درگیرِ مافیاها
پارت ۲۹
از زبان ا/ت : تو این دو سه روز اخیر بدجور تهیونگو اذیت کرده بودم بخصوص امشب تو مهمونی ولی خیالم راحت بود که عموش امشب اینجاس و کاری نمیکنه برای همین با خیال راحت رفتم اتاقم...
از زبان جونگکوک: تو مهمونی عمو ایل سوک بهم گفت که برای شرکتمون تو آمریکا یه مشکل اداری پیش اومده برای همین برام یه بلیط گرفته بود که با آخرین پرواز همون شب بعد مهمونی برم آمریکا و مشکلو حل کنم منم سریع وسایلمو جمع کردم و رفتم فرودگاه یه چند روزی طول میکشید از تهیونگ فقط رسیدم خداحافظی کنم ا/ت تواتاقش بود و منم دیرم شده بود
از زبان تهیونگ: جونگکوک رفت فک کردم عمو ایل سوک شبو عمارت میمونه ولی بعد اینکه همه رفتن اونم با نگهبانا رفت سوار ماشین شد ازش پرسیدم:
عمو شمام میرین؟ امشبو نمیمونین؟
ایل سوک: نه تهیونگ یه کاری هست که باید شبانه انجام بشه فردا دیره
تهیونگ: چه کاری ؟
ایل سوک : صبح راجع بهش بهت گفتم فک کن یادت میاد
تهیونگ: اکی حله بسلامت
از زبان تهیونگ:
همه رفتن فقط چن تا نگهبان مونده بود تو خونه با خدمتکارمون که اونم اتاقش طبقه پایین بود نزدیک آشپزخونه حالا طبقه بالا فقط من موندم با ا/ت که خبر نداره جونگکوک و عمو رفتن...
رفتم طبقه بالا واقعا از ا/ت عصبانی بودم همشو تو خودم ریخته بودم حالا دیگه تنها شدیم ؛ در اتاقشو زدم و رفتم تو
با اعتماد بنفس اومد سمتمو گفت : کاری دارین تهیونگ شی؟
اینو که گفت برگشتم عقب و در اتاقو قفل کردم و رفتم طرفش که یه دفعه قیافش تغییر کرد و گفت : چیکار میکنی تهیونگ ؟ یه ذره صدا از من بلند شه عموت و جونگکوک میفهمن برات بد میشه هااا
پوزخندی زدم و گفتم : اونا اینجا نیستن
آب دهنشو قورت داد و گفت چرا؟ کجان؟
تهیونگ: مهم نیس کجان مهم اینه که منو تو تنهاییم؛ بعدشم آروم آروم جلو میرفتم ا/ت هم به عقب قدم برمیداشت ...
بچه ها اسماتو تو کامنتا گذاشتم تو دو قسمت ولی باور کنید نوشتن همینم سخت بود برام هر کار کردم روم نشد بیشتر توضیح بدم😆☺️ I'm little shy
شرطارم رعایت کنید دمتون گرم
از زبان ا/ت : تو این دو سه روز اخیر بدجور تهیونگو اذیت کرده بودم بخصوص امشب تو مهمونی ولی خیالم راحت بود که عموش امشب اینجاس و کاری نمیکنه برای همین با خیال راحت رفتم اتاقم...
از زبان جونگکوک: تو مهمونی عمو ایل سوک بهم گفت که برای شرکتمون تو آمریکا یه مشکل اداری پیش اومده برای همین برام یه بلیط گرفته بود که با آخرین پرواز همون شب بعد مهمونی برم آمریکا و مشکلو حل کنم منم سریع وسایلمو جمع کردم و رفتم فرودگاه یه چند روزی طول میکشید از تهیونگ فقط رسیدم خداحافظی کنم ا/ت تواتاقش بود و منم دیرم شده بود
از زبان تهیونگ: جونگکوک رفت فک کردم عمو ایل سوک شبو عمارت میمونه ولی بعد اینکه همه رفتن اونم با نگهبانا رفت سوار ماشین شد ازش پرسیدم:
عمو شمام میرین؟ امشبو نمیمونین؟
ایل سوک: نه تهیونگ یه کاری هست که باید شبانه انجام بشه فردا دیره
تهیونگ: چه کاری ؟
ایل سوک : صبح راجع بهش بهت گفتم فک کن یادت میاد
تهیونگ: اکی حله بسلامت
از زبان تهیونگ:
همه رفتن فقط چن تا نگهبان مونده بود تو خونه با خدمتکارمون که اونم اتاقش طبقه پایین بود نزدیک آشپزخونه حالا طبقه بالا فقط من موندم با ا/ت که خبر نداره جونگکوک و عمو رفتن...
رفتم طبقه بالا واقعا از ا/ت عصبانی بودم همشو تو خودم ریخته بودم حالا دیگه تنها شدیم ؛ در اتاقشو زدم و رفتم تو
با اعتماد بنفس اومد سمتمو گفت : کاری دارین تهیونگ شی؟
اینو که گفت برگشتم عقب و در اتاقو قفل کردم و رفتم طرفش که یه دفعه قیافش تغییر کرد و گفت : چیکار میکنی تهیونگ ؟ یه ذره صدا از من بلند شه عموت و جونگکوک میفهمن برات بد میشه هااا
پوزخندی زدم و گفتم : اونا اینجا نیستن
آب دهنشو قورت داد و گفت چرا؟ کجان؟
تهیونگ: مهم نیس کجان مهم اینه که منو تو تنهاییم؛ بعدشم آروم آروم جلو میرفتم ا/ت هم به عقب قدم برمیداشت ...
بچه ها اسماتو تو کامنتا گذاشتم تو دو قسمت ولی باور کنید نوشتن همینم سخت بود برام هر کار کردم روم نشد بیشتر توضیح بدم😆☺️ I'm little shy
شرطارم رعایت کنید دمتون گرم
۴۵.۹k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.