کاروان سبد سیب ..به کل ذائقه بود
مانده ام امّا من تکّیه ای بر خودُ جان در تبعيد!، دِهقان کُلهی خودساخته مجنونت..عمق صَحرایَش جای خود خواسته،داس به دس پتک به نیش...چکمه ها بَر بَرُ،تَن سفتیده یَخُ ذوب،همچو آهِن بَرِ چنگَک و کالَنگِ و خیش ؛کَپَرم خوف دیده..! خوده من خفتيده...دربحر حوتِ ناپیدای خویش در جِ بال بی وِبال..،کَفِ عُمق..آهنگِ گُووِ بی ریشه و اَصله وخیش و حتی بی خویش..هِي مرور ميگردم و همّه پاسخ جویَم چه کَس اَوَّل تیغ را از نیام .....بَر کشید ....؟
۷۴۷
۲۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.