Traitor part ²²
Traitor part ²²
ته: چیشده یونا؟
یونا: آ..ات....ات.. "نگران"
ته: آ.ت چی حرف بزن!
یونا: آ.ت...اون... اون😭
ته: یونا نصفه عمر شدم بگووو
یونا: ماشین زد بهش😭
ته: چیی؟
ویو تهیونگ:
بدو بدو رفتیم تا ببینیم چه خبره
آنقدر اونجا شلوغ شده بود که اصلا هیچی معلوم نبود
مثل اینکه ماشین زده بود به ا.ت و اونا از دره پرت شدن پایین و ماشین هم آتیش گرفته.
ای وای...ا.ت...یعنی چه بلایی سرش اومده؟
سوار ماشین شدیم و از راه دیگه ای که به انتهای اون دره میرسید رفتیم
(نه اینکه درهی خیلی بزرگی باشه ها ولی خوب خطرناک بوده)
آمبولانس هم اومد و یه دختر و یه مرد رو گذاشتن تو ماشین
ته: آقا آقا .... من دوست این دختری هستم که تصادف کرده...م..میتونم منم بیام؟
_خیر اما بیا به بیمارستان ___
ته: ب..باشه من الان میام...بچها بدویید بریم
با بقیه رفتیم بیمارستان و رفتیم بخش پذیرش
ته: ببخشید خانم...مریض تصادفی رو الان آوردند....میشه بگید کجان؟ یه دختر ۲۶ ساله که از دره افتاده بود پایین
_بله. شما همراهشید؟
ته: ب..بله
_پس دنبالم بیاید
دنبال اون خانمه رفتیم و رسیدیم به جایی که کسی اونجا نبود
ته: اینجا کجاست؟
_سردخونه
ته: چیی؟ س..سردخونه؟
_بله. متاسفانه خانم و آقایی که آورده بودن هردوشون صورت هاشون خیلی بد سوخته بود و مرده بودن
رسیدیم به یه اتاق که خانمه گفت:
_خوب...کی با من میاد؟ کسی که دل و جرعتش رو داره بیاد چون اونجا فقط مرده ها هستن
جیمین: یونا....تو از همه بیشتر شجاعی...پس تو برو
یونا: من؟
جیمین: آره دیگه تو برو🥺
یونا:
رفتم داخل.
که اون خانم از سر یه نفر پتو رو برداشت
صورتش خیلی سوخته بود .... و خیلی وحشتناک!
اما....اما یه حسی بهم میگفت خود ا.ت هست! گریم گرفت و گفتم:
یونا: خودشه "گریه"
که با حرف یونا بقیه هم به گریه افتادن
یعنی این بود؟ ا.ت واقعا مرده؟
چرا سرنوشت این گروه اینطوری هست؟
اول که یونگی افتاد زندان. بعد رئیس لی به قتل رسید. نامجون از گروه رفت. و ا.ت هم....دست آخر مرد.
این گروه....گروهی بود که داشت ازهم می پاشید و از بین میرفت. و تنها چهار نفر....باقی مونده بودن!
خوب انتظارش رو نداشتید؟
ولی مرد
پارت های بعدی خوب میشه و همه چی روشن میشه
³ تا پارت دیگه داره♡
ته: چیشده یونا؟
یونا: آ..ات....ات.. "نگران"
ته: آ.ت چی حرف بزن!
یونا: آ.ت...اون... اون😭
ته: یونا نصفه عمر شدم بگووو
یونا: ماشین زد بهش😭
ته: چیی؟
ویو تهیونگ:
بدو بدو رفتیم تا ببینیم چه خبره
آنقدر اونجا شلوغ شده بود که اصلا هیچی معلوم نبود
مثل اینکه ماشین زده بود به ا.ت و اونا از دره پرت شدن پایین و ماشین هم آتیش گرفته.
ای وای...ا.ت...یعنی چه بلایی سرش اومده؟
سوار ماشین شدیم و از راه دیگه ای که به انتهای اون دره میرسید رفتیم
(نه اینکه درهی خیلی بزرگی باشه ها ولی خوب خطرناک بوده)
آمبولانس هم اومد و یه دختر و یه مرد رو گذاشتن تو ماشین
ته: آقا آقا .... من دوست این دختری هستم که تصادف کرده...م..میتونم منم بیام؟
_خیر اما بیا به بیمارستان ___
ته: ب..باشه من الان میام...بچها بدویید بریم
با بقیه رفتیم بیمارستان و رفتیم بخش پذیرش
ته: ببخشید خانم...مریض تصادفی رو الان آوردند....میشه بگید کجان؟ یه دختر ۲۶ ساله که از دره افتاده بود پایین
_بله. شما همراهشید؟
ته: ب..بله
_پس دنبالم بیاید
دنبال اون خانمه رفتیم و رسیدیم به جایی که کسی اونجا نبود
ته: اینجا کجاست؟
_سردخونه
ته: چیی؟ س..سردخونه؟
_بله. متاسفانه خانم و آقایی که آورده بودن هردوشون صورت هاشون خیلی بد سوخته بود و مرده بودن
رسیدیم به یه اتاق که خانمه گفت:
_خوب...کی با من میاد؟ کسی که دل و جرعتش رو داره بیاد چون اونجا فقط مرده ها هستن
جیمین: یونا....تو از همه بیشتر شجاعی...پس تو برو
یونا: من؟
جیمین: آره دیگه تو برو🥺
یونا:
رفتم داخل.
که اون خانم از سر یه نفر پتو رو برداشت
صورتش خیلی سوخته بود .... و خیلی وحشتناک!
اما....اما یه حسی بهم میگفت خود ا.ت هست! گریم گرفت و گفتم:
یونا: خودشه "گریه"
که با حرف یونا بقیه هم به گریه افتادن
یعنی این بود؟ ا.ت واقعا مرده؟
چرا سرنوشت این گروه اینطوری هست؟
اول که یونگی افتاد زندان. بعد رئیس لی به قتل رسید. نامجون از گروه رفت. و ا.ت هم....دست آخر مرد.
این گروه....گروهی بود که داشت ازهم می پاشید و از بین میرفت. و تنها چهار نفر....باقی مونده بودن!
خوب انتظارش رو نداشتید؟
ولی مرد
پارت های بعدی خوب میشه و همه چی روشن میشه
³ تا پارت دیگه داره♡
۱۱.۳k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.