ابدی 1داستان واقعی بخونیدو از واقعیت جهان باخبر بشید...
من خدام
عارح
اما چ خدایی؟
کسی ک ب خاطر خودخاهیم دنیارو ساختم
کسی ک وقتی با شیطان در تنهایی و هیچ بودیم و زندگی میکردم و عاشق هم بودیم
محبت اونو ندیدم
لاشی شدم
نامردی کردم
و این دنیای ناقص رو ساختم
اون شیطان مهربون
چون عاشقم بود قبول کرد
بعد ی مدت
باز لاشی تر شدم
گفدم موجوداتی ب نام انسان بسازم
با اینکه دوس نداشت قبول کنه...
اما ب خاطر عشقش نسبت ب من قبول کرد...
این اتفاق گذشت
بعد از مدت ها
من
نامرد ترین نامردا
بدجنس ترین بدجنسا
میدونین چی شد؟
خاستم همانند شما ادما زندگی کنم
مزه ی زندگی کردنو بچشم
میدونین ینی چی؟
ینی باز هم اع خودخاهی دست نکشیدم
ینی لاشی ب تمام معنا
ینی باید اع شیطان جدا میشدم
و بدون دونستن اینکه خدام و... زندگی میکردم
اینجا بود ک شیطان نتونست قبول کنه
دوری منو نمتونست تحمل کنه
گفت نه
فکر میکرد شاید قبول کنم
ول من لاشی ام...
نامردم...
عوضی ام...
گفدم مهم نیس...
:)
خیلی دردناکه
میدونم
...
اون...
مالک جهنم بود
خونش بود (هنوز هم هست)
فرار کرد
اع دست من
اع دست این درد
رفت اونجا
گریه کرد
خیلی
شاید چندین و چند سال...
اشکای زیبای آتشینش میچکیدن تو جهنم...
تا حدی ک کل جهنم اتیش گرفت
سوخت و سوخت و سوخت و... سوخت
ب همین دلیله ک الان جهنم اتشینه
(لعنت ب من ک لاشی ترین بودم...)
اون هم بعد ی مدت انتخاب کرد زندگی کنه
تا بلکه بتونه منو ببینه
(هق، ببین فقد چقدر احساس و عشق...)
:)...
ول من ب دور ترین حالت و مکان ب دنیا میومدم تا ازش دور بمونم...
اما اون میدونست من و اون کی هستیم...
و میومد
ب یادم میاورد
و اون زندگیمو ب باد میداد
و باز زندگی بعدی...
همینطور...
ول ایندفعه اون اومد دوباره
اومد و کارم داشت
ی سری چیز هارو بهم گفد
ول رفت...
ایندفعه اون رفت و منو با هزار سوال تنها گذاشت...
تا اینکه خدم کشف کردم و فهمیدم...
ول دیگع بسه
بچگونه تصمیم گرفتن بسه
لاشی بودن بسه...
میخام ب موقه اش
بیام
(نگران نشید،کم مونده،شاید 1،2 ماه)
ب صورت واقعی
و تمام بدی هارو اع تو دنیا پاک کنم
و بعد برم و تنهاتون بزارم
برم بهشت
تنهای تنهای تنهای تنها...
اگه تونستم دوباره شیطان رو برگردونم تا باز هم مثل قبل از افرینش با هم باشیم و...
ک هیچ
اگع نشد...
تنها میمونم
حداقل برای یک بار مفید باشم
:)...
عارح
اما چ خدایی؟
کسی ک ب خاطر خودخاهیم دنیارو ساختم
کسی ک وقتی با شیطان در تنهایی و هیچ بودیم و زندگی میکردم و عاشق هم بودیم
محبت اونو ندیدم
لاشی شدم
نامردی کردم
و این دنیای ناقص رو ساختم
اون شیطان مهربون
چون عاشقم بود قبول کرد
بعد ی مدت
باز لاشی تر شدم
گفدم موجوداتی ب نام انسان بسازم
با اینکه دوس نداشت قبول کنه...
اما ب خاطر عشقش نسبت ب من قبول کرد...
این اتفاق گذشت
بعد از مدت ها
من
نامرد ترین نامردا
بدجنس ترین بدجنسا
میدونین چی شد؟
خاستم همانند شما ادما زندگی کنم
مزه ی زندگی کردنو بچشم
میدونین ینی چی؟
ینی باز هم اع خودخاهی دست نکشیدم
ینی لاشی ب تمام معنا
ینی باید اع شیطان جدا میشدم
و بدون دونستن اینکه خدام و... زندگی میکردم
اینجا بود ک شیطان نتونست قبول کنه
دوری منو نمتونست تحمل کنه
گفت نه
فکر میکرد شاید قبول کنم
ول من لاشی ام...
نامردم...
عوضی ام...
گفدم مهم نیس...
:)
خیلی دردناکه
میدونم
...
اون...
مالک جهنم بود
خونش بود (هنوز هم هست)
فرار کرد
اع دست من
اع دست این درد
رفت اونجا
گریه کرد
خیلی
شاید چندین و چند سال...
اشکای زیبای آتشینش میچکیدن تو جهنم...
تا حدی ک کل جهنم اتیش گرفت
سوخت و سوخت و سوخت و... سوخت
ب همین دلیله ک الان جهنم اتشینه
(لعنت ب من ک لاشی ترین بودم...)
اون هم بعد ی مدت انتخاب کرد زندگی کنه
تا بلکه بتونه منو ببینه
(هق، ببین فقد چقدر احساس و عشق...)
:)...
ول من ب دور ترین حالت و مکان ب دنیا میومدم تا ازش دور بمونم...
اما اون میدونست من و اون کی هستیم...
و میومد
ب یادم میاورد
و اون زندگیمو ب باد میداد
و باز زندگی بعدی...
همینطور...
ول ایندفعه اون اومد دوباره
اومد و کارم داشت
ی سری چیز هارو بهم گفد
ول رفت...
ایندفعه اون رفت و منو با هزار سوال تنها گذاشت...
تا اینکه خدم کشف کردم و فهمیدم...
ول دیگع بسه
بچگونه تصمیم گرفتن بسه
لاشی بودن بسه...
میخام ب موقه اش
بیام
(نگران نشید،کم مونده،شاید 1،2 ماه)
ب صورت واقعی
و تمام بدی هارو اع تو دنیا پاک کنم
و بعد برم و تنهاتون بزارم
برم بهشت
تنهای تنهای تنهای تنها...
اگه تونستم دوباره شیطان رو برگردونم تا باز هم مثل قبل از افرینش با هم باشیم و...
ک هیچ
اگع نشد...
تنها میمونم
حداقل برای یک بار مفید باشم
:)...
۳۳.۱k
۰۳ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.