❤️✨لجباز من❤ پارت 12
❤️✨لجباز_من❤
مهدیه:امروز بلاخره برمیگردم ایران
میدونم که اونم منتظرمه
البته قرارههههه سوپرایز شه یوهوووو
رفتم رو صندلیم نشستم و سعی کردم بخابم
...
___________
ارسلان:دیانااا
دیانا:جااانم
ارسلان:اه باز این پیرهن سفید من نیییس
دیانا:اها امممم چیزززه
ارسلان:چیزه؟
دیانا:چیز دیگه
ارسلان:چیز چیه
دیانا:چیزه دیگهههه
ارسلان:بگوووو خب چیز چیه
دیانا:چیزه ام
ارسلان:رفتم تو پذیرایی دیدم تن دیاناس🤦♂
دیانااا🤨
دیانا:ارسلااان
ارسلان:چیز این بود
دیانا:اره دیگه این چیز چیزه دیگه😅
ارسلان:هووف درش بیار میخام بپوشم
دیانا:جلو رو تو؟
ارسلان:خودت کدومو ترجیح میدی؟
دیانا:🙂هیچکدوم
ارسلان:وااای دیانا اخرش منو دق میدی
دیانا:میدووونم جیگرطلااا😌
ارسلان:اووف الان من چییی بپوشم خبببب
دیانا:اون پیرهن برفشه(=
ارسلان:پیشنهاد خوبی بود حاللللل کردم😎
___________
ارسلان:تو خیابون بودم دنبال بانک بودم برا وام خونه که بتونم جهیزیه بخرم واس دیام(:
مامان باباشو توی تصادف از دست داده بود(:
میخاستم یه زندگی براش بسازم که واقعی حالش خوب شه🙃💜
تو راه بودم که گوشیم زنگ خورد
ااه این لامصب از کجا پیداش شد
(ارسلان+ مهدیه-)
+الو
-سلاااام عشقمنمم
+بگو
-چیزی شده
+تو حرفتو بگو
-چیزه اومدم ایرااان سوپرااایز
+به سلامتی
بعد گوشیو روش قط کردم
دوباره زنگ زد
+چته چرا انقد زنک میزنی
-ارسلان چت شده تو میگم اومدم ایران
+منم گفتم به سلامتی
-ینی نمیخای بیای دنبالم؟
+چرا میام کجایی؟
-کافه ی همیشگی
+تا نیم ساعت دیگه اونجام فقد یه نفرم همراهمه
-اوکی حضرت یارم🙂(ااایییی من برم اوق بزنم🤢)
ارسلان:زنگ زدم دیا گفتم اماده شه میخام یکیو نشونش بدم
استرس داشتم چون ممکن بود همه چی ریده شه توش
(مکالمه ی اردیا🙂)
دیانا:سلام خوبی
ارسلان:فدات شم گوجه
اماده شو میام دنبالت بریم باید یکیو نشونت بدم
دیا:باشه نفسم کی میای؟
ارسلان:فق زودی اماده شو
خیابون پایین کوچم
دیا:اوکی پس فعلن
ارسلان:فعلن خوشگلم
____________
دیا:سلااام جیگرطلااا
ارسلان:علیکمو سلام گوجه فرنگی
این چه لباسیه؟
دیا:اینو جدید گرفتم
ارسلان:منتظرم بری عوضش کنی
دیانا:وا براچی
ارسلان:چون زیادی بهت میاد چشت میزنن🙂🍫✨
دیا:اووف باشه🙂رفتم عوض کردم راس میگف زیادی رو تنم خوشگل بود🙂
____________
30مین بعد
مهدیه:داشتم قهوه میخوردم که دیدمش
یه دختره همراش بود حدس میزدم خاهرش باشه
ولی استرس جونمو گرفته بود
دیانا:عه این کافه(:
ارسی:اوهوم
رفتیم داخل همونطور که به میز مهدیه نزدیک میشدم
به قیافه دیام نگا کردم(:چشاش چهارتا شده بود
مهدیه:از سرجام بلند شدم
سلاام خوبین؟
ارسلان و دیانا:سلام مرسی شما خوبی؟ِ
مهدیه:خوبم
دستمو جلو اون دختره دراز کردم و گفتم خوشبختم
دستمو رد نکردو دست داد
نشستیم
___
مهدیه:ارسلان این خاهرته؟
ارسلان:اینو به درخت میگن این قلبمه داوش🙂
دیا:فقد کیلو کیلو تو دلم قند اب میشد
مهدیه:؟ینی خاهرته درسته؟
ارسلان:نه اقاشونم مشکیه؟
مهدیه؟ینی جی
دیانا:همینی که شنیدی جیگرررررطلا(฿
ارسلان:مهدیه جان یا پاتو از تو زندگیم بکن بیرون یا خودم پاتو از تو زندگیم میکنم بیرون
مهدیه:با گریه بلند شدم دیانا رو بلند کردم گفتم اون تورو دوست نداره احمق منووو دوس داره😭
داشتم میرفتم بیرون. دیانا یقمو گرف
دیا:ببی جیگرطلا اگ تورو انقد دوس داش هیچوقت به نفر سوم فک نمیکرد😉
حالام هری جیگر
ارسلان:از شجاعت دیانا خوشم اومدا بود
دیانا داشت با خشم شدیدی میومد سمتم
یهو خیلی تیز و خشک کیفشو برداشت گف : الان منو میرسونی خونه تا توراه یه سری حرفا بابت جداییمون بهم بزنیم
ارسلان:...
