ارباب من🖤🤍
last part
(ویو ا. ت)
رفتیم خونه سریع رفتم تو اتاقم لباسام رو عوض کردم و خودمو پرت کردم رو تخت بعد کوک هم لباسشو عوض کرد و اومد کنارم و منو تو بغلش گرفت و گفت
کوک: بیب
ا. ت: بله ددی
کوک: خیلی دوست دارم
ا. ت: منم دوست دارم
بعدش کوک لبامو بوسید و خوابیدیم
(۸ماه بعد)
تو این مدت کوک نرفت شرکت و همش مراقبم بود صبح رو تخت از خواب با دلدردی از خواب بیدار شدم و داد زدم
ا. ت: کوکککککککککک (داد و جیغ)
کوک: چیشده کی مرده (با تعجب)
ا. ت: داره میاددددددد (جیغ)
کوک: بچه داره میادددددد
ا. ت: بدوووووووو
کوک بغلم کرد و منو برد بیمارستان و بهم گفت
کوک: ا. ت من پیشتم عشقم چیزیت نمیشه خب
ا. ت: هوف..... هوف.... باشه
بعد بردنم توی اتاق عمل
(ویو کوک)
ا. ت رو بردن تو اتاق عمل و منم روی صندلی انتظار نشستم و پرستار اومد پیشم و بهم گفت
پرستار: همراه خانم کین؟
کوک: منم
پرستار: کیش میشین
کوک: شوهرشم
پرستار: پس لطفا اینجا رو امضا کنید
بعدش برگه رو امضا کردم و زنگ زدم ته ته
مکالمه ته و کوک
کوک: تههههههه
ته: یا خدا چته چیشده
کوک: خودتو برسون بیمارستان
ته: چییی چرا
کوک: خاک تو سرت ا. ت داره زایمان میکنه
ته: چهههههههههههه
کوک: بیا به بیمارستان****
ته: اوک الان میایم
(از زبان راوی)
خلاصه ا. ت بچه شو به دنیا آورد یه دختر خوشگل نانازی که چشماش به کوک رفته بود لباش به ا. ت و کلی نانازی و کیوت بود
(۵سال بعد)
ا. ت: سوجین مامانی بیا ناهار
سوجین: الان میام مامانی (کیوت)
سوجین اومد و نشست روی میز و یهو کلید در چرخونده شد و سوجین رفت جلوی در و پرید بغل کوک و گفت
سوجین: سلام بابالی
کوک: سلام کوچولو من
ا. ت: منم پشمم
کوک: تو هم بیا زندگیم
بعد کوک دوتامون رو بغل کرد و ناهار خوردیم رفتم سوجین رو خوابوندم و رفتم پیش کوک و بغلش کردم و یه بوسه سطحی لبام رو کرد و گفت
کوک: عاشقتم
ا. ت: همچنین
و این خانواده با خوبی و خوشی زندگی کردن
the and💜
بچه ها اینم از پایان فیک امیدوارم از فیک خوشتون اومده باشه خیلی خیلی دوستون دارم قراره فیک بعد هم بنویسم ولی الان بیرونم و نمیتونم ولی فردا میزارم دوستون دارم بای💜
(ویو ا. ت)
رفتیم خونه سریع رفتم تو اتاقم لباسام رو عوض کردم و خودمو پرت کردم رو تخت بعد کوک هم لباسشو عوض کرد و اومد کنارم و منو تو بغلش گرفت و گفت
کوک: بیب
ا. ت: بله ددی
کوک: خیلی دوست دارم
ا. ت: منم دوست دارم
بعدش کوک لبامو بوسید و خوابیدیم
(۸ماه بعد)
تو این مدت کوک نرفت شرکت و همش مراقبم بود صبح رو تخت از خواب با دلدردی از خواب بیدار شدم و داد زدم
ا. ت: کوکککککککککک (داد و جیغ)
کوک: چیشده کی مرده (با تعجب)
ا. ت: داره میاددددددد (جیغ)
کوک: بچه داره میادددددد
ا. ت: بدوووووووو
کوک بغلم کرد و منو برد بیمارستان و بهم گفت
کوک: ا. ت من پیشتم عشقم چیزیت نمیشه خب
ا. ت: هوف..... هوف.... باشه
بعد بردنم توی اتاق عمل
(ویو کوک)
ا. ت رو بردن تو اتاق عمل و منم روی صندلی انتظار نشستم و پرستار اومد پیشم و بهم گفت
پرستار: همراه خانم کین؟
کوک: منم
پرستار: کیش میشین
کوک: شوهرشم
پرستار: پس لطفا اینجا رو امضا کنید
بعدش برگه رو امضا کردم و زنگ زدم ته ته
مکالمه ته و کوک
کوک: تههههههه
ته: یا خدا چته چیشده
کوک: خودتو برسون بیمارستان
ته: چییی چرا
کوک: خاک تو سرت ا. ت داره زایمان میکنه
ته: چهههههههههههه
کوک: بیا به بیمارستان****
ته: اوک الان میایم
(از زبان راوی)
خلاصه ا. ت بچه شو به دنیا آورد یه دختر خوشگل نانازی که چشماش به کوک رفته بود لباش به ا. ت و کلی نانازی و کیوت بود
(۵سال بعد)
ا. ت: سوجین مامانی بیا ناهار
سوجین: الان میام مامانی (کیوت)
سوجین اومد و نشست روی میز و یهو کلید در چرخونده شد و سوجین رفت جلوی در و پرید بغل کوک و گفت
سوجین: سلام بابالی
کوک: سلام کوچولو من
ا. ت: منم پشمم
کوک: تو هم بیا زندگیم
بعد کوک دوتامون رو بغل کرد و ناهار خوردیم رفتم سوجین رو خوابوندم و رفتم پیش کوک و بغلش کردم و یه بوسه سطحی لبام رو کرد و گفت
کوک: عاشقتم
ا. ت: همچنین
و این خانواده با خوبی و خوشی زندگی کردن
the and💜
بچه ها اینم از پایان فیک امیدوارم از فیک خوشتون اومده باشه خیلی خیلی دوستون دارم قراره فیک بعد هم بنویسم ولی الان بیرونم و نمیتونم ولی فردا میزارم دوستون دارم بای💜
۲۹.۰k
۲۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.