وقتی برده عمارتش بودی ولی بعد.... p ¹⁶
دستم خوشگل شده مگه نه؟"
دختر از ته دل گریه میکرد دست پسر و سفت گرفت که ناله ای خارج کرد و محکم توی صورت دختر ضربه ای زد و دختر و گوشه اتاق پرت کرد سمتش هجوم برداشت و موهاش رو توی مشتش گرفت
" حیون نمیبینی دست خوشگلم ازش خون میاد تازه فشارش میدی احمق "
با شدت سر دخترک و روی زمین رها کرد
ات حس میکرد بین زمین و فضا گیر کرده و پاهاش روی زمین نیست بازم با این حالش بلند شد و آروم با کمک دیوار سمت پسر رفت
"خوا...خواهش میکنم فقد....فقد میخوام خوبت کنم
به نفس نفس افتاده بود چیزی نگفت
و روی تخت نشست دختر آروم سمتش قدم برداشت با تر کنارش نشست دستش و آروم روی پاهاش گذاشت و از توی کشوی بغل تخت بتادین و باند و پماد برداشت
آروم پنبه رو به بتادین آغشته کرد و آروم روی کناره های زخمش کشید با دیدن ناله کردن پسر اشکاش پایین میومدن پسر با تعجب دستش و زیر گونه دختر قرار داد ، دخترک با چشمای براقش سرش و بالا گرفت
" اینا چیه از چشمات میریزه چرا قرمزی؟"
نمی دونست چیه؟
" اشکه لعنتی اشک میبینی با دستت چیکار کردی"
قهقه ای زد
" خب مثلا که چی تو باید خوشحال باشی "
عصبی غرید :
" من هیچ وقت از زخم دیگران خوشحال نمیشم جونگکوک بیخودی به خودت آسیب نزن خواهش میکنم "
قهقه ای زد
" چرا نباید از زخم یه روانی خوشحال باشی؟"
دست خودش نبود اما گشیده ای توی صورتش زد که به طرف مخالف برگشت از اون بعید بود تا به خودش اومد فهمید چه غلطی کرده و دستش و آروم روی صورتش گذاشت
قهقه ای زد
" خوبه دست بزنت رو هم دیدیم عروسک، نظرت چیه توی باند بهم کمک کنی ؟"
" من قاتل نیستم"
چهرش عوض شد ، دیکه اثری از خشم توش دیده نمیشد بر عکس بغض داشت...
" من قاتل ....از زبون تو؟:)"
دختر از ته دل گریه میکرد دست پسر و سفت گرفت که ناله ای خارج کرد و محکم توی صورت دختر ضربه ای زد و دختر و گوشه اتاق پرت کرد سمتش هجوم برداشت و موهاش رو توی مشتش گرفت
" حیون نمیبینی دست خوشگلم ازش خون میاد تازه فشارش میدی احمق "
با شدت سر دخترک و روی زمین رها کرد
ات حس میکرد بین زمین و فضا گیر کرده و پاهاش روی زمین نیست بازم با این حالش بلند شد و آروم با کمک دیوار سمت پسر رفت
"خوا...خواهش میکنم فقد....فقد میخوام خوبت کنم
به نفس نفس افتاده بود چیزی نگفت
و روی تخت نشست دختر آروم سمتش قدم برداشت با تر کنارش نشست دستش و آروم روی پاهاش گذاشت و از توی کشوی بغل تخت بتادین و باند و پماد برداشت
آروم پنبه رو به بتادین آغشته کرد و آروم روی کناره های زخمش کشید با دیدن ناله کردن پسر اشکاش پایین میومدن پسر با تعجب دستش و زیر گونه دختر قرار داد ، دخترک با چشمای براقش سرش و بالا گرفت
" اینا چیه از چشمات میریزه چرا قرمزی؟"
نمی دونست چیه؟
" اشکه لعنتی اشک میبینی با دستت چیکار کردی"
قهقه ای زد
" خب مثلا که چی تو باید خوشحال باشی "
عصبی غرید :
" من هیچ وقت از زخم دیگران خوشحال نمیشم جونگکوک بیخودی به خودت آسیب نزن خواهش میکنم "
قهقه ای زد
" چرا نباید از زخم یه روانی خوشحال باشی؟"
دست خودش نبود اما گشیده ای توی صورتش زد که به طرف مخالف برگشت از اون بعید بود تا به خودش اومد فهمید چه غلطی کرده و دستش و آروم روی صورتش گذاشت
قهقه ای زد
" خوبه دست بزنت رو هم دیدیم عروسک، نظرت چیه توی باند بهم کمک کنی ؟"
" من قاتل نیستم"
چهرش عوض شد ، دیکه اثری از خشم توش دیده نمیشد بر عکس بغض داشت...
" من قاتل ....از زبون تو؟:)"
۵۹.۰k
۱۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.