. حس نفرت انگیزی بهش داشت، هیچی نمیدونست، فقط از این اطمینان داشت بقدری دربارهی این دفترچه کنجکاوه که حتی اگر کار اشتباهی باشه باید بادقت برسیش کنه.
صفحه ¹
چیزی به یاد ندارم؛ اونطور که شنیدم به اینجا تعلق دارم ولی از وقتی بیدار شدم غمِ سنگینی رو احساس میکنم...
منتظرم؟
تو کی هستی؟
صفحه ²
به کسی صدمه نمیزنم
صفحه ³
لی سوآه...
پدرش بخاطر سعی در لو دادن سیاستمدار ها کشته شد
دنیا در حال اثبات چه چیزی بود؟ بیرحمی؟
گوشش سوت کشید وصدای اطراف محو شد، متوجه چیزی نبود.
حقیقت داشت؟ همچین واقعیت شوکهکنندهای فقط روی یک برگه کاغذ بود؟
برای کشف ناپدید شدن پدرش تن به این آموزش ها داد، چیزی که دنبالش بود رو پیدا کرد اما چرا دلخور بود؟
حس میکرد به بازی گرفته شده
اگر اریس میدونست چرا بهش چیزی نگفت؟
لا به لای ذهن بین افکار لعنتیش در حال سقوط بود؛ ترس و عصبانیت کل بدنش رو تحت تاثیر قرار میداد.
صدای نفس هاش که در حال تقلا بود گوشش رو پر کرد، این چه حسیه؟
اشکی نریخت اما مصمم سمت مکانِ آموزششون گام برداشت.
اونقدر ذهنش مشغول بود که متوجه گذر زمان نشه و اینبار بدون هیچ اجازه ای با لگد در اتاق رو باز کرد
_ اینجا چیکار میکنی؟
با شتاب یقه لباسش رو گرفت
☆ خیلی پستی...
صداش به وضوح در حال لرزیدن بود، اریس فقط برای اون دختر انقدر دگرگون میشد؟
کلی سوال داشت اما جرئت بیان کردن و پرسیدنش رو برای چشمهایی که در حال التمالس کردنش بود رو نداشت
☆ رابطه ما ارزشش رو نداشت؟ مگه خودت نگفتی برام بیشترین احترام رو قائلی؟
چطور دم نزدی از چیزی که دنبالشم؟
میدونست چنین روزی میرسه اما میخواست تا جایی که میتونم مخفی نگهش داره
_ متاسفم اما این خواسته مادرت بود
☆ هرشب با هم وقت میگذرونیدیم، کافی نبود متوجه خواسته خودم بشی؟
_ خواسته تو چه اهمیتی داره وقتی آزارت میده؟
محکم روی میز کوبید
_ باشه به من ربطی نداره ولی چطور میتونستم ببینم چیزی که انقدر برات مهمه نابودی میکنه؟
چرا باید نابودی من برات مهم باشه؟
_"حتی نمیدونی داری اذیت میشی، بدون اینکه متوجه باشی!
اگر میخوای چنین چیزی بشنوی اینطور رفتار میکنم"
_ بذار روراست باشم، نه مهم نیست ولی میخواستم تا جایی که میتونم از مهارتت به نفع خودم استفاده کنم... حالا خیالت راحت شد؟
☆ جای تعجب نیست...
نباید هم ازت انتظاری داشته باشم
ادامه دارد✎
𝓘𝓲𝓴𝓮..?
۵.۲k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.