پارت◇²³
چشماش که خیلی ترسناک بود زل زدم ...
تهیونگ:من بهت چی گفتم
ا/ت:م...
تهیونگ:گفتم بهت چی گفتمم(باداد)
از ترس تو جام لرزیدم که دستش دور گردنم حلقه شد فشار میداد ....
تهیونگ:خیلی دوست داری صبر من و امتحان کنی؟...
انقد فشار اورد که دیگ هیچ هوایی رو نمی تونستم وارد ریم کنم ...مطمئن بودم الان قرمز شدم ....با چشمای اشکی نگاش میکردم ولی هیچ تاثیری نداشت ..
تهیونگ:من و خر فرض میکنی؟...میکشمت...
دیگ چشمام داشت سیاهی میرفت که و صداش و نمی شنیدم نمی دونم چی شد که
یواش فشار دستش از دور گلوم کم شد و ولم کرد افتادم روی زمین و به سرفه کردن افتادم اشکام همنجور روی صورتم روون شد ...یکم که نفس کشیدم متوجه اطراف شدم که سانیا داره باهاش حرف میزنه ...
سانیا:چیکارش داری...چرا اینقد اذیتش میکنی
تهیونگ:تو دخالت نکن
سانیا:چرا دخالت نکن هااا ...تو چیکار این خدمتکار داری...اه
بعد اومد نشست بغل دستم و دستشو گذاشت روی شونم ...
با مهربونی که کاملا معلوم بود ظاهریه گفت:خوبی..
بی حرف سرم و تکون دادم ...که دست گرفت و کمک کرد بلند بشم ...
با یه ببخشیدی که خودم بزور شنیدم ازشون دور شدم ...هنوز داشتم گریه میکردم ...اگع به موقع نمی رسید الان کارم تموم بود ...واقعا نمی فهمید داره چیکار میکنه؟ ..اون داشت میکشتم ...اون دختر ...تو مهمونی انتخاب زن دوست پسرش شرکت کرده ...اون از این دیونه تر ...ن دیونه نیست ..وقتی براش ارزش نداره ...برا چی باید براش مهه باشه ...
اشکام و پاک کردم یکم گلوم و لمس کردم ...احساس میکنم جای دستش مونده ....باید نگاه کنم داشتم به طرف اتاق رفتم که...
یونجی:ا/ت...
سر جام موندم ...اگع جاش مونده باشه ...چی بگم بهش ...وای خدایااا...
یونجی:هیی...ا/ت
با استرس اب دهنم و قورت دادم ..که دستش دور بازوم پیچید و یه دفعه برگردوندم سمت خودش با با تعجب نگاهش میکردم که شروع کرد قر زدن ...
یونجی:اصلا معلوم هست کجایی ....نیم ساعته دارم دنبالت میگردم ...مگه نگفتی میری یه چیزی بخوری ..اینجا چیکار میکنی ...صبر کن ببینم...ا/تتت...ارایشت کووو ...دختر تو من و دیونه میکنی...اخه چرا موهات و بستی ...ایی خدااا شیطونه میگه همین الان ببرمت پیش ارباب ...میکشت دختر ...وایسااا باید درستت کنمممم...اول چیی..هااا ارایشش ...ن اول موهات و باز کن...
ا/ت:یونجی نفس بکش...می ترسم خفی شی
یونجی:خودم خودم و خفه نکن تو حتما ای...ن...کا..رو...گردنت!...
با کلمه اخرش دست و پام و گم کردم ...پس جاش مونده ...هه میخواستی نمونه ..
یونجی:گردنتتت...چی شدهه
ا/ت:واسه چی دنبالم میگشتی؟
یونجی:جواب من و بدهه
ا/ت:جین و ندیدی؟
یونجی:ا/تتت...من و عصبانی نکن جواب من و بده...
ا/ت:چ...چیزی نیست ..
یونجی:دور گردنت تمام قرمز شده میگی چیزی نیست ...
چییی قرمز شده ....سریع سمت اینه ته راه رو دویدم و داخل اینه به گردنم نگاه کردم ...به اندازه جای دستش قرمز شده بود ...چون پوستم سفید بود خیلی خوب قرمز بودن و نشون میداد ...با تعجب به گردنم دست میزدو تو اینه نگاه میکردم ..یونجی وایساد بغل دستم و عجیب نگام میکرد ...
یونجی:چت شده ا/ت؟...چرا اینجوری میکنی ...نمی خوای بگی چی شده...چرا با عجیب نگاه میکنی
ا/ت:ن...نمیدو..نم چی شده
یونجی:اخه چطوری
ا/ت:ن..نمیدومم...شاید موهام گیر کرده ..
کامنت لایک اشالا تا یکشنبه پارت بعد😁❤👐
خیلیم زیاد گذاشتممم😂تازه یاد گرفتم چطوری بزارم
تهیونگ:من بهت چی گفتم
ا/ت:م...
