♡دوست دارم♡فیک تهیونگ♡(33)
هلن: ا/ت بخدا خر شانس که می گن تویی
میسو:هوی ا/ت بدو بریم وگرنه الان خاله می کشتمون
من هنوز تو شک بودم اخه این برای چی اومده خونمون خدایا خودت امشبو بخیر کن
با بچه ها رفتیم تو اشپز خونه و مامان اومد
مامان:ا/ت دختر قشنگم پاشو قهوه درست کن
من:مامان اینجا چ خبره؟
مامان:من که بهت گفتم
من:نه نگفتی
مامان:الزایمر گرفتی ها برات خاستگار اومده خوبه حالا پاشو برو قهوه درست کن
میسو:خاله تو برو بشین ما درست می کنیم
مامان رفت و منم دستام می لرزید
من:ب... بچه ها حالا چیکار... کنم؟
هلن دستامو گرفت و گفت:اصلا نترس حالا هم اروم باش اوکی؟ خیلی راحت هم جواب بله رو بده
من:ای خدا تهیونگ خودم خفت می کنم اخه قبلش بهم می گفتی خودمو اماده می کردم
میسو:پاشو این سینی رو بگیر برو قهوه ها رو بده فقط مواظب باش این فنجونه مال تهیونگه خواست باشه
من:مگه چیزی توش ریختی؟
میسو:اره حالا هم بدو برو ماهم میایم
سینی رو برداشتم و یه نفس عمیق کشیدم بعد از اشپز خونه رفتم بیرون قهوه ها رو دادم و قتی تهیونگ یکم از قهوه خورد چندتا سرفه کرد یکم اب بهش دادم که یه نگاه عصبی بهم کرد که غزل خداحافظیمو خوندم
بعد از اینکه مادر پدرا حرف زدن ما دوتا رو فرستادن تو اتاق که باهم حرف بزنیم
در اتاقو بستم
من:اخیش
تهیونگ:ا/ت همه فلفلای اشپز خونتون رو خالی کردی تو قهوه؟
من:بخدا من تقصیر کار نیستم همش کار میسو بود
تهیونگ:باشه به وقتش تلافی می کنم
من:یااا تهیونگ کاری به کار دوست من نداشته باش.... بنظرم حقت بود
تهیونگ:اون وقت چرا؟
من:چون دیروز بهم نگفتی که می خوای بیای خاستگاری هوفف
تهیونگ:خوب خواستم سوپرایز بشی
من:من از این سوپرایز ها خوشم نمیاد تا نیم ساعت بهم شک وارد شده بود
تهیونگ بغلم کرد و گفت:باشه ببخشید عشقم
من:باشه بخشیدم
تهیونگ:خوبه بدو بریم شک نکنن زن قشنگم
من:هوم باشه ولی چرا اینقدر به خودت مطمئنی؟
تهیونگ:یعنی چی؟
من:یعنی معلوم نیست که جواب مثبت بدم یا منفی
بعدشم رفتم سمت در و دستشو گرفتم رفتیم بیرون
مادر تهیونگ: عروس قشنگم جوابت چیه؟
یه نگاهی به تهیونگ کردم که دیدم خیلی ریلکسه
من:با اجازه مادر و پدرم جوابم مثبته
(کلیلیلیلیلی شبیه خاستگاری های ایرانیه🤣🤣)
میسو:هوی ا/ت بدو بریم وگرنه الان خاله می کشتمون
من هنوز تو شک بودم اخه این برای چی اومده خونمون خدایا خودت امشبو بخیر کن
با بچه ها رفتیم تو اشپز خونه و مامان اومد
مامان:ا/ت دختر قشنگم پاشو قهوه درست کن
من:مامان اینجا چ خبره؟
مامان:من که بهت گفتم
من:نه نگفتی
مامان:الزایمر گرفتی ها برات خاستگار اومده خوبه حالا پاشو برو قهوه درست کن
میسو:خاله تو برو بشین ما درست می کنیم
مامان رفت و منم دستام می لرزید
من:ب... بچه ها حالا چیکار... کنم؟
هلن دستامو گرفت و گفت:اصلا نترس حالا هم اروم باش اوکی؟ خیلی راحت هم جواب بله رو بده
من:ای خدا تهیونگ خودم خفت می کنم اخه قبلش بهم می گفتی خودمو اماده می کردم
میسو:پاشو این سینی رو بگیر برو قهوه ها رو بده فقط مواظب باش این فنجونه مال تهیونگه خواست باشه
من:مگه چیزی توش ریختی؟
میسو:اره حالا هم بدو برو ماهم میایم
سینی رو برداشتم و یه نفس عمیق کشیدم بعد از اشپز خونه رفتم بیرون قهوه ها رو دادم و قتی تهیونگ یکم از قهوه خورد چندتا سرفه کرد یکم اب بهش دادم که یه نگاه عصبی بهم کرد که غزل خداحافظیمو خوندم
بعد از اینکه مادر پدرا حرف زدن ما دوتا رو فرستادن تو اتاق که باهم حرف بزنیم
در اتاقو بستم
من:اخیش
تهیونگ:ا/ت همه فلفلای اشپز خونتون رو خالی کردی تو قهوه؟
من:بخدا من تقصیر کار نیستم همش کار میسو بود
تهیونگ:باشه به وقتش تلافی می کنم
من:یااا تهیونگ کاری به کار دوست من نداشته باش.... بنظرم حقت بود
تهیونگ:اون وقت چرا؟
من:چون دیروز بهم نگفتی که می خوای بیای خاستگاری هوفف
تهیونگ:خوب خواستم سوپرایز بشی
من:من از این سوپرایز ها خوشم نمیاد تا نیم ساعت بهم شک وارد شده بود
تهیونگ بغلم کرد و گفت:باشه ببخشید عشقم
من:باشه بخشیدم
تهیونگ:خوبه بدو بریم شک نکنن زن قشنگم
من:هوم باشه ولی چرا اینقدر به خودت مطمئنی؟
تهیونگ:یعنی چی؟
من:یعنی معلوم نیست که جواب مثبت بدم یا منفی
بعدشم رفتم سمت در و دستشو گرفتم رفتیم بیرون
مادر تهیونگ: عروس قشنگم جوابت چیه؟
یه نگاهی به تهیونگ کردم که دیدم خیلی ریلکسه
من:با اجازه مادر و پدرم جوابم مثبته
(کلیلیلیلیلی شبیه خاستگاری های ایرانیه🤣🤣)
۱۸.۱k
۰۲ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.