سخت پوست 1
کلافه و خسته به سمت سحل شنی رفت و کتش را بر زمین شنی کوفت و روی ساحل شنی نشست درونش همچون طوفان بود . افکارش هر لحظه بر پریشانی اش می افزود . با صدای زنگ خوردن گوشیش به سمت کتش برگشت ولی با دیدن یک لاکپشت کوچک داشت به گوشی تلفنش نگاه مواجه شد .
اتفاقات بعدی حتی شوکه ترش کرد لاکپشت دیگری امد که کوچک تر بود ولی در نهایت قبل از رفتن داخل دریا لاکپشت مشغول تماشای گوشی را برعکس کرد .
جونگین با لبخند لاکپشت را برگرداند و بعد بلندش کرد و گفت :«من به خرافات اعتقاد ندارم ولی...امیدوارم یکی مثل تو نترس پیدا کنم که کمکم کنه تو روی بابام وایسم.»
بعد از کمی زل زدن بهم کای کت و موبایلش رو از روی زمین برداشتو به پنجه های پوستی لاکپشت خیره شد و به طرز عجیبی دونه های شن روی پنجه هاش زیبا به نظر میرسید ارام خندید و لاکپشت را سوار ماشین سیاه رنگش کرد و شروع به رانندگی به سمت شرکت پدرش رفت.
اتفاقات بعدی حتی شوکه ترش کرد لاکپشت دیگری امد که کوچک تر بود ولی در نهایت قبل از رفتن داخل دریا لاکپشت مشغول تماشای گوشی را برعکس کرد .
جونگین با لبخند لاکپشت را برگرداند و بعد بلندش کرد و گفت :«من به خرافات اعتقاد ندارم ولی...امیدوارم یکی مثل تو نترس پیدا کنم که کمکم کنه تو روی بابام وایسم.»
بعد از کمی زل زدن بهم کای کت و موبایلش رو از روی زمین برداشتو به پنجه های پوستی لاکپشت خیره شد و به طرز عجیبی دونه های شن روی پنجه هاش زیبا به نظر میرسید ارام خندید و لاکپشت را سوار ماشین سیاه رنگش کرد و شروع به رانندگی به سمت شرکت پدرش رفت.
۱.۰k
۱۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.