p51
+خیلی خب...بیا..
رفتیم توی حموم ولی یه دستمو گرفته بود نیوفتم...
_از دور کمرم بچسب..نیوفتی...
..وایی(خنده آروم..)کل بدنت زخمه که..
+...دهنتو ببند..
باهم حموم کردیم و اومدیم بیرون....موهامو خشک کردم ولی دلم از شدت درد ورم کرده بود...
_باید از پد استفاده کنی....
+...میدونم....آخخخخخ...
_...
+...ای..این داخلم بوده دیشب؟(شوکه)
_....آره دیگه....پس چی بود؟..
+....🫣
_سایزش خوبه؟...
+بی ادب!
..لباسامو پوشیدم و اومدم از روی تخت پاشم که نتونستم...ماهیچه های شکمم خیلی خیلی درد میکردن...
_وایسا وایسا...
اومد دستمو گرفتو دستشو دور کمرم حلقه کرد تا باهم بریم پایین...
_حواست باشه پله ها بلنده...
+یه کم دلم درد میکنه...فلج نشدم که...(خنده)..
_خندیدی...پس نا راضی هم نیسی...
+...بهت رو میدم پرو نشو دیگه عه.
_...باشه...
+...اخلاقت نرمشده...
صداشو صاف کرد و اخم کرد.
_..نخیر...همونم...
+خببب جوگیر شد باز..نمکی خندید و روی مبل نشستیم...
+آییی لعنتی چجوری کردی این تو پاهام بسته نمیشه...(😩)
_من معذرت میخوام...واقعا...
سرمو پایین انداختم و خندم جمع شد..
+...اشکالی نداره....تو حال خودت نبودی...
_اگه توحال خودم بودم هم باید اینکارو میکردم بالاخره...
+...جونگکوک.....
_بله....
+خالی کهنکردی؟...
_...ن...نمیدونم!
+جونگکوککک....
_بابا خب چیکار کنم...هیچی یادم نمیاددد....
+..من چی بگم بهت....
_...ببخشید...
+نچ...ولش کن مهم نیس...یکاریش میکنیم..
_باید برم باند....
+جونگکوک! امروز که تعطیله....امروزو نرو دیگه...
_....داری اصرار میکنی؟...
+....نه....هر کاری میکنی بکن...
(ویو آنا)
رفته بودم باند تهیونگ رو ببینم...همه بهم احترام میزاشتن...جای تقریبا دارکی بود!
همه چی خوب پیش میرفت تا اینکه بعد از ظهر بهمون حمله شد...
بادیگاردا زود جمعشون کردن ولی یکی از دخترا که نقش پر رنگی توی باند داشت گلوله خورد....
و اونجا شد که قاطی کردن تهیونگو بخاطر اون دختر دیدم...
زود رفت اون دخترو براید برداشت و داد زد...
=میگم دکتر خبر کنید...(داددد)
&تهیونگگگ... من میتونم گلوله رو در بیارم...
=....خبر کنید دیگههه....
دست کارلا رو گرفتوو محکم فشار داد..
=طاقت بیار...
&تهیونگ من میتونم درش بیارم.....
=بسه دیگه..تو دکتری مگه؟..اونقدر خودتو بزرگ نکن!
&چی؟...
=میگم دکتر میاد!
&من میخواستم کمکت کنم....
=به کمک تو احتیاجی نیست...
دلم شکست و زود به سمت در باند رفتم..
=وایسا....کجا؟..
&....
=وایسااا آنا...منو سگنکن!
بدو بدو از باند اومدم بیرون و سوار ماشینم شدم...و رفتم سمت خونه خودم...
ماشینو بردم توی پارکینگ و آسانسور و زدم ....وقتی پایین اومد طبقه ۷۹ رو زدم و به خودم توی آینهنگاه کردم...چشمام قرمز شده بود...
شاید بخاطر این بود که گریمو نگه داشتم! مهم نیست!
رفتیم توی حموم ولی یه دستمو گرفته بود نیوفتم...
_از دور کمرم بچسب..نیوفتی...
..وایی(خنده آروم..)کل بدنت زخمه که..
+...دهنتو ببند..
باهم حموم کردیم و اومدیم بیرون....موهامو خشک کردم ولی دلم از شدت درد ورم کرده بود...
_باید از پد استفاده کنی....
+...میدونم....آخخخخخ...
_...
+...ای..این داخلم بوده دیشب؟(شوکه)
_....آره دیگه....پس چی بود؟..
+....🫣
_سایزش خوبه؟...
+بی ادب!
..لباسامو پوشیدم و اومدم از روی تخت پاشم که نتونستم...ماهیچه های شکمم خیلی خیلی درد میکردن...
_وایسا وایسا...
اومد دستمو گرفتو دستشو دور کمرم حلقه کرد تا باهم بریم پایین...
_حواست باشه پله ها بلنده...
+یه کم دلم درد میکنه...فلج نشدم که...(خنده)..
_خندیدی...پس نا راضی هم نیسی...
+...بهت رو میدم پرو نشو دیگه عه.
_...باشه...
+...اخلاقت نرمشده...
صداشو صاف کرد و اخم کرد.
_..نخیر...همونم...
+خببب جوگیر شد باز..نمکی خندید و روی مبل نشستیم...
+آییی لعنتی چجوری کردی این تو پاهام بسته نمیشه...(😩)
_من معذرت میخوام...واقعا...
سرمو پایین انداختم و خندم جمع شد..
+...اشکالی نداره....تو حال خودت نبودی...
_اگه توحال خودم بودم هم باید اینکارو میکردم بالاخره...
+...جونگکوک.....
_بله....
+خالی کهنکردی؟...
_...ن...نمیدونم!
+جونگکوککک....
_بابا خب چیکار کنم...هیچی یادم نمیاددد....
+..من چی بگم بهت....
_...ببخشید...
+نچ...ولش کن مهم نیس...یکاریش میکنیم..
_باید برم باند....
+جونگکوک! امروز که تعطیله....امروزو نرو دیگه...
_....داری اصرار میکنی؟...
+....نه....هر کاری میکنی بکن...
(ویو آنا)
رفته بودم باند تهیونگ رو ببینم...همه بهم احترام میزاشتن...جای تقریبا دارکی بود!
همه چی خوب پیش میرفت تا اینکه بعد از ظهر بهمون حمله شد...
بادیگاردا زود جمعشون کردن ولی یکی از دخترا که نقش پر رنگی توی باند داشت گلوله خورد....
و اونجا شد که قاطی کردن تهیونگو بخاطر اون دختر دیدم...
زود رفت اون دخترو براید برداشت و داد زد...
=میگم دکتر خبر کنید...(داددد)
&تهیونگگگ... من میتونم گلوله رو در بیارم...
=....خبر کنید دیگههه....
دست کارلا رو گرفتوو محکم فشار داد..
=طاقت بیار...
&تهیونگ من میتونم درش بیارم.....
=بسه دیگه..تو دکتری مگه؟..اونقدر خودتو بزرگ نکن!
&چی؟...
=میگم دکتر میاد!
&من میخواستم کمکت کنم....
=به کمک تو احتیاجی نیست...
دلم شکست و زود به سمت در باند رفتم..
=وایسا....کجا؟..
&....
=وایسااا آنا...منو سگنکن!
بدو بدو از باند اومدم بیرون و سوار ماشینم شدم...و رفتم سمت خونه خودم...
ماشینو بردم توی پارکینگ و آسانسور و زدم ....وقتی پایین اومد طبقه ۷۹ رو زدم و به خودم توی آینهنگاه کردم...چشمام قرمز شده بود...
شاید بخاطر این بود که گریمو نگه داشتم! مهم نیست!
۱۹.۳k
۲۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.