now post
part 3۸✨🪐
پرستار :اروم باشید حالشون خوبه تیر به پهلوشون خورده و فقط گوشت و پوست رو سوراخ کرده و به اندام داخلی هیچ اسیبی نرسونده
دیگه نمیتونستم روی پاهام وایستم سریع نشستم
کوک:مرسی مرسی واقعااا
سرمو بین دستام گرفتم و گذاشتم اشکام سرازیر بشن
بعد از چند مین رفتم پیش جیمین و اونو از حال لینا با خبر کردم
جیمین:کوک اونا ول کن نیستن اخر سر یه بلایی سر لینا میارن
کوک:جیمین الان دیگه لینا هم استعفا بده بازم میرن سراغش
داشتم با جیمین حرف میزدم که بقیه هم اومدن
قیافه همشون نگران بود
کوک:شماها اینجا چیکار میکنید؟؟
جیمین :من زنگ زدم
نامی:لینا کجاست کوک؟
یونگی:حالش خوبهه؟
کوک:اره خوبه
لی هو:کوک من میرم بهشون بگم بیارنش همین اتاق اتاق بزرگه دوتایی میتونن بمونن
کوک:اره لی هو همین کار رو بکن ،،،فقط سریعع
∆لینا
با درد چشمامو باز کردم که پهلوم تیر کشید و منم باهاش داد ارومی زدم
سرم رو چرخوندم که جیمین رو روبه روم دیدم
اروم بلند شدم نشستم
لینا:من اینجا چیکار میکنم؟ بقیه کجان؟
جیمین:اروم باش خوابن
سرم رو چرخوندم و کوک و لی هو رو دیدم و همه وجودم پر از عصبانیت شد
لینا: ساعت چنده؟
جیمین:سه شب،،،،لینا حالت خوبه؟
لینا:اره خوبم
جیمین:چه اتفاقی افتاد لینا
اروم گفتم
لینا:جیمین بعدا تعریف میکنم فقط حواست باشه لی هو خیلی عوضیه صبح بیدار شدی دیدی داره میره نزار بره و نگهش دار
جیمین:چرااا چیشده؟؟بعدشم مگه میخوای جایی بری؟
لینا:نه داروی بیهوشی روی من تاثیر قوی داره.
جیمین:باشه
دوباره دراز کشیدم و داشتم حرفای اون عوضیا رو مرور میکردم که خوابم رفت
منتظر لایک و کامنتاتون هستم.💜
پرستار :اروم باشید حالشون خوبه تیر به پهلوشون خورده و فقط گوشت و پوست رو سوراخ کرده و به اندام داخلی هیچ اسیبی نرسونده
دیگه نمیتونستم روی پاهام وایستم سریع نشستم
کوک:مرسی مرسی واقعااا
سرمو بین دستام گرفتم و گذاشتم اشکام سرازیر بشن
بعد از چند مین رفتم پیش جیمین و اونو از حال لینا با خبر کردم
جیمین:کوک اونا ول کن نیستن اخر سر یه بلایی سر لینا میارن
کوک:جیمین الان دیگه لینا هم استعفا بده بازم میرن سراغش
داشتم با جیمین حرف میزدم که بقیه هم اومدن
قیافه همشون نگران بود
کوک:شماها اینجا چیکار میکنید؟؟
جیمین :من زنگ زدم
نامی:لینا کجاست کوک؟
یونگی:حالش خوبهه؟
کوک:اره خوبه
لی هو:کوک من میرم بهشون بگم بیارنش همین اتاق اتاق بزرگه دوتایی میتونن بمونن
کوک:اره لی هو همین کار رو بکن ،،،فقط سریعع
∆لینا
با درد چشمامو باز کردم که پهلوم تیر کشید و منم باهاش داد ارومی زدم
سرم رو چرخوندم که جیمین رو روبه روم دیدم
اروم بلند شدم نشستم
لینا:من اینجا چیکار میکنم؟ بقیه کجان؟
جیمین:اروم باش خوابن
سرم رو چرخوندم و کوک و لی هو رو دیدم و همه وجودم پر از عصبانیت شد
لینا: ساعت چنده؟
جیمین:سه شب،،،،لینا حالت خوبه؟
لینا:اره خوبم
جیمین:چه اتفاقی افتاد لینا
اروم گفتم
لینا:جیمین بعدا تعریف میکنم فقط حواست باشه لی هو خیلی عوضیه صبح بیدار شدی دیدی داره میره نزار بره و نگهش دار
جیمین:چرااا چیشده؟؟بعدشم مگه میخوای جایی بری؟
لینا:نه داروی بیهوشی روی من تاثیر قوی داره.
جیمین:باشه
دوباره دراز کشیدم و داشتم حرفای اون عوضیا رو مرور میکردم که خوابم رفت
منتظر لایک و کامنتاتون هستم.💜
۳.۹k
۰۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.