پارت 6
پارت 6
جیمین : وقتی بهش پیشنهاد رقص دادم اونم قبول کرد و رفیتم وسطه سالون گفتم آهنگ لطفا وقتی گفتم آهنگ یهو همه مکث کردن و فقط به ما نگاه میکردن همه داشتن می گفتن
چی یعنی پرنس جیمین اونو انتخاب کرد
نه امکان نداره
اما من به حرفاشون گوش نکردم و دستمو دوره کمرش حلقه کردم و به خودم نزدیکش کردم
ات: خودمو با یه بدبختی به وسطه سالون رسوندم به فکره این بودم که چطوری با این کفش برقصم که یهو پرنس دستشو دوره کمرم حلقه کرد و منو به خودش نزدیک کرد منم دستمو رویه شونش گذاشتم و اونم دستمو تو دستش گرفت
جیمین: داشتیم میرقصیدیم اما دوشیزه همش
تکون میخورد این طرف و اون طرف میشد
ات: اوف چیکار کنم یعنی به پرنس بگم نه چطوری بگم
جیمین: دهنمو نزدیگ گوشش کردم و دوشیزه
میتونم اسمتونو بپرسم
ات: البته پرنس اسمم ونتورا ات هستش
جیمین: چه اسمه زیبای دوشیزه ونتورا
ات: لطفا دارید پرنس
انگار پرنس میخواست منو بچرخونه با خودم گفتم اگه بیافتم چی این دفعه دیگه آبرویه خانوادم میره همچنین پرنس درست فکر میکردم همین که منو چرخوند داشتم می افتادم که دستی دوره کمرم حلقه شد
جیمین: همینکه چرخوندمش نزدیک بود بیافته
اما مک دستمو دوره کمرش حلقه کردم و اونم دستشو دوره گردنم حلقه کرد
ات: وقتی پرنس جیمین دستشو دوره کمرم حلقه کرد منم دستمو دوره گردنش حلقه کردم و پرنس دهنشو نزدیکه گوشم کرد و آروم گفت چیزی شده
جیمین: آروم تو گوشش گفتم دوشیزه ونتورا چیزی شده چرا افتادین
ات: نمیدونم پرنس انگار پاشنه کفشم شکسته
جیمین: باشه اشکالی نداره دوشیزه الان رقصو تموم میکنیم
ات:اما پرنس من نمیتونم با این کفش راه برم عذر میخواهم
جیمین: من هلش میکنم دوشیزه ونتورا
ات: وقتی رقصمون تموم شد پرنس گفت دوشیزه ونتورا دستمو بگیرید
ات: منم دستمو دوره بازوش حلقه کردم و بهش تیکه دادم تا نیافتم
جیمین: نمیدونم چرا احساسه عجیبی داشتم
دوشیزه ونتورا بریم
ات: چشم پرنس
از سالون رفتیم بیرون همینجوری داشتیم می رفتیم با خودم گفتم وای چه قصره قشنگی رویایه
جیمین: دوشیزه ونتورا رو بردم یه اتاق اونجا رویه مبل نشست
ات: رفتیم داخل یه اوتاق خیلی بزرگ بود پرنس گفتن رویه مبل بشینم منم رویه مبل نشستم
پرنس رفت از کمد یه جفت کفش خیلی خوشگل برداشت و اومد جلوم زانو زد و گفت
جیمین: اجازه می دهید دوشیزه ونتورا
ات: چرا که نه البته پرنس
جیمین: کفشو از پاش دراودم و کفشی که تو دستم بود رو پاش کردم واقعا اندازه بود
ات:وای خیلی ممنونم پرنس خیلی خوشگله
{با ذوق}
جیمین: وقتی اینجوری ذوق کرد و خوشحال شد خیلی خوشگل شد نمیدونم چرا از خندش خوشحال شدم
این داستان ادامه دارد
جیمین : وقتی بهش پیشنهاد رقص دادم اونم قبول کرد و رفیتم وسطه سالون گفتم آهنگ لطفا وقتی گفتم آهنگ یهو همه مکث کردن و فقط به ما نگاه میکردن همه داشتن می گفتن
چی یعنی پرنس جیمین اونو انتخاب کرد
نه امکان نداره
اما من به حرفاشون گوش نکردم و دستمو دوره کمرش حلقه کردم و به خودم نزدیکش کردم
ات: خودمو با یه بدبختی به وسطه سالون رسوندم به فکره این بودم که چطوری با این کفش برقصم که یهو پرنس دستشو دوره کمرم حلقه کرد و منو به خودش نزدیک کرد منم دستمو رویه شونش گذاشتم و اونم دستمو تو دستش گرفت
جیمین: داشتیم میرقصیدیم اما دوشیزه همش
تکون میخورد این طرف و اون طرف میشد
ات: اوف چیکار کنم یعنی به پرنس بگم نه چطوری بگم
جیمین: دهنمو نزدیگ گوشش کردم و دوشیزه
میتونم اسمتونو بپرسم
ات: البته پرنس اسمم ونتورا ات هستش
جیمین: چه اسمه زیبای دوشیزه ونتورا
ات: لطفا دارید پرنس
انگار پرنس میخواست منو بچرخونه با خودم گفتم اگه بیافتم چی این دفعه دیگه آبرویه خانوادم میره همچنین پرنس درست فکر میکردم همین که منو چرخوند داشتم می افتادم که دستی دوره کمرم حلقه شد
جیمین: همینکه چرخوندمش نزدیک بود بیافته
اما مک دستمو دوره کمرش حلقه کردم و اونم دستشو دوره گردنم حلقه کرد
ات: وقتی پرنس جیمین دستشو دوره کمرم حلقه کرد منم دستمو دوره گردنش حلقه کردم و پرنس دهنشو نزدیکه گوشم کرد و آروم گفت چیزی شده
جیمین: آروم تو گوشش گفتم دوشیزه ونتورا چیزی شده چرا افتادین
ات: نمیدونم پرنس انگار پاشنه کفشم شکسته
جیمین: باشه اشکالی نداره دوشیزه الان رقصو تموم میکنیم
ات:اما پرنس من نمیتونم با این کفش راه برم عذر میخواهم
جیمین: من هلش میکنم دوشیزه ونتورا
ات: وقتی رقصمون تموم شد پرنس گفت دوشیزه ونتورا دستمو بگیرید
ات: منم دستمو دوره بازوش حلقه کردم و بهش تیکه دادم تا نیافتم
جیمین: نمیدونم چرا احساسه عجیبی داشتم
دوشیزه ونتورا بریم
ات: چشم پرنس
از سالون رفتیم بیرون همینجوری داشتیم می رفتیم با خودم گفتم وای چه قصره قشنگی رویایه
جیمین: دوشیزه ونتورا رو بردم یه اتاق اونجا رویه مبل نشست
ات: رفتیم داخل یه اوتاق خیلی بزرگ بود پرنس گفتن رویه مبل بشینم منم رویه مبل نشستم
پرنس رفت از کمد یه جفت کفش خیلی خوشگل برداشت و اومد جلوم زانو زد و گفت
جیمین: اجازه می دهید دوشیزه ونتورا
ات: چرا که نه البته پرنس
جیمین: کفشو از پاش دراودم و کفشی که تو دستم بود رو پاش کردم واقعا اندازه بود
ات:وای خیلی ممنونم پرنس خیلی خوشگله
{با ذوق}
جیمین: وقتی اینجوری ذوق کرد و خوشحال شد خیلی خوشگل شد نمیدونم چرا از خندش خوشحال شدم
این داستان ادامه دارد
۴.۲k
۱۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.