Part 63
Part 63
با صدای زنگ گوشی تهیونگ چمشایش رو باز کرد نگاهی به ات کرد خود ات خودش رو مثله بچه تو بغلش جا کرده بود
تهیونگ
« ببینش چطور مثله بچه ها خودش رو تو بغلم جا کرده اما همش از درد به خودش میپیچید
همینکه کمی تکون خوردم ات چشمایش رو باز کرد با همون چشمای قشنگش بهم زول زد »
ات
« با دل درد شدیدی بیدار شدم خیلی درد داشتم تهیونگ زودتر از من بیدار شده بود و داشت نگاهم میکرد عوضی همش تقصیره اونه که من الان آنقدر درد دارم »
تهیونگ : صبح بخیر عشقم
ات با اخمی نگاهش کرد و با صدای خوابآلود گفت
ات : خیلی درد دارم
تهیونگ : میبرمت حموم خوب میشی
ات با بیحالی گفت
ات : نمیخواد خودم میرم
تهیونگ خنده ای کرد و گفت
تهیونگ : تو این وضعیتت هم لجبازی میکنی
ات : من لجباز نیستم این وضعیت منم همش تقصیره تویه الآنم خودم میریم حموم
ات نشست رویه تخت و خواست از تخت بره پایین اما خیلی درد داشت
تهیونگ به تاجه تخت تیکه داده بود و داشت عشقش رو نگاه میکرد
تهیونگ : لجبازی نکن
ات با بیحالی گفت
ات : اصلا میکنم لجبازی میکنم
ات باز هم میخواست از تخت پایین شه اما دردی که داشت نمیذاشت
تهیونگ از تخت رفت پایین و ات رو براید استایل بغل کرد
ات : منو بزار زمین
تهیونگ : نه خوشگل خانم نمیشه
تهیونگ وارده حموم شد بعد از چند از حموم اومدن بیرون ات رو که براید استایل بغل کرده بود گذاشت رو تخت
تهیونگ پتو رو رویه ات کشید و پیشونیش رو بوسید
تهیونگ : یکم استراحت کن
ات با چشمای بسته سری تکون داد تهیونگ از رویه تخت بلند شد و بعد از پوشیدن لباسش رفت سمته ات اون مثله بچه ها با صورته مظلوم خوابیده بود
تهیونگ با خودش خیلی آروم زمزمه کرد
«برات سورپرایز دارم کیم ات مطمئنم خیلی خوشحال میشی »
از اتاق خارج شد و سوار ماشین اش شد و به سمته کمپانیش رفت تو راه همش به این فکر میکرد که چطور به ات پیشنهاد ازدواج بده از این موضوع خیلی خوشحال بود با خودش گفت
تهیونگ : قراره شریک زندگیم بشی کیم ات
جونکوک : این تهیونگ کجا مونده
جیمین : صبر کن الان میاد
شوگا : انگار امروز نمیاد
تهیونگ : میام نگران نباش
جونکوک پشته سرش رو نگاه کرد و
جونکوک : تو کی اومدی حالا بیا بشین
تهیونگ : باشه اومدم میخواستم راجبه یه چیزی باهاتون حرف بزنم
شوگا : چشیده
تهیونگ : میخوام به ات پیشنهاد ازدواج بدم اما نمیدونم چجوری بدم
جونکوک : من میدونم برو تو باشگاه وقتی بکس کار میکردین بهش پیشنهاد ازدواج بده
تهیونگ : دیگه چی
شوگا : نه اینطوری نمیشه
جیمین : من میدونم برو تو شهر بازی بهش پیشنهاد ازدواج بده
تهیونگ : نه مطمئنم که ات خوشش نمیاد شما هم یه ایده بدین دیگه
جونکوک : دادیم تو قبول نکردی
شوگا : به نظرم یه جایی باشه که همه ببینه و ساده باشه مثلاً تو همین کمپانی
تهیونگ : اینجا
شوگا : آره تو کمپانی وقتی امروز اومد جلوی همه بهش پیشنهاد ازدواج بده
تهیونگ : آره نظره خوبیه همین کارو میکنم میریم انگشترو میخرم
تهیونگ خیلی خوشحال شد قرار بود به آرزوهاش برسه از با تمام خوشحالی از اتاق رفت بیرون
جونکوک : خیلی وقته بود تهیونگ رو آنقدر خوشحال ندیده بودم
جیمین : سه سال
شوگا : سه ساله که آنقدر خوشحال نشده بود امید وارم این خوشحالیش زود تموم نشه ................