تهیونگ:گفتم بهت چی گفتمم(باداد)
از ترس تو جام لرزیدم که دستش دور گردنم حلقه شد فشار میداد ....
تهیونگ:خیلی دوست داری صبر من و امتحان کنی؟...
انقد فشار اورد که دیگ هیچ هوایی رو نمی تونستم وارد ریم کنم ...مطمئن بودم الان قرمز شدم ....با چشمای اشکی نگاش میکردم ولی هیچ تاثیری نداشت ..
تهیونگ:من و خر فرض میکنی؟...میکشمت...
دیگ چشمام داشت سیاهی میرفت که و صداش و نمی شنیدم نمی دونم چی شد که
یواش فشار دستش از دور گلوم کم شد و ولم کرد افتادم روی زمین و به سرفه کردن افتادم اشکام همنجور روی صورتم روون شد ...یکم که نفس کشیدم متوجه اطراف شدم که سانیا داره باهاش حرف میزنه ...
سانیا:چیکارش داری...چرا اینقد اذیتش میکنی
تهیونگ:تو دخالت نکن
سانیا:چرا دخالت نکن هااا ...تو چیکار این خدمتکار داری...اه
بعد اومد نشست بغل دستم و دستشو گذاشت روی شونم ...
با مهربونی که کاملا معلوم بود ظاهریه گفت:خوبی..
بی حرف سرم و تکون دادم ...که دست گرفت و کمک کرد بلند بشم ...
با یه ببخشیدی که خودم بزور شنیدم ازشون دور شدم ...هنوز داشتم گریه میکردم ...اگع به موقع نمی رسید الان کارم تموم بود ...واقعا نمی فهمید داره چیکار میکنه؟ ..اون داشت میکشتم ...اون دختر ...تو مهمونی انتخاب زن دوست پسرش شرکت کرده ...اون از این دیونه تر ...ن دیونه نیست ..وقتی براش ارزش نداره ...برا چی باید براش مهه باشه ...
اشکام و پاک کردم یکم گلوم و لمس کردم ...احساس میکنم جای دستش مونده ....باید نگاه کنم داشتم به طرف اتاق رفتم که...
یونجی:ا/ت...
سر جام موندم ...اگع جاش مونده باشه ...چی بگم بهش ...وای خدایااا...
یونجی:هیی...ا/ت
با استرس اب دهنم و قورت دادم ..که دستش دور بازوم پیچید و یه دفعه برگردوندم سمت خودش با با تعجب نگاهش میکردم که شروع کرد قر زدن ...
یونجی:اصلا معلوم هست کجایی ....نیم ساعته دارم دنبالت میگردم ...مگه نگفتی میری یه چیزی بخوری ..اینجا چیکار میکنی ...صبر کن ببینم...ا/تتت...ارایشت کووو ...دختر تو من و دیونه میکنی...اخه چرا موهات و بستی ...ایی خدااا شیطونه میگه همین الان ببرمت پیش ارباب ...میکشت دختر ...وایسااا باید درستت کنمممم...اول چیی..هااا ارایشش ...ن اول موهات و باز کن...
ا/ت:یونجی نفس بکش...می ترسم خفی شی
یونجی:خودم خودم و خفه نکن تو حتما ای...ن...کا..رو...گردنت!...
با کلمه اخرش دست و پام و گم کردم ...پس جاش مونده ...هه میخواستی نمونه ..
یونجی:گردنتتت...چی شدهه
ا/ت:واسه چی دنبالم میگشتی؟
یونجی:جواب من و بدهه
ا/ت:جین و ندیدی؟
یونجی:ا/تتت...من و عصبانی نکن جواب من و بده...
ا/ت:چ...چیزی نیست ..
یونجی:دور گردنت تمام قرمز شده میگی چیزی نیست ...
چییی قرمز شده ....سریع سمت اینه ته راه رو دویدم و داخل اینه به گردنم نگاه کردم ...به اندازه جای دستش قرمز شده بود ...چون پوستم سفید بود خیلی خوب قرمز بودن و نشون میداد ...با تعجب به گردنم دست میزدو تو اینه نگاه میکردم ..یونجی وایساد بغل دستم و عجیب نگام میکرد ...
یونجی:چت شده ا/ت؟...چرا اینجوری میکنی ...نمی خوای بگی چی شده...چرا با عجیب نگاه میکنی
ا/ت:ن...نمیدو..نم چی شده
یونجی:اخه چطوری
ا/ت:ن..نمیدومم...شاید موهام گیر کرده ..
کامنت لایک اشالا تا یکشنبه پارت بعد😁❤👐
خیلیم زیاد گذاشتممم😂تازه یاد گرفتم چطوری بزارم
۱۴۱.۷k
۰۳ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۸۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.