پارت20
_اسم من چوی سولهی عه ولی میتونی سولی صدام کنی. امیدوارم دوستای خوبی بشیم.
کشش عجیبی به اون دختر داشتم. لبخندش مهربون بود. ولی اون تیله های مشکی رنگ زیادی خسته بودن.
متقابلا لبخند گرمی زدم و گفتم:
+منم جئون آیون هستم.
خنده ی شیرینی کرد و گفت:
_آره میشناسمت. یعنی کل مدرسه میشناسنت. ولی دلیل اینکه ازت متنفرن رو نمیدونم. تو خیلی مهربون و خوشگلی.
آروم خندیدم:
+تو هم خیلیییی خوشگل و مهربونی.
_دخترا دل و قلوه دادن بسه دیگه ناهارتونو بخورین.
با این حرف سوبین همه باهم خندیدیم. ولی اون خنده با صدای کانگ هارا زیاد دووم نیاورد.
_اینجارو ببینین. آخی چه دوستای گوگولی ای.
بعد هم دوغ سولی رو روی سر سولی خالی کرد. همه ی بچه برگشته بودن و به میز ما نگاه میکردن. اولین کسی که به خودش اومد کای بود که بلند شد و سعی داشت به سولی کمک کنه که بره دستشویی. هارا بی خیال رفت و سر جاش نشست. دوغ خودم رو گرفتم و خواستم بلند شم که سوبین جلومو گرفت:
_کجا میری آیون؟
پوزخند زدم:
+میبینی.
میدونستم عاقبت خوبی نداره ولی عزمم رو جزم کردم. بلند شدم و بالای سر هارا ایستادم. دوغ رو روی سرش خالی کردم و با پوزخند به ریکشنش خیره شدم. اول با چشمای درشت شده بهم نگاه کرد و بعد بلند شد.
+چه حسی داره هوم؟
با عصبانیت دستشو برد بالا و تا خواست تو صورتم فرود بیاره، مچ دستش تو دست جونگ کوک که با ابروهای گره خورده از بالا بهش نگاه میکرد،گیر افتاد.
_نبینم رو خواهرم دست بلند کنی.
قبل از اینکه دعوا اوج بگیر صدای بلندی از پشت سرم اومد. برگشتم و با پارک جیهون، یکی از محبوب ترین پسرای مدرسه مواجه شدم. خب اون با پارک جیمین برخورد کرده بود و ظرف غذاهاشون افتاد پایین. البته که محتویات توی ظرف روی لباساشون خالی شد.
_شت!
جونگ کوک گفت و منتظر دعوای اساسی اون دونفر شدیم. چون محض رضای فاک، اونا به معنای واقعی دشمن خونی همدیگه بودن و پدرکشتگی عجیبی با هم داشتن. صدالبته که هیچ کس جز خودشون دلیلشو نمیدونستن. کارما هم بازیش گرفته بود. دوتا دعوا توی یه مکان و همزمان! اینجا دیگه پتانسیل دعوای دومو نداشت.
اهم اهم نویسنده صحبت میکنه:ورود افتخاری پارک جیهون و چوی سولی رو تبریک عرض میکنم☺
کشش عجیبی به اون دختر داشتم. لبخندش مهربون بود. ولی اون تیله های مشکی رنگ زیادی خسته بودن.
متقابلا لبخند گرمی زدم و گفتم:
+منم جئون آیون هستم.
خنده ی شیرینی کرد و گفت:
_آره میشناسمت. یعنی کل مدرسه میشناسنت. ولی دلیل اینکه ازت متنفرن رو نمیدونم. تو خیلی مهربون و خوشگلی.
آروم خندیدم:
+تو هم خیلیییی خوشگل و مهربونی.
_دخترا دل و قلوه دادن بسه دیگه ناهارتونو بخورین.
با این حرف سوبین همه باهم خندیدیم. ولی اون خنده با صدای کانگ هارا زیاد دووم نیاورد.
_اینجارو ببینین. آخی چه دوستای گوگولی ای.
بعد هم دوغ سولی رو روی سر سولی خالی کرد. همه ی بچه برگشته بودن و به میز ما نگاه میکردن. اولین کسی که به خودش اومد کای بود که بلند شد و سعی داشت به سولی کمک کنه که بره دستشویی. هارا بی خیال رفت و سر جاش نشست. دوغ خودم رو گرفتم و خواستم بلند شم که سوبین جلومو گرفت:
_کجا میری آیون؟
پوزخند زدم:
+میبینی.
میدونستم عاقبت خوبی نداره ولی عزمم رو جزم کردم. بلند شدم و بالای سر هارا ایستادم. دوغ رو روی سرش خالی کردم و با پوزخند به ریکشنش خیره شدم. اول با چشمای درشت شده بهم نگاه کرد و بعد بلند شد.
+چه حسی داره هوم؟
با عصبانیت دستشو برد بالا و تا خواست تو صورتم فرود بیاره، مچ دستش تو دست جونگ کوک که با ابروهای گره خورده از بالا بهش نگاه میکرد،گیر افتاد.
_نبینم رو خواهرم دست بلند کنی.
قبل از اینکه دعوا اوج بگیر صدای بلندی از پشت سرم اومد. برگشتم و با پارک جیهون، یکی از محبوب ترین پسرای مدرسه مواجه شدم. خب اون با پارک جیمین برخورد کرده بود و ظرف غذاهاشون افتاد پایین. البته که محتویات توی ظرف روی لباساشون خالی شد.
_شت!
جونگ کوک گفت و منتظر دعوای اساسی اون دونفر شدیم. چون محض رضای فاک، اونا به معنای واقعی دشمن خونی همدیگه بودن و پدرکشتگی عجیبی با هم داشتن. صدالبته که هیچ کس جز خودشون دلیلشو نمیدونستن. کارما هم بازیش گرفته بود. دوتا دعوا توی یه مکان و همزمان! اینجا دیگه پتانسیل دعوای دومو نداشت.
اهم اهم نویسنده صحبت میکنه:ورود افتخاری پارک جیهون و چوی سولی رو تبریک عرض میکنم☺
۳.۹k
۱۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.