_________
حمماااایت کنین
(این پارت اردیاییه(:🙂💙
مهدیه:امروز بلاخره برمیگردم ایران
میدونم که اونم منتظرمه
البته قرارههههه سوپرایز شه یوهوووو
رفتم رو صندلیم نشستم و سعی کردم بخابم
...
___________
ارسلان:دیانااا
دیانا:جااانم
ارسلان:اه باز این پیرهن سفید من نیییس
دیانا:اها امممم چیزززه
ارسلان:چیزه؟
دیانا:چیز دیگه
ارسلان:چیز چیه
دیانا:چیزه دیگهههه
ارسلان:بگوووو خب چیز چیه
دیانا:چیزه ام
ارسلان:رفتم تو پذیرایی دیدم تن دیاناس🤦♂
دیانااا🤨
دیانا:ارسلااان
ارسلان:چیز این بود
دیانا:اره دیگه این چیز چیزه دیگه😅
ارسلان:هووف درش بیار میخام بپوشم
دیانا:جلو رو تو؟
ارسلان:خودت کدومو ترجیح میدی؟
دیانا:🙂هیچکدوم
ارسلان:وااای دیانا اخرش منو دق میدی
دیانا:میدووونم جیگرطلااا😌
ارسلان:اووف الان من چییی بپوشم خبببب
دیانا:اون پیرهن برفشه(=
ارسلان:پیشنهاد خوبی بود حاللللل کردم😎
___________
ارسلان:تو خیابون بودم دنبال بانک بودم برا وام خونه که بتونم جهیزیه بخرم واس دیام(:
مامان باباشو توی تصادف از دست داده بود(:
میخاستم یه زندگی براش بسازم که واقعی حالش خوب شه🙃💜
تو راه بودم که گوشیم زنگ خورد
ااه این لامصب از کجا پیداش شد
(ارسلان+ مهدیه-)
+الو
-سلاااام عشقمنمم
+بگو
-چیزی شده
+تو حرفتو بگو
-چیزه اومدم ایرااان سوپرااایز
+به سلامتی
بعد گوشیو روش قط کردم
دوباره زنگ زد
+چته چرا انقد زنک میزنی
-ارسلان چت شده تو میگم اومدم ایران
+منم گفتم به سلامتی
-ینی نمیخای بیای دنبالم؟
+چرا میام کجایی؟
-کافه ی همیشگی
+تا نیم ساعت دیگه اونجام فقد یه نفرم همراهمه
-اوکی حضرت یارم🙂(ااایییی من برم اوق بزنم🤢)
ارسلان:زنگ زدم دیا گفتم اماده شه میخام یکیو نشونش بدم
استرس داشتم چون ممکن بود همه چی ریده شه توش
(مکالمه ی اردیا🙂)
دیانا:سلام خوبی
ارسلان:فدات شم گوجه
اماده شو میام دنبالت بریم باید یکیو نشونت بدم
دیا:باشه نفسم کی میای؟
ارسلان:فق زودی اماده شو
خیابون پایین کوچم
دیا:اوکی پس فعلن
ارسلان:فعلن خوشگلم
____________
دیا:سلااام جیگرطلااا
ارسلان:علیکمو سلام گوجه فرنگی
این چه لباسیه؟
دیا:اینو جدید گرفتم
ارسلان:منتظرم بری عوضش کنی
دیانا:وا براچی
ارسلان:چون زیادی بهت میاد چشت میزنن🙂🍫✨
دیا:اووف باشه🙂رفتم عوض کردم راس میگف زیادی رو تنم خوشگل بود🙂
____________
30مین بعد
مهدیه:داشتم قهوه میخوردم که دیدمش
یه دختره همراش بود حدس میزدم خاهرش باشه
ولی استرس جونمو گرفته بود
دیانا:عه این کافه(:
ارسی:اوهوم
رفتیم داخل همونطور که به میز مهدیه نزدیک میشدم
به قیافه دیام نگا کردم(:چشاش چهارتا شده بود
مهدیه:از سرجام بلند شدم
سلاام خوبین؟
ارسلان و دیانا:سلام مرسی شما خوبی؟ِ
مهدیه:خوبم
دستمو جلو اون دختره دراز کردم و گفتم خوشبختم
دستمو رد نکردو دست داد
نشستیم
___
مهدیه:ارسلان این خاهرته؟
ارسلان:اینو به درخت میگن این قلبمه داوش🙂
دیا:فقد کیلو کیلو تو دلم قند اب میشد
مهدیه:؟ینی خاهرته درسته؟
ارسلان:نه اقاشونم مشکیه؟
مهدیه؟ینی جی
دیانا:همینی که شنیدی جیگرررررطلا(฿
ارسلان:مهدیه جان یا پاتو از تو زندگیم بکن بیرون یا خودم پاتو از تو زندگیم میکنم بیرون
مهدیه:با گریه بلند شدم دیانا رو بلند کردم گفتم اون تورو دوست نداره احمق منووو دوس داره😭
داشتم میرفتم بیرون. دیانا یقمو گرف
دیا:ببی جیگرطلا اگ تورو انقد دوس داش هیچوقت به نفر سوم فک نمیکرد😉
حالام هری جیگر
ارسلان:از شجاعت دیانا خوشم اومدا بود
دیانا داشت با خشم شدیدی میومد سمتم
یهو خیلی تیز و خشک کیفشو برداشت گف : الان منو میرسونی خونه تا توراه یه سری حرفا بابت جداییمون بهم بزنیم
ارسلان:...
_________
حمماااایت کنین
(این پارت اردیاییه(:🙂💙
۱۱.۶k
۰۵ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.