آوای دروغین
part50
سری تکون دادم و نشستم و تازه متوجه رژ کمرنگ روی لبای جونگکوک شدم
شوک زده دستم و روی دهنم گذاشتم که همه سرها به سمتم چرخید و منم مجبور شدم به حالت عادی برگردم
خدای من...پس دایون جونگکوکو بوسیده بود که سیلی خورده بود پس حقش بوده
به ناگاه عصبانی شدم و قرمز شدن گوشامو حس کردم
دایونم علیرغم سیلی هایی که خورده بود هی خودشو به جونگکوک نزدیک میکرد
یه آن عصبانی شدمو بی اراده دهنمو باز کردم:من میخوام استعفا بدم
همه متعجب بهم نگاه کردن
جیهوپ:چیشده؟
تازه به خودم اومدم...گند زدم ولی حالا که گفتم بزار تا آخرش پیش برم
+من میخوام از این کار استعفا بدم
یونگی:چرا؟
+دیگه از این کار خسته شدم و میتونم با پولی که دارم یه خونه اجاره کنم
جین دهن باز کرد تا حرفی بزنه ولی با صدای دایون متوقف شد
دایون:نکنه اومده بودی به هدفی برسی و حالا که نتونستی میخوای بری
با این حرفش تا حد انفجار رفتم ولی با سکوت پسرا جری تر شدم
مقابل دایون وایسادم و دستمو بالا بردم تا سیلی بهش بزنم ولی جونگکوک دستمو گرفت و مانع سیلی زدنم به دایون شد
اون داست چیکار میکرد نتونستم خودمو نگه دارم و دهنمو باز کردم و هرچی که میتونستم و با داد گفتم:چرا؟چرا جلومو میگیری؟مگه خود تو نبودی که بهم تجا*وز کردی و من و از عالم دخترونم بیرون کشیدی؟هان؟من دارم بخاطر فشار روحی که رومه میرم جئون جونگکوک حالا زن هرزهی تو که هر شب زیر یکیه نمیتونه بهم بگه جاسوس نمیتونه بهم بگه دزد
همهی پسرا مبهوت بهم نگاه میکردن...حالا که آب از سرم گذشته بود حالا چه یک وجب چه صد وجب
+اره درست میشنوین...من یه دخترم و این عوضی تو عالم مستی بهم تج*اوز کرد...میفهمید یعنی چی؟
خواستم عقب گرد کنم به سمت اتاقم که جین روبروی جونگکوک ایستاد و دستشو بالا برد سیلی بهش زد
دیگه نتونستم صبر کنم و به سمت اتاقم رفتم و چمدونم و جمع کردم از بیرون اتاق صدای داد و بیداد میومد
بیرون اومدم و چمدونم و پشت خودم کشیدم لباسام هودی و شلوار سیاه بودن پس مشکلی نداشتم خواستم بی سروصدا برم بیرون ولی نمیتونستم پسرا کلی بهم خوبی کرده بودن و حقشون نبود بدون خداحافظی برم
پس به سمت پذیرایی رفتم همه بودن به جز جونگکوک،پسرا با دیدن من سرشونو انداختن پایین قبل اینکه حرفی بزنم نامجون گفت:واقعا متاسفم...نمیدونم اون کی اینجوری شده
سری تکون دادمو به سمتشون رفتم و همشون و یکی یکی بغل کردم
+از همتون ممنونم که مثل برادرای واقعی پشتم بودین و اینکه من دارم میرم
خواستم برم ولی با حرف جیمین متوقف شدم:جونگکوک میدونست تو دختری؟
+طی یه اتفاق فهمیده بود
سری تکون دادم و نشستم و تازه متوجه رژ کمرنگ روی لبای جونگکوک شدم
شوک زده دستم و روی دهنم گذاشتم که همه سرها به سمتم چرخید و منم مجبور شدم به حالت عادی برگردم
خدای من...پس دایون جونگکوکو بوسیده بود که سیلی خورده بود پس حقش بوده
به ناگاه عصبانی شدم و قرمز شدن گوشامو حس کردم
دایونم علیرغم سیلی هایی که خورده بود هی خودشو به جونگکوک نزدیک میکرد
یه آن عصبانی شدمو بی اراده دهنمو باز کردم:من میخوام استعفا بدم
همه متعجب بهم نگاه کردن
جیهوپ:چیشده؟
تازه به خودم اومدم...گند زدم ولی حالا که گفتم بزار تا آخرش پیش برم
+من میخوام از این کار استعفا بدم
یونگی:چرا؟
+دیگه از این کار خسته شدم و میتونم با پولی که دارم یه خونه اجاره کنم
جین دهن باز کرد تا حرفی بزنه ولی با صدای دایون متوقف شد
دایون:نکنه اومده بودی به هدفی برسی و حالا که نتونستی میخوای بری
با این حرفش تا حد انفجار رفتم ولی با سکوت پسرا جری تر شدم
مقابل دایون وایسادم و دستمو بالا بردم تا سیلی بهش بزنم ولی جونگکوک دستمو گرفت و مانع سیلی زدنم به دایون شد
اون داست چیکار میکرد نتونستم خودمو نگه دارم و دهنمو باز کردم و هرچی که میتونستم و با داد گفتم:چرا؟چرا جلومو میگیری؟مگه خود تو نبودی که بهم تجا*وز کردی و من و از عالم دخترونم بیرون کشیدی؟هان؟من دارم بخاطر فشار روحی که رومه میرم جئون جونگکوک حالا زن هرزهی تو که هر شب زیر یکیه نمیتونه بهم بگه جاسوس نمیتونه بهم بگه دزد
همهی پسرا مبهوت بهم نگاه میکردن...حالا که آب از سرم گذشته بود حالا چه یک وجب چه صد وجب
+اره درست میشنوین...من یه دخترم و این عوضی تو عالم مستی بهم تج*اوز کرد...میفهمید یعنی چی؟
خواستم عقب گرد کنم به سمت اتاقم که جین روبروی جونگکوک ایستاد و دستشو بالا برد سیلی بهش زد
دیگه نتونستم صبر کنم و به سمت اتاقم رفتم و چمدونم و جمع کردم از بیرون اتاق صدای داد و بیداد میومد
بیرون اومدم و چمدونم و پشت خودم کشیدم لباسام هودی و شلوار سیاه بودن پس مشکلی نداشتم خواستم بی سروصدا برم بیرون ولی نمیتونستم پسرا کلی بهم خوبی کرده بودن و حقشون نبود بدون خداحافظی برم
پس به سمت پذیرایی رفتم همه بودن به جز جونگکوک،پسرا با دیدن من سرشونو انداختن پایین قبل اینکه حرفی بزنم نامجون گفت:واقعا متاسفم...نمیدونم اون کی اینجوری شده
سری تکون دادمو به سمتشون رفتم و همشون و یکی یکی بغل کردم
+از همتون ممنونم که مثل برادرای واقعی پشتم بودین و اینکه من دارم میرم
خواستم برم ولی با حرف جیمین متوقف شدم:جونگکوک میدونست تو دختری؟
+طی یه اتفاق فهمیده بود
۴.۰k
۲۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.