سیگار شریکی (پارت 1)
روی پشت بوم یه برج بلند ایسبادم
اگه بپرم میمیرم
دیگه همه چی تموم میشه
از خودم بدم میاد
دیگه آمادم
3 2 .....
چیفویو : ا/تتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت
*فلش بک
{وقتی 8 سالم بود مامان و بابام جلوی چشم من و داداشم خودکشی کرد آ خرین حرف مامانم این بود که ازمون بدش میاد. بعد از این اتفاق مارو به یتیم خونه فرستادن . وقتی 13 سالم شد از یتیم خونه فرار کردم لحظه ی آخر فرار داداشمو دیدم . داشت گریه می کرد .
داداشم : هق هق . داری میری؟
ا/ت :قول میدم یه روز برمی گردم و میبرمت (با بغز)
البته هیچ وقت بر نگشتم
صدای قدم های نگهبان نزدیک تر میشد
یه چیزی سمتم پرت کرد (یه عروسک)
از حصار بالا رفتم
*فرار
مخفیانه سوار کشتی شدم و به توکیو رفتم .
الن دو سال از این ماجرا میگذره
دیگه به یه آدم دیگه تبدیل شدم
یک انسان لجباز
برونگرا
سادیسمی
ترجیح میدم داداشم رو فراموش کنم
الان یه زندگی جدید تو توکیو دادرم
تنها رویام اینه که وارد به گنگ بشم
بعد از دوسال تازه تونستم یه خونه ی کوچیک اجاره کنم
دیگه چی از این زنگی بهتر؟}
*پرش زمانی یکی دو روز بعد از اجاره ی خونه
واو چه پارک قشنگی پیش خونمه
دیگه هر روز میام اینجا دور میزنم
یه شیرینی فروشی هم اینجا هست که دوریاکی هاش مزه بهشت میده. رو نیمکت پارک نشستم و دارم به بچه ها نگاه میکنم
منو یاد داداشم میندازن
اصلا بخاطر اون ماجرا احساس گناه نمی کنم
میخوام یه زندگیه راحت و بدون استرس داشته باشم
(ا/ت واقعا احساس گناه میکنه فقط نمیخواد باهاش کنار بیاد)
اون یارو کیه رو تاب
خرس گنده اومده تاب بازی؟
موهاش بوره
یکم ازم بلند تره
یا حضرت پشم
رئیس تومااااااااااااااااااانه
شت
همیشه میخواستم وارد توکیو مانجی بشم
سانو مانجیرووووووووووووووو
(عکس اون عروسکه اسلاید بعد)
اگه بپرم میمیرم
دیگه همه چی تموم میشه
از خودم بدم میاد
دیگه آمادم
3 2 .....
چیفویو : ا/تتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت
*فلش بک
{وقتی 8 سالم بود مامان و بابام جلوی چشم من و داداشم خودکشی کرد آ خرین حرف مامانم این بود که ازمون بدش میاد. بعد از این اتفاق مارو به یتیم خونه فرستادن . وقتی 13 سالم شد از یتیم خونه فرار کردم لحظه ی آخر فرار داداشمو دیدم . داشت گریه می کرد .
داداشم : هق هق . داری میری؟
ا/ت :قول میدم یه روز برمی گردم و میبرمت (با بغز)
البته هیچ وقت بر نگشتم
صدای قدم های نگهبان نزدیک تر میشد
یه چیزی سمتم پرت کرد (یه عروسک)
از حصار بالا رفتم
*فرار
مخفیانه سوار کشتی شدم و به توکیو رفتم .
الن دو سال از این ماجرا میگذره
دیگه به یه آدم دیگه تبدیل شدم
یک انسان لجباز
برونگرا
سادیسمی
ترجیح میدم داداشم رو فراموش کنم
الان یه زندگی جدید تو توکیو دادرم
تنها رویام اینه که وارد به گنگ بشم
بعد از دوسال تازه تونستم یه خونه ی کوچیک اجاره کنم
دیگه چی از این زنگی بهتر؟}
*پرش زمانی یکی دو روز بعد از اجاره ی خونه
واو چه پارک قشنگی پیش خونمه
دیگه هر روز میام اینجا دور میزنم
یه شیرینی فروشی هم اینجا هست که دوریاکی هاش مزه بهشت میده. رو نیمکت پارک نشستم و دارم به بچه ها نگاه میکنم
منو یاد داداشم میندازن
اصلا بخاطر اون ماجرا احساس گناه نمی کنم
میخوام یه زندگیه راحت و بدون استرس داشته باشم
(ا/ت واقعا احساس گناه میکنه فقط نمیخواد باهاش کنار بیاد)
اون یارو کیه رو تاب
خرس گنده اومده تاب بازی؟
موهاش بوره
یکم ازم بلند تره
یا حضرت پشم
رئیس تومااااااااااااااااااانه
شت
همیشه میخواستم وارد توکیو مانجی بشم
سانو مانجیرووووووووووووووو
(عکس اون عروسکه اسلاید بعد)
۹.۱k
۱۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.