پارت ۶
پارت ۶
بعد از ناهار بابا رفت جاوی تاوزیون لم داد منو کوک هم سفره رو جم کردیم مامان هم ظرف ها رو میشست
راستش از نگاه کردن به اون مرد عضله ای بعد از گفتن بوییدن عطر و گوکی خیلی ازش خجالت میکشیدم و الان کاملا به لا تکلیف بودم چی صداش کنم همون کوکی رو میگم اصلا به من چه همون کوکی صداش میکنم
ولی بازم نمیتونم نگاش کنم سرم پایین بود داشتم میرفتم سمت میز با کله رفتم تو یه چیز ما اینجا دیوار نداریم که نگو که ای وای بر من الان دیگه اصلا نمیتونم نگاش با اینکه یه دستش ظرف بود اما بازم با اون یکی دستش منو نگه داشت
ظرف ها رو گذاشت رو اپن و خم شد تا هم قد من بشه وقتی هم قدم شد
_میدونی جوری داری تابلو بازی در میاری که قشنگ معلومه داری خجالت میکشی منی که هنوز یک ساعت نشده دیدمت میفهمم از من خجالت میکشی؟
با استرس همون خجالت سرم رو بالا آوردم گفتم
+نه من خجالت نمیکشم فقط زیادی دختر خوبیم که سر به زیرم
_اهان به خاطر همونه که تنگی نفس گرفتی لپات عینه گوکه فرنگی شده
+یاااااا برو تو اتاقت استراحت کن تازه از راه رسیدی بدو برو دیگه
یعنی مامان بابام خودشون رو زدن یه اون راه یا واقعا حرف های منو کوک رو نمیشنون؟
ویو جونگکوک
وای خدا میخوام بخورمش خیلی بامزه اس خوردنی و کیوت
فقط دوست دارم حرص بدم اون واقعا میتونه با حرفای کیوتش یه مرد رو به هم بریزه
+ببینم چرا داری هنوز منو نگاه میکنی برو دیگه نه اینجوری نمیشه
دستم رو گرفت و سعی کرد دنبال خودش بکشونه ولی نتونست
پوزخندی به کیوتیش زدم
_چی شد؟
+خودت هم میدونی باید کمکم کنی ولی انجام نمیدی ؟
_من که از کسی خواهش کردن نشنیدم که کمکمش کنم
+خیله خوب لطفا یه ذره کمکم کن و خودت رو جا به جا کن لطفا
_باشه
و دوباره سعی کرد منو دوباره دنبال خودش بکشونه کمی از وزنم رو کم کردم و دنبالش حرکت کردم منو به اتاقم کشوند و سعی کرد رو تخت درازم کنه بعدش پتو رو روم کشید و چراغ رو خاموش کرد و لبخندی دلبر بهم زد و گفت
+برای شام صدات میکنم
بعد از ناهار بابا رفت جاوی تاوزیون لم داد منو کوک هم سفره رو جم کردیم مامان هم ظرف ها رو میشست
راستش از نگاه کردن به اون مرد عضله ای بعد از گفتن بوییدن عطر و گوکی خیلی ازش خجالت میکشیدم و الان کاملا به لا تکلیف بودم چی صداش کنم همون کوکی رو میگم اصلا به من چه همون کوکی صداش میکنم
ولی بازم نمیتونم نگاش کنم سرم پایین بود داشتم میرفتم سمت میز با کله رفتم تو یه چیز ما اینجا دیوار نداریم که نگو که ای وای بر من الان دیگه اصلا نمیتونم نگاش با اینکه یه دستش ظرف بود اما بازم با اون یکی دستش منو نگه داشت
ظرف ها رو گذاشت رو اپن و خم شد تا هم قد من بشه وقتی هم قدم شد
_میدونی جوری داری تابلو بازی در میاری که قشنگ معلومه داری خجالت میکشی منی که هنوز یک ساعت نشده دیدمت میفهمم از من خجالت میکشی؟
با استرس همون خجالت سرم رو بالا آوردم گفتم
+نه من خجالت نمیکشم فقط زیادی دختر خوبیم که سر به زیرم
_اهان به خاطر همونه که تنگی نفس گرفتی لپات عینه گوکه فرنگی شده
+یاااااا برو تو اتاقت استراحت کن تازه از راه رسیدی بدو برو دیگه
یعنی مامان بابام خودشون رو زدن یه اون راه یا واقعا حرف های منو کوک رو نمیشنون؟
ویو جونگکوک
وای خدا میخوام بخورمش خیلی بامزه اس خوردنی و کیوت
فقط دوست دارم حرص بدم اون واقعا میتونه با حرفای کیوتش یه مرد رو به هم بریزه
+ببینم چرا داری هنوز منو نگاه میکنی برو دیگه نه اینجوری نمیشه
دستم رو گرفت و سعی کرد دنبال خودش بکشونه ولی نتونست
پوزخندی به کیوتیش زدم
_چی شد؟
+خودت هم میدونی باید کمکم کنی ولی انجام نمیدی ؟
_من که از کسی خواهش کردن نشنیدم که کمکمش کنم
+خیله خوب لطفا یه ذره کمکم کن و خودت رو جا به جا کن لطفا
_باشه
و دوباره سعی کرد منو دوباره دنبال خودش بکشونه کمی از وزنم رو کم کردم و دنبالش حرکت کردم منو به اتاقم کشوند و سعی کرد رو تخت درازم کنه بعدش پتو رو روم کشید و چراغ رو خاموش کرد و لبخندی دلبر بهم زد و گفت
+برای شام صدات میکنم
۷.۹k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.