با صدای زنگ گوشی تهیونگ چمشایش رو باز کرد نگاهی به ات کرد خود ات خودش رو مثله بچه تو بغلش جا کرده بود
تهیونگ
« ببینش چطور مثله بچه ها خودش رو تو بغلم جا کرده اما همش از درد به خودش میپیچید
همینکه کمی تکون خوردم ات چشمایش رو باز کرد با همون چشمای قشنگش بهم زول زد »
ات
« با دل درد شدیدی بیدار شدم خیلی درد داشتم تهیونگ زودتر از من بیدار شده بود و داشت نگاهم میکرد عوضی همش تقصیره اونه که من الان آنقدر درد دارم »
تهیونگ : صبح بخیر عشقم
ات با اخمی نگاهش کرد و با صدای خوابآلود گفت
ات : خیلی درد دارم
تهیونگ : میبرمت حموم خوب میشی
ات با بیحالی گفت
ات : نمیخواد خودم میرم
تهیونگ خنده ای کرد و گفت
تهیونگ : تو این وضعیتت هم لجبازی میکنی
ات : من لجباز نیستم این وضعیت منم همش تقصیره تویه الآنم خودم میریم حموم
ات نشست رویه تخت و خواست از تخت بره پایین اما خیلی درد داشت
تهیونگ به تاجه تخت تیکه داده بود و داشت عشقش رو نگاه میکرد
تهیونگ : لجبازی نکن
ات با بیحالی گفت
ات : اصلا میکنم لجبازی میکنم
ات باز هم میخواست از تخت پایین شه اما دردی که داشت نمیذاشت
تهیونگ از تخت رفت پایین و ات رو براید استایل بغل کرد
ات : منو بزار زمین
تهیونگ : نه خوشگل خانم نمیشه
تهیونگ وارده حموم شد بعد از چند از حموم اومدن بیرون ات رو که براید استایل بغل کرده بود گذاشت رو تخت
تهیونگ پتو رو رویه ات کشید و پیشونیش رو بوسید
تهیونگ : یکم استراحت کن
ات با چشمای بسته سری تکون داد تهیونگ از رویه تخت بلند شد و بعد از پوشیدن لباسش رفت سمته ات اون مثله بچه ها با صورته مظلوم خوابیده بود
تهیونگ با خودش خیلی آروم زمزمه کرد
«برات سورپرایز دارم کیم ات مطمئنم خیلی خوشحال میشی »
از اتاق خارج شد و سوار ماشین اش شد و به سمته کمپانیش رفت تو راه همش به این فکر میکرد که چطور به ات پیشنهاد ازدواج بده از این موضوع خیلی خوشحال بود با خودش گفت
تهیونگ : قراره شریک زندگیم بشی کیم ات
جونکوک : این تهیونگ کجا مونده
جیمین : صبر کن الان میاد
شوگا : انگار امروز نمیاد
تهیونگ : میام نگران نباش
جونکوک پشته سرش رو نگاه کرد و
جونکوک : تو کی اومدی حالا بیا بشین
تهیونگ : باشه اومدم میخواستم راجبه یه چیزی باهاتون حرف بزنم
شوگا : چشیده
تهیونگ : میخوام به ات پیشنهاد ازدواج بدم اما نمیدونم چجوری بدم
جونکوک : من میدونم برو تو باشگاه وقتی بکس کار میکردین بهش پیشنهاد ازدواج بده
تهیونگ : دیگه چی
شوگا : نه اینطوری نمیشه
جیمین : من میدونم برو تو شهر بازی بهش پیشنهاد ازدواج بده
تهیونگ : نه مطمئنم که ات خوشش نمیاد شما هم یه ایده بدین دیگه
جونکوک : دادیم تو قبول نکردی
شوگا : به نظرم یه جایی باشه که همه ببینه و ساده باشه مثلاً تو همین کمپانی
تهیونگ : اینجا
شوگا : آره تو کمپانی وقتی امروز اومد جلوی همه بهش پیشنهاد ازدواج بده
تهیونگ : آره نظره خوبیه همین کارو میکنم میریم انگشترو میخرم
تهیونگ خیلی خوشحال شد قرار بود به آرزوهاش برسه از با تمام خوشحالی از اتاق رفت بیرون
جونکوک : خیلی وقته بود تهیونگ رو آنقدر خوشحال ندیده بودم
جیمین : سه سال
شوگا : سه ساله که آنقدر خوشحال نشده بود امید وارم این خوشحالیش زود تموم نشه ................
۴۳۲
۰۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.