برادر من
برادر من پارت ۱۷
چشامو باز کردم دیدم رسیدیم به عمارت چشمم به در ورودی عمارت افتاد چرا روبان مشکی داره
بدنم یخ زده بود یعنی چی چرا روبان مشکی به در چسبیده برگشتم دیدم
شوگا و مینجی دارن با ناراحتی به من نگاه میکنن حتما یچیزی میدونن در این مورد
ا/ت:چرا ..چ ..چرا هیچی نمیگینننن
سریع دویدم به سمت در
وارد خونه شدم دیدم سان داره گریه میکنه اونجا بود که تمام دنیا رو سرم خراب شد من الان هیچکس رو نداشتم شروع کردم به گریه کردن جیغ زدن
ا/ت:خ .... خدااااا مامانم رفت من نمیخوام تو این دنیا تنها باشممم
ویو تهیونگ *
بابام داشت گریه میکرد بخاطر اینکه مامان ا/ت مرده وقتی اونا داشتم از خیابون رد میشدن به مامان ا/ت ماشین زد تو فکرا بودم که دیدم صدای گریه ا/ت نیاد
واااای اون فهمیده داشت بلند گریه میکرد و جیغ میزد من تحمل گریه هاشو نداشتم سریع دوییدم طرفش و بغلش کردم مثل یه گنجشک داشت میلرزید دیگه رو باهاش نمیتونست وایسه رو زمین نشست و شروع کرد به جیغ زدن هی به قفسه سینم مشت میزد معلوم بود از سر ناراحتی نه عصبانیت برای همین درد نداشت و منم به دل نگرفتم
ا/ت:تهیونگ من دیگه تنها.... ش..شدم... من نمیخوام اینجا .باشم
خدااااا کمک کن مامانمو بهم برگردون
خواهش میکنم(بلند)
تهینگ:آروم باش ا/ت خودتو کنترل کن باشه من نمیتونم ناراحتیت رو ببینم ا/ت گریه نکن
ا/ت:چطوری..ب..بگو چطوری گریه نکنم مامانم نیست بابام ...ن...نیست هیچکس رو ندارم... خ..خیلی تنهام
تهیونگ:خواهش میکنم اینجوری نکن تو تنها نیستی منو داری
ا/ت:تو هم میری باباتم میره مینجی میره همه میرن همتون کنو تنها میزارین و میریم من .... م..میدونم
تهیونگ:قسم میخور تا وقتی نفس میکشم ترکت نکنم و مراقبت باشم و نزارم یه قطره اشک از چشمات بریزه
چشامو باز کردم دیدم رسیدیم به عمارت چشمم به در ورودی عمارت افتاد چرا روبان مشکی داره
بدنم یخ زده بود یعنی چی چرا روبان مشکی به در چسبیده برگشتم دیدم
شوگا و مینجی دارن با ناراحتی به من نگاه میکنن حتما یچیزی میدونن در این مورد
ا/ت:چرا ..چ ..چرا هیچی نمیگینننن
سریع دویدم به سمت در
وارد خونه شدم دیدم سان داره گریه میکنه اونجا بود که تمام دنیا رو سرم خراب شد من الان هیچکس رو نداشتم شروع کردم به گریه کردن جیغ زدن
ا/ت:خ .... خدااااا مامانم رفت من نمیخوام تو این دنیا تنها باشممم
ویو تهیونگ *
بابام داشت گریه میکرد بخاطر اینکه مامان ا/ت مرده وقتی اونا داشتم از خیابون رد میشدن به مامان ا/ت ماشین زد تو فکرا بودم که دیدم صدای گریه ا/ت نیاد
واااای اون فهمیده داشت بلند گریه میکرد و جیغ میزد من تحمل گریه هاشو نداشتم سریع دوییدم طرفش و بغلش کردم مثل یه گنجشک داشت میلرزید دیگه رو باهاش نمیتونست وایسه رو زمین نشست و شروع کرد به جیغ زدن هی به قفسه سینم مشت میزد معلوم بود از سر ناراحتی نه عصبانیت برای همین درد نداشت و منم به دل نگرفتم
ا/ت:تهیونگ من دیگه تنها.... ش..شدم... من نمیخوام اینجا .باشم
خدااااا کمک کن مامانمو بهم برگردون
خواهش میکنم(بلند)
تهینگ:آروم باش ا/ت خودتو کنترل کن باشه من نمیتونم ناراحتیت رو ببینم ا/ت گریه نکن
ا/ت:چطوری..ب..بگو چطوری گریه نکنم مامانم نیست بابام ...ن...نیست هیچکس رو ندارم... خ..خیلی تنهام
تهیونگ:خواهش میکنم اینجوری نکن تو تنها نیستی منو داری
ا/ت:تو هم میری باباتم میره مینجی میره همه میرن همتون کنو تنها میزارین و میریم من .... م..میدونم
تهیونگ:قسم میخور تا وقتی نفس میکشم ترکت نکنم و مراقبت باشم و نزارم یه قطره اشک از چشمات بریزه
۸.۸k
۲۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.