pawn/ادامه پارت ۱۴۷
برگشت به تهیونگنگاه کرد...
ا/ت: چطوری میموندم؟... وقتی همه دست به دست هم داده بودن ما رو جدا کنن... اگه میفهمیدن من باردارم چیکار میکردن؟ مطمئنم که مجبورم میکردن بچه رو سقط کنم... وقتی تو پشتمو خالی کرده بودی باید به کی تکیه میکردم؟ چه میدونستم تو کی روحیت مساعد میشه؟... میدونم... میدونم... الان میخوای بگی غم یوجین سنگین بود... باشه... حق میدم...
ولی من... هم بخاطر یوجین ناراحت بودم... هم دلم از تو شکسته بود... هم از خانوادم... هم هیچکسو نداشتم که بهش پناه ببرم...
مگه من چن سالم بود؟... من بچه تو شکمم داشتم... تنها چیزی که به ذهنم میرسید این بود که برم... ولی تو! ... تو توی پنج سال یه بارم ازم سراغی نگرفتی!... پنج سال کافی نبود که دردت تسکین پیدا کنه و بهم فک کنی؟
تهیونگ: ا/ت...
ا/ت: هیشششششش... هیچی نگو! فقط پیاده شو!....
تهیونگ سکوت کرد...
ا/ت وقتی دید اون پیاده نمیشه خودش سریع در ماشینو باز کرد و پایین رفت...
تهیونگ صداش زد: ا/ت کجا میری؟...
بهش اهمیت نداد...
سوییچو از روی ماشین درآورد و خودشم پیاده شد تا دنبال ا/ت بره...
ا/ت از جاده خارج شد و به سمت جنگل رفت...
تهیونگ همینطور که دنبالش میرفت گفت:
ا/ت کجا داری میری؟ بارون خیلی شدیده... تو جنگل نرو... ا/ت؟؟؟؟؟
ا/ت: ولم کن... دنبال من نیا
تهیونگ: بیا باید برگردیم... یوجین بیقراری میکنه اگه پیشش نباشی
ا/ت: اون لوس بار نیومده... جاش خوبه... تا تو نری من برنمیگردم
تهیونگ: آخه دیوونه چطوری تو این وضعیت ولت کنم؟ ا/ت؟؟؟؟
ا/ت: چطوری میموندم؟... وقتی همه دست به دست هم داده بودن ما رو جدا کنن... اگه میفهمیدن من باردارم چیکار میکردن؟ مطمئنم که مجبورم میکردن بچه رو سقط کنم... وقتی تو پشتمو خالی کرده بودی باید به کی تکیه میکردم؟ چه میدونستم تو کی روحیت مساعد میشه؟... میدونم... میدونم... الان میخوای بگی غم یوجین سنگین بود... باشه... حق میدم...
ولی من... هم بخاطر یوجین ناراحت بودم... هم دلم از تو شکسته بود... هم از خانوادم... هم هیچکسو نداشتم که بهش پناه ببرم...
مگه من چن سالم بود؟... من بچه تو شکمم داشتم... تنها چیزی که به ذهنم میرسید این بود که برم... ولی تو! ... تو توی پنج سال یه بارم ازم سراغی نگرفتی!... پنج سال کافی نبود که دردت تسکین پیدا کنه و بهم فک کنی؟
تهیونگ: ا/ت...
ا/ت: هیشششششش... هیچی نگو! فقط پیاده شو!....
تهیونگ سکوت کرد...
ا/ت وقتی دید اون پیاده نمیشه خودش سریع در ماشینو باز کرد و پایین رفت...
تهیونگ صداش زد: ا/ت کجا میری؟...
بهش اهمیت نداد...
سوییچو از روی ماشین درآورد و خودشم پیاده شد تا دنبال ا/ت بره...
ا/ت از جاده خارج شد و به سمت جنگل رفت...
تهیونگ همینطور که دنبالش میرفت گفت:
ا/ت کجا داری میری؟ بارون خیلی شدیده... تو جنگل نرو... ا/ت؟؟؟؟؟
ا/ت: ولم کن... دنبال من نیا
تهیونگ: بیا باید برگردیم... یوجین بیقراری میکنه اگه پیشش نباشی
ا/ت: اون لوس بار نیومده... جاش خوبه... تا تو نری من برنمیگردم
تهیونگ: آخه دیوونه چطوری تو این وضعیت ولت کنم؟ ا/ت؟؟؟؟
۲۶.۱k
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.