تک پارتی.
من انتخابش کردم.
چرا باید بین این همه انتخاب هایی که داشتم تهیونگو انتخاب میکردم.اون منو به چشم یه وسیله میدید.
ساعت نزدیکای ۷ بود و چون حالم بد بود هنوز شام درست نکرده بودم.
سریع به سمت آشپزخونه رفتمو مشغول درست کردن غذا شدم.
زیر چشمام به خاطر کبودی هاش میسوخت پس تصمیم گرفتم بعد از شام برم داروخونه و هم برای زخم لبم پماد بگیرم همکبودی چشمم.
داشتم غذارو روی میز میچیدم که صدای کلید خونه اومد.
ترسیده بقیه میزو چیدم چون اون گفته بود تا وقتی که میاد خونه شام باید آماده باشه.
وقتی اومد داخل با صدای بلندی گفت:مگه نگفتم تا قبل اومدن من باید غذا حاضر باشه؟!
با بغض سرمو پایین انداختمو گفتم:ببخشید حالم خوب نبود.
به سمت میز رفتو پشتش نشست منم ک هیچوقت شام نمیخوردم به سمت بیرون راه افتادم تهیونگ:کدوم گوری میری؟!
با این حرفش اشکام روی صورتم ریخت و گفتم:میرم برای زخم لبم پماد بگیرم و بدون منتظر موندن برای جوابش رفتم بیرون.
بعد از برگشتن به خونه با تهیونگی که کیوت خابش برده بود مواجه شدم ای کاش واقن همین بود.
پتویی اوردمو روش انداختم و خودمم روبه روش نشستم.
با تیر کشیدن قلبم دستمو روش گذاشتمو چشمامو بستم تازگیا فهمیده بودم ناراحتی قلبی دارم ولی به تهیونگ نگفته بودم.
تمام این حرفارو آروم با خودم تکرار میکردم با باز شدن چشمای تهیونگ تعجب کردم.
تهیونگ:تو تو ناراحتی قلبی داری؟؟؟
و بهم خیره شد.
آروم با سرم حرفشو تایید کردم که بغض کرده به سمتم اومدو بغلم کرد.
اینکارش تعجب کردمو منم بغلش کردم که از بغلم بیرون اومدو گفت:چرا چرا بهم نگفتی؟!
اگه بلایی سر تو میومد من چیکار میکردم.
و دوباره بغلمکرد.
دستامو نوازش وار روی موهاش میکشیدم که بعد از چند مین آروم شدو ادامه داد:من خیلی آدم بدیم که با فرشتم همچین کاری کردم.
منو ببخش خب؟! لطفا و دوباره چشماش اشکی شد.
طاقت اشکاشو نداشتم پس دستمو سمت گونش بردمو پاکشون کردم.
و با لبخند بهش نگاه کردم که دستشو روی زخم لبمگذاشتو گفت:من چطور تونستم همچین کاری کنم و از جاش بلند شد که بره ولی دستشو کشیدمو نشوندمش رو مبل.
ات:تهیونگا گدشته ها گذشته،میشه از الان زندگیمونو تغییر بدی؟!
و منتظر بهش خیره شدم که گفت:معلومه معلومه که آره و با خنده بغلم کرد.
خوشحالم که دارمش.
تک پارتی برای جبران دیر گذاشتن پارت ها😅
چرا باید بین این همه انتخاب هایی که داشتم تهیونگو انتخاب میکردم.اون منو به چشم یه وسیله میدید.
ساعت نزدیکای ۷ بود و چون حالم بد بود هنوز شام درست نکرده بودم.
سریع به سمت آشپزخونه رفتمو مشغول درست کردن غذا شدم.
زیر چشمام به خاطر کبودی هاش میسوخت پس تصمیم گرفتم بعد از شام برم داروخونه و هم برای زخم لبم پماد بگیرم همکبودی چشمم.
داشتم غذارو روی میز میچیدم که صدای کلید خونه اومد.
ترسیده بقیه میزو چیدم چون اون گفته بود تا وقتی که میاد خونه شام باید آماده باشه.
وقتی اومد داخل با صدای بلندی گفت:مگه نگفتم تا قبل اومدن من باید غذا حاضر باشه؟!
با بغض سرمو پایین انداختمو گفتم:ببخشید حالم خوب نبود.
به سمت میز رفتو پشتش نشست منم ک هیچوقت شام نمیخوردم به سمت بیرون راه افتادم تهیونگ:کدوم گوری میری؟!
با این حرفش اشکام روی صورتم ریخت و گفتم:میرم برای زخم لبم پماد بگیرم و بدون منتظر موندن برای جوابش رفتم بیرون.
بعد از برگشتن به خونه با تهیونگی که کیوت خابش برده بود مواجه شدم ای کاش واقن همین بود.
پتویی اوردمو روش انداختم و خودمم روبه روش نشستم.
با تیر کشیدن قلبم دستمو روش گذاشتمو چشمامو بستم تازگیا فهمیده بودم ناراحتی قلبی دارم ولی به تهیونگ نگفته بودم.
تمام این حرفارو آروم با خودم تکرار میکردم با باز شدن چشمای تهیونگ تعجب کردم.
تهیونگ:تو تو ناراحتی قلبی داری؟؟؟
و بهم خیره شد.
آروم با سرم حرفشو تایید کردم که بغض کرده به سمتم اومدو بغلم کرد.
اینکارش تعجب کردمو منم بغلش کردم که از بغلم بیرون اومدو گفت:چرا چرا بهم نگفتی؟!
اگه بلایی سر تو میومد من چیکار میکردم.
و دوباره بغلمکرد.
دستامو نوازش وار روی موهاش میکشیدم که بعد از چند مین آروم شدو ادامه داد:من خیلی آدم بدیم که با فرشتم همچین کاری کردم.
منو ببخش خب؟! لطفا و دوباره چشماش اشکی شد.
طاقت اشکاشو نداشتم پس دستمو سمت گونش بردمو پاکشون کردم.
و با لبخند بهش نگاه کردم که دستشو روی زخم لبمگذاشتو گفت:من چطور تونستم همچین کاری کنم و از جاش بلند شد که بره ولی دستشو کشیدمو نشوندمش رو مبل.
ات:تهیونگا گدشته ها گذشته،میشه از الان زندگیمونو تغییر بدی؟!
و منتظر بهش خیره شدم که گفت:معلومه معلومه که آره و با خنده بغلم کرد.
خوشحالم که دارمش.
تک پارتی برای جبران دیر گذاشتن پارت ها😅
۴۲.۲k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.