'شوالیه'
'شوالیه'
"part 15"
________________________
_هه شما همیشه به من میگین پسر همون پدر.پس باید بدونین
من مثله پدرم هیچوقت التماس نمیکنم.فقط خاستم بگم به اندازه ی کافی
غذا با خودتون ببرین
_به تو چه ربطی داره؟
_من نگران بچه هام میترسم خورده بشن
_تو نگران خودت باش
اینو گفت و رفت بیرون.احمق منظورمو نگرفته بود.اما بچه ها
گرفتن و شروع کردن به خندیدن.
تو دلم:یه بالیی سررت بیارم که به خاطر اینکارت به غلط کردن
بیوفتی
ووهیون:اگه جونگکوک نیاد پس ماهم نمیریم
جیمین:آره.بدون جونگکوک خوش نمیگذره پس رفتن بی فایدس
من:نه شماها باید برین
ووهیون:فکرشم نکن.به جاش خودمون میریم خوش گذرونی
_نگران نباش شماها برین خوش گذرونیش بامن.
جانگ کوک:هی شیطونک باز چه نقشه ای داری؟
شونه هامو دادم باال:به زودی میفهمین.شما فقط خودتونو برای اردو
آماده کنین.
معلم اومد داخل و شروع کرد به حضور غیاب تا به من رسید.
معلم:جونگکوک
_هستم
_چه جالب
_متاسفانه همچین شخصی تو کالس نداریم
زیرچشمی نگاه خشمگینی بهم انداخت و اسمه نفر بعدی رو
خوند.معلماهم فهمیدن که بحث بامن بی فایدس چون تهش کم
میاوردن منو مینداختن بیرون.البته من از خدام بود که برم بیرون
از کالس.درس خوندن برای من فایده ای نداشت چون باوجون
خانواده ی پولدارم چه نیازی به درس خوندن داشتم.االن فقط باید
از زندگیم لذت میبردم.چون بعد از پایان تحصیالتم میرفتم تو اون
کارخونه شیرینی شکالت ومث زویی فقط باید میخابیدم.یکی از
کتابامو درآوردم و شروع کردم به نقاشی کشیدن.هنس فری هم
تو گوشم گذاشتم و یه اهنگ پلی کردم.توحال خودم بودم که یه دستی اومد جلوم.هنس
فری
رو از گوشام درآوردم:بله خانوم؟
معلم:تمرکزمو موقع درس دادن بهم میزنی تو که بود و نبودت
فرقی نداره.پس برو بیرون.
_باشه عزیرم مشکلی نیس
اینو که گفتم لپاش گل انداخت اما خودشو نباخت رفت پشت
میزش منم از کالس زدم بیرون.توی راهرو راه میرفتم کفش
اسپرتمو روی سرامیکا میکشیدم یه نوع صدای سوت ایجاد میشد
خوشم میومد.امروز مدرسه رونمیپیچوندم نمیخاستم بابام بیاد بازم
چشمش به این یارو بیوفته.خب کجا میرفتم تا زنگ بخوره جلوی
چشم مدیر نباشم؟پشت بوم.رامو به طرف راه پله کج کردم و از
پله ها باال رفتم و دره آهنی پشت بوم رو باز کردم.وارد محوطه ی
پشت بوم شدم.باد مالیم به صورتم میخورد.اوه چه جای
خوبی.یادم باشه دفعه ی بعد که از کالس اومدم بیرون یه راست
بیام اینجا.داشتم از حال هوای پشت بوم لذت میبردم که صدایی
شنیدم.صدای گریه یه دختر.با تعجب برگشتم و اطرافو نگاه کردم.
________________________
🖤
"part 15"
________________________
_هه شما همیشه به من میگین پسر همون پدر.پس باید بدونین
من مثله پدرم هیچوقت التماس نمیکنم.فقط خاستم بگم به اندازه ی کافی
غذا با خودتون ببرین
_به تو چه ربطی داره؟
_من نگران بچه هام میترسم خورده بشن
_تو نگران خودت باش
اینو گفت و رفت بیرون.احمق منظورمو نگرفته بود.اما بچه ها
گرفتن و شروع کردن به خندیدن.
تو دلم:یه بالیی سررت بیارم که به خاطر اینکارت به غلط کردن
بیوفتی
ووهیون:اگه جونگکوک نیاد پس ماهم نمیریم
جیمین:آره.بدون جونگکوک خوش نمیگذره پس رفتن بی فایدس
من:نه شماها باید برین
ووهیون:فکرشم نکن.به جاش خودمون میریم خوش گذرونی
_نگران نباش شماها برین خوش گذرونیش بامن.
جانگ کوک:هی شیطونک باز چه نقشه ای داری؟
شونه هامو دادم باال:به زودی میفهمین.شما فقط خودتونو برای اردو
آماده کنین.
معلم اومد داخل و شروع کرد به حضور غیاب تا به من رسید.
معلم:جونگکوک
_هستم
_چه جالب
_متاسفانه همچین شخصی تو کالس نداریم
زیرچشمی نگاه خشمگینی بهم انداخت و اسمه نفر بعدی رو
خوند.معلماهم فهمیدن که بحث بامن بی فایدس چون تهش کم
میاوردن منو مینداختن بیرون.البته من از خدام بود که برم بیرون
از کالس.درس خوندن برای من فایده ای نداشت چون باوجون
خانواده ی پولدارم چه نیازی به درس خوندن داشتم.االن فقط باید
از زندگیم لذت میبردم.چون بعد از پایان تحصیالتم میرفتم تو اون
کارخونه شیرینی شکالت ومث زویی فقط باید میخابیدم.یکی از
کتابامو درآوردم و شروع کردم به نقاشی کشیدن.هنس فری هم
تو گوشم گذاشتم و یه اهنگ پلی کردم.توحال خودم بودم که یه دستی اومد جلوم.هنس
فری
رو از گوشام درآوردم:بله خانوم؟
معلم:تمرکزمو موقع درس دادن بهم میزنی تو که بود و نبودت
فرقی نداره.پس برو بیرون.
_باشه عزیرم مشکلی نیس
اینو که گفتم لپاش گل انداخت اما خودشو نباخت رفت پشت
میزش منم از کالس زدم بیرون.توی راهرو راه میرفتم کفش
اسپرتمو روی سرامیکا میکشیدم یه نوع صدای سوت ایجاد میشد
خوشم میومد.امروز مدرسه رونمیپیچوندم نمیخاستم بابام بیاد بازم
چشمش به این یارو بیوفته.خب کجا میرفتم تا زنگ بخوره جلوی
چشم مدیر نباشم؟پشت بوم.رامو به طرف راه پله کج کردم و از
پله ها باال رفتم و دره آهنی پشت بوم رو باز کردم.وارد محوطه ی
پشت بوم شدم.باد مالیم به صورتم میخورد.اوه چه جای
خوبی.یادم باشه دفعه ی بعد که از کالس اومدم بیرون یه راست
بیام اینجا.داشتم از حال هوای پشت بوم لذت میبردم که صدایی
شنیدم.صدای گریه یه دختر.با تعجب برگشتم و اطرافو نگاه کردم.
________________________
🖤
۱.۶k
۲۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.