تلافی
نام رمان:تلافی
محراب
تو حیاط خونه قدم میزدم که مامان اومد پیشم گفت(مامان)محراب مامان بیا داخل حاظر شو که مهمون داریم.
(من)باش ولی کیه؟
(مامان )شریک جدید بابات با خانوادش
(نویسنده)به نظرتون کین ؟
(من)باش تو برو من اومدم.
(مامان )باش
بعد مامان رفتم داخل لباسم رو عوض کردم رفتم پایین که همین که نشستم آیفون زنگ خور رفتم در رو باز کردم بعد چند دقیقه اول یک خانوم زیبا و آراسته وارد شد بعد یک آقای متشخص و یک دختر وایسا نننننننن این این مهشاده
اونم منو دید تعجب کرد ولی بعد به خودش اومد سلام آرومی کرد همه نشستن و اکرم خانوم پذیرای کرد و حرف های راجب شراکت این جور چیزا رد و بدل شد منم که همش حواسم پرت مهشاد میشد دختر ریز نقش و زیبای بود وای من چم شده .ولش
بعد این حرفا رفتیم شام خوردیم بعد شام بابا گفت که باید بریم شمال واسه کار های شرکت نمیدونم چرا خوش حال شدم که مهشاد هم هست داخل این حین مهشاد گفت (مهشاد)یعنی من هم باید بیام
بابای مهشاد)آره دیگه خانوادگی بریم
(مهشاد)ولی بابا من که بهتون گفتم میخام با بچه ها برم
(بابا مهشاد)حالا چی میشه بندازی عقب
(مهشاد)بابای بعدش دیگه وقت نمیشه باید برم دانشگاه
(من)راست میگه منم که قبل گفته بودم با ارسلان متین میرم شما با هم برید
(بابام)خوب شما جوونا با هم برید ما با هم میریم
(من)آهان خوبه ممنون
(مهشاد)بابا شما هم رضایتت رو اعلام کن دیگه
(بابای مهشاد)باش ولی به یک شرت.
(مهشاد)چه شرطی هرچی باشه قبول
(بابای مهشاد )با آقا محراب و دوستاش بری که منم خیالم راحت باشه
(مهشاد)ولی بابا..
(بابای مهشاد)همین که گفتم
(مهشاد)باش ولی شاید آقا محراب راضی نباشن
همه سر برگشت به سمت من و نگاه مهشاد پور از خواهش بود ولی باید قبول میکردم
(من)ن من مشکلی ندارم
و همه بجز مهشاد راضی بودن
بعد این حرفا خانواده مهشاد قصد رفتن کردن منم شماره مهشاد رو گرفتم که بهاش هماهنگ کنم
منم رفتم اتاقم و به بچه ها همه چی رو گفتم اونا هم که نارحت نشدن بلکه خوش حال هم شدن
بعد گذارش رفتم رو تخت و با فکر فردا به خواب رفتم .
از خواب که بیدار شدم رفتم سرویس و کار های مربوط رو انجام دادم و رفتم پایین بعد صبحونه زنگ زدم به مهشاد و گفتم (من)سلام خب حستید
شناختی؟
(مهشاد)سلام ممنون شما خوبی
بعله
(من)خوبه
(مهشاد)بعله
کاری داشتید ؟
(من)بعله میخواستم بگم اگه مشکلی نیست شب حرکت کنیم.؟
(مهشاد)ن مشکلی نیست
(من)خوبه پس ساعت ۱۰حرکت کنیم خوبه؟
(مهشاد)آره خوبه
(من)باش پس تا بعد
(مهشاد)باش خدافظ
بعد گوشی رو غطع کردم و رفتم که ساکم رو جمع کنم.
پارت _۱۶
محراب
تو حیاط خونه قدم میزدم که مامان اومد پیشم گفت(مامان)محراب مامان بیا داخل حاظر شو که مهمون داریم.
(من)باش ولی کیه؟
(مامان )شریک جدید بابات با خانوادش
(نویسنده)به نظرتون کین ؟
(من)باش تو برو من اومدم.
(مامان )باش
بعد مامان رفتم داخل لباسم رو عوض کردم رفتم پایین که همین که نشستم آیفون زنگ خور رفتم در رو باز کردم بعد چند دقیقه اول یک خانوم زیبا و آراسته وارد شد بعد یک آقای متشخص و یک دختر وایسا نننننننن این این مهشاده
اونم منو دید تعجب کرد ولی بعد به خودش اومد سلام آرومی کرد همه نشستن و اکرم خانوم پذیرای کرد و حرف های راجب شراکت این جور چیزا رد و بدل شد منم که همش حواسم پرت مهشاد میشد دختر ریز نقش و زیبای بود وای من چم شده .ولش
بعد این حرفا رفتیم شام خوردیم بعد شام بابا گفت که باید بریم شمال واسه کار های شرکت نمیدونم چرا خوش حال شدم که مهشاد هم هست داخل این حین مهشاد گفت (مهشاد)یعنی من هم باید بیام
بابای مهشاد)آره دیگه خانوادگی بریم
(مهشاد)ولی بابا من که بهتون گفتم میخام با بچه ها برم
(بابا مهشاد)حالا چی میشه بندازی عقب
(مهشاد)بابای بعدش دیگه وقت نمیشه باید برم دانشگاه
(من)راست میگه منم که قبل گفته بودم با ارسلان متین میرم شما با هم برید
(بابام)خوب شما جوونا با هم برید ما با هم میریم
(من)آهان خوبه ممنون
(مهشاد)بابا شما هم رضایتت رو اعلام کن دیگه
(بابای مهشاد)باش ولی به یک شرت.
(مهشاد)چه شرطی هرچی باشه قبول
(بابای مهشاد )با آقا محراب و دوستاش بری که منم خیالم راحت باشه
(مهشاد)ولی بابا..
(بابای مهشاد)همین که گفتم
(مهشاد)باش ولی شاید آقا محراب راضی نباشن
همه سر برگشت به سمت من و نگاه مهشاد پور از خواهش بود ولی باید قبول میکردم
(من)ن من مشکلی ندارم
و همه بجز مهشاد راضی بودن
بعد این حرفا خانواده مهشاد قصد رفتن کردن منم شماره مهشاد رو گرفتم که بهاش هماهنگ کنم
منم رفتم اتاقم و به بچه ها همه چی رو گفتم اونا هم که نارحت نشدن بلکه خوش حال هم شدن
بعد گذارش رفتم رو تخت و با فکر فردا به خواب رفتم .
از خواب که بیدار شدم رفتم سرویس و کار های مربوط رو انجام دادم و رفتم پایین بعد صبحونه زنگ زدم به مهشاد و گفتم (من)سلام خب حستید
شناختی؟
(مهشاد)سلام ممنون شما خوبی
بعله
(من)خوبه
(مهشاد)بعله
کاری داشتید ؟
(من)بعله میخواستم بگم اگه مشکلی نیست شب حرکت کنیم.؟
(مهشاد)ن مشکلی نیست
(من)خوبه پس ساعت ۱۰حرکت کنیم خوبه؟
(مهشاد)آره خوبه
(من)باش پس تا بعد
(مهشاد)باش خدافظ
بعد گوشی رو غطع کردم و رفتم که ساکم رو جمع کنم.
پارت _۱۶
۷.۰k
۰۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.