غریبه ی آشنا پارت ۵

چند مین بعد**

کوکی:بچم الان میریم خونت هر وسیله ای نیاز داشتی بردار
قرار پیش من بمونی دیگه


ا/ت:باشه🫠

کوکی جونممم

کوکی:جونم چی میخوای 😄

ا/ت:دلم هوس یه چیز شیرین کرده 🥺

کوکی:خوببب

ا/ت:بلام می‌خلی (خیلی کیوت ✋🏻)

کوکی : همینجا وایسا الان میام

ا/ت:عع چی شد

کوکی:وایسا

ا/ت:باشه

**ویو ا/ت**

یعنی چی شدع چرا این جوری حرف زد بام
وااااااااا

_یعد ۱دقیقه سرم آوردم بالا تا از پنجره ماشین نگا بیرون کنم دیدم کوک دارع با کلی خوراکیییییییی میاد پیشمممم🤩


*ویو کوکی**

دیدم ا/ت دلش یه چیز شیرین میخواد ماشینو زدم بغل رفتم تو یکی از مغازه ها اونجا هر چی خوراکی دیدم براش خریدم زدم بیرون موقعی رفتم داخل ماشین چشمای ا/ت از خوشحالی برق میزد بچم حتی موقع مریضیم کیوته ای ننه

ا/ت:کوکی جونممممممم

کوکی:جونمم

ا/ت: کلییی مسیییی🥹


کوکی: 😄😄😄 هر چقدر دوست داری بردار بخور ولی همشون یجا نه حالت بد میشه قشنگم باشع


ا/ت: باش


۳ساعت بعد**

ویو ا/ت**

رفتم خونم چنتا از وسایلامو جمع کردم و آمدیم خونه کوک
موقع ای که رسیدیم کوک وسایلا مو گفت بچینن اتاق خودش ورفتیم شام بخوریم بعداز شام رفتیم تو تخت و فیلم گزاشتیم ببینیم ......




❌❌ادامه دارعععع پارت بعدی هیجانیش میکنم گفته باشم از دست ندهید 😊😊