گرگ سیاه
+ایش دختر نکبت
*پرش زمانی*
روی تخت خواب نشستم بودم ب بیروت نگاه میکردم بارون شديد میبارید ب کوک نگاه کردم خیلی کیوت کنارم خوابید بود چند تاره موی که روی صورتش بود کنار زدم از روی تخت بلند شدم رفتم هودی کوک رو گرفتم پوشیدم کلاهش رو گذاشتم روی سرم از پله ها پایین رفتم خيلی آروم در رو باز کردم رفتم زیر بارون نشستم ب زندگی فکر کردم بقض بدی گرفتم نتونستم تحمل کنم اجازه دادم اشکام بریزن اشکام با بارون یکی یکی از روی گون هام سر میمیخورد توی حاله خودم بودم ک احساس کردم دیگه بارون نمياد چشمامو بازم کردم با چهره حصبی کوک روبرو شدم
کوک بود که چتر رو گرفت بود روی سرم از جام بلند شدم میخواستم از کنارش رد بشم ک مچه دستمو گرفتم
_چرا باين وضع زیر بارون نشستی
+چ...چ...وضعی...هو...هودی پوشیدم که
_فقط ی هودی پوشیدی توی این بارون شدید (با داد)
×ک..کوک..آر...آروم.. با...باشه
_چطوره اروم باشم چرا با من این کارو میکنی (با داد)
*پرش زمانی*
روی تخت خواب نشستم بودم ب بیروت نگاه میکردم بارون شديد میبارید ب کوک نگاه کردم خیلی کیوت کنارم خوابید بود چند تاره موی که روی صورتش بود کنار زدم از روی تخت بلند شدم رفتم هودی کوک رو گرفتم پوشیدم کلاهش رو گذاشتم روی سرم از پله ها پایین رفتم خيلی آروم در رو باز کردم رفتم زیر بارون نشستم ب زندگی فکر کردم بقض بدی گرفتم نتونستم تحمل کنم اجازه دادم اشکام بریزن اشکام با بارون یکی یکی از روی گون هام سر میمیخورد توی حاله خودم بودم ک احساس کردم دیگه بارون نمياد چشمامو بازم کردم با چهره حصبی کوک روبرو شدم
کوک بود که چتر رو گرفت بود روی سرم از جام بلند شدم میخواستم از کنارش رد بشم ک مچه دستمو گرفتم
_چرا باين وضع زیر بارون نشستی
+چ...چ...وضعی...هو...هودی پوشیدم که
_فقط ی هودی پوشیدی توی این بارون شدید (با داد)
×ک..کوک..آر...آروم.. با...باشه
_چطوره اروم باشم چرا با من این کارو میکنی (با داد)
۴.۴k
۱۷ